اثری با عنوان انسان و اخلاق به قلم حضرت آیت الله العظمی بیات زنجانی

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله ای با عنوان انسان و اخلاق

به قلم

مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی بیات زنجانی(مدظله العالی(

این اثر در ویژه نامه موسسه تنظیم و نشر حضرت امام(ره) به چاپ رسیده است

 

موضوعی که این مقاله آن را دنبال می کند، انسان شناسی صرف نیست چراکه بحث انسان شناسی یک بحث جدی فلسفی است و یکی از مبانی معرفتی روانشناسی، اخلاق، سیاست، هویت و دهها علم دیگر بشمار میرود و این مقاله اگر چه آن را امری مهم می داند، ولی آن را بصورت خاص مدنظر قرار نمی دهد و اگر به مواردی نیز در همین مقاله به آن اشاره می شود، بصورت استطرادی، جنبی و مقدمی بوده و برای بیان و توضیح مطلب دیگری از آن بهره گیری شده است و اگر کسی خرده بگیرد که چگونه می شود انسان شناسی را از مباحث فلسفی بشمار آورد در حالی که موضوع فلسفه، وجود و هستی بماهو هستی و وجود است و در فلسفه از عوارض، لوازم و اوصاف وجود بماهو وجود، بحث می شود و بحث از انسان شناسی بحث از وجود مطلق بماهو وجود نیست، بلکه بحث از وجود خاص و آن انسان است، پاسخ آن در موارد ذیل تشریح می گردد:

الف: انسان را فیلسوفان با حیوان ناطق تعریف کرده اند، بنابراین روشن است مراد از ناطق، گویندگی و نطق حسی و ظاهری که از مقولات عشره ارسطوئی و از مقوله کیف مسموع است، نمی باشد بلکه مراد از ناطق، همان نفس ناطقه بوده و اصطلاحاً به آن فصل اشتقاقی که مبدأ فصل منطقی است، می گویند و منظور از نفس ناطقه، نفس عالمه، درّاکه و شاهده است و اولین مرحله درک انسان، همان درک و شهود ذات خویش بوده که از مصادیق بارز و روشن علم حضوری و شهودی محسوب شده و انسان با این درک، هم خودش را بدون کوچکترین ابهام، درک و شهود می کند و در حقیقت هم عالم، هم علم و هم معلوم است و در سایه همین درک، رابطه خودش را با دیگر موجودات جهان درک می کند و در واقع انسان با درک خود، قوای خود و رابطه خود با جهان بعنوان موجود زنده ناطق شناخته شده و معرفی می شود و انسان با این شناخت، بصورت علم واحد و بسیط اجمالی در عین کشف تفصیل، هم حقیقت خویش، هم حقیقت قوای زیر مجموعه خویش و هم رابطه خویش را با جهان خارج از حوزه خود و متن هستی مشاهده کرده و با این شهودها، انسان به اولین کمال خود نائل گشته و این همان فلسفه است؛ به همین جهت بعضی از فیلسوفان(۱)معاصر چنین گفته اند که انسان، بالذات در مرتبه کمال اول فیلسوف است و فلسفه چیزی نیست که انسان از بیرون ذات خویش کسب نماید، بلکه فلسفه، عین حقیقت وجود انسان و همان کمال اولیه او است.

ب: علاوه بر نکته ای که در بند الف ذکر شد، مطابق تعریف دیگری که حکما از فلسفه کرده اند و آن تعریف عبارت است از اینکه فلسفه یعنی علم و عقل بحقایق اشیاء، آن طور که هستند و انسان کامل در آخرین تحلیل فلسفی و عرفانی، واقعیتی جز همین علم به حقایق اشیاء ندارد و آن دعای منسوب به رسول اکرم(ص)  که می فرمود «ربِّ أرنی الأشیاء کما هی»  به معنای: بار الها و خدایا اشیاء و حقایق عالم وجود را آن طور که هستند به من بنمایان و نشان بده، گواه صدق این مطالب است که انسان جامع، چیزی که از خدایش می خواهد این است که حقایق عالم و وجود را، آن طور که هستند درک کرده و مشاهده کند و این کمال اول انسان کامل است و کمال اول فلسفه هم همین است، چرا که فلسفه هم دنبال این است که حقایق عالم را آن طور که هستند معرفی کرده وبشناساند؛ بنابراین شناخت درست انسان، شناخت درست فلسفه و شناختن درست فلسفه، همان شناخت درست انسان است.((۲

ج: جمله ای که در بند قبل نقل و از رسول خدا(ص)  بصورت دعا آورده شد، اگر چه با همین مضمون و عبارات در روایات نیامده است، لیکن در روایتی که از عبدالله بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل شده است، این مطلب با وضوح بیشتری مورد تأکید قرار گرفته و طبق این روایت، نور رسول خدا (ص) و علی بن أبیطالب(ع) و حسنین(ع) و فاطمه(س) بالاتر و اجلّ از آسمانها، زمین، عرش و کرسی، و لوح و قلم و حور العین و ملائکه است؛ یعنی انسان کامل بدلیل اینکه جامع کلم و مجلی و مظهر اسم جامع خدا است، همه حقایق عالم است و از همین جا معنای دقیق حدیث شریف: “من عَرَف نفسه فقد عَرفَ ربّه” بدست می آید که بوضوح نشان می دهد معرفت و شناخت هر انسانی، اگر شناخت مشوب(آمیخته) به اوهام و تخیلات نباشد، عیناً مصداق شناخت رب الأرباب است. پس در این مقاله وارد بحث انسان شناسی نمی شویم کمااینکه وارد بحث تعریف اخلاق و اقسام آن، ماهیت امور اخلاقی، ملاک کار اخلاقی، فرق کارهای اخلاقی و غیر اخلاقی هم نشده و نیز وارد مباحث مربوط به مبانی ارزشهای اخلاقی نمی شویم، چراکه ورود به مباحث تعریف اخلاق، ماهیت و اقسام آن و بیان ملاک اخلاقی بودن و نبودن و توضیح شاخص های آنها، شأن علم اخلاق و از وظایف باحثِ در آن علم و فن است، کمااینکه در تعریف علم اخلاق گفته اند: آن فنی است که از ملکات انسانی بحث و بررسی بعمل آورده و  رابطه آنها را با قوای نباتی، حیوانی و انسانی بررسی کرده و در ظلّ همان بحث و بررسی ها، انسان می تواند فضائل را از رذایل تمیز دهد تا از این طریق، خودش را با صفات حمیده و فضایل بیآراید و با آراستن و اتصاف به آنها، از نظر علمی، سعادت خویش را بدست آورده و از نظر عملی، منشأ صدور اعمال نیک گردد که در زندگی اجتماعی مورد مدح و ثنایش قرار گیرد.(۳) البته ورود به این مباحث اگر چه مهم و مفید، اما از حوصله این مقاله خارج است کما اینکه ورود به مباحث مربوط به مبانی ارزشهای اخلاقی، از وظایف فلسفه اخلاق است چراکه در تعریف فلسفه اخلاق گفته اند که نوعی اخلاق شناسی است که مبادی اخلاق هنجاری را مورد بررسی قرار می دهد و این همان چیزی است که متکلمان ما و یا اصولیون و علمای اخلاق، تحت عنوان حسن و قبح عقلی و یا شرعی مورد بحث قرار داده اند؛ بطور کلی فلسفه اخلاق، شاخه ای از فلسفه کلی است که ریشه و منشأ اتصاف افعال آدمیان را به خوب و بد، حسن و قبح و یا درست و نادرست، مورد بررسی قرار می دهد که معمولاً از آن به اخلاق نقدی نیز تعبیر می شود(۴). مثلاً اگر گفته شود که راستگویی خوب است و دروغ گویی بد، عدل و داد خوب است و ظلم و ستم و جور، ناروا و زشت، مربوط به علم اخلاق است و اما پرداختن به اینکه اتصاف راستگویی به خوبی به چه معنا است و اصلاً عدالت چگونه تعریف می شود و منشأ اتصاف راستگویی و عدالت به خوبی از کجا نشئت می گیرد، مربوط به فلسفه اخلاق است و در فلسفه اخلاق ملاحظه می گردد(۵)

به عبارت دیگر اگر کسی اینگونه بحث کند و بصورت دستوری، خودش را مخاطب قرارداده و فرمان دهد که “من نباید برای فرار از زندان و حکم مرگ خود کوشش و تلاش نمایم”، “اندیشیدن و دانستن نیکوست” و “پیوسته این یک کار نادرستی است که کسی یا مقامی را آزار دهیم”، بحث و بررسی پیرامون این گونه قضایا، تنها روش شناخت اخلاق دستوری را که همان علم است،  سازماندهی می کند و ارتباطی به فلسفه اخلاق ندارد و اما بحث و گفتگو پیرامون خوبی و بدی و ملاکات آنها و تعریف عدالت و معنای حقیقی مفاهیم اخلاقی و تفاوت آنها با مفاهیم غیر اخلاقی و تعریف آزادی که چیست؟ و مسئولیت به چه معنا است؟ مربوط به فلسفه اخلاق است و ربطی به علم اخلاق ندارد. بنابر این سئوال اصلی این است که در ارتباط با انسان و اخلاق، چه سئوالی را می خواهیم پاسخ دهیم و آن این است که ما می خواهیم ابتدائاً یک ادعائی را مطرح کنیم و آن این است که انسان جامع، به معنای مظهریت اسم اعظم الهی که همان اسم جامع است و به همین دلیل، ولی اعظم خدا است و توجه به این موضوع که مظهریت اسم جامع الهی بدون تخلق به مکارم اخلاق و فضائل اخلاق عالم، امکان پذیر نمی باشد، نتیجتاً رسول خدا (ص) که خاتم الانبیاء و حضرت مهدی (عج) که خاتم الأوصیاء هستند، چون توانسته اند در خود ظرفیتی را بوجود آورند و اسامی الهی را بمنصه ظهور در آورده و بعنوان کون جامع مطرح شده و در حقیقت نسبت به مجموعه وجود، نقطه آغازین و مصداق (أنا النّقطه تحت بسم الله) باشند، در واقع متخلق به اخلاق الله شده اند؛ با این نگاه و با این ادعا سئوال اصلی را مطرح می کنیم و آن این است که از چه راهی می توان به اخلاق فاضله رسید و از چه طریقی می توان متخلق به اخلاق الله گشت؛ در این تفسیر تخلق به اخلاق الهی بودن، هم بیشتر توان جامع بودن را فراهم می سازد و هم از مظهریت اسماء الهی و اسم جامع کشف می کند و با این ملاحظه، هم باید اخلاق را تعریف کنیم و هم راه رسیدن و یا راههای نیل و وصول به آن مرتبه را ارائه دهیم و در این ملاحظه نسبت انسان و اخلاق، عیناً مانند نسبت نفس ناطقه انسانی به انسان و بدن انسانی خواهد بود و همان طور که حقیقت و شخصیت انسان در گرو نفس ناطقه انسانی است، هویت و شخصیت واقعی انسان نیز مرهون اخلاق و تخلق به اخلاق الله خواهد بود.

با توجه به مطالب گذشته و مشخص شدن محل بحث مقاله و با طرح سئوال اصلی و پرداختن به پاسخ آن، لازم می دانم مطالبی را بعنوان مقدمه متذکر شوم و آن مطالب چنین است:

۱ـ با توجه به اینکه خلق چه با سکون لام یا با ضم لام، هر دو به یک معنا بوده و از آن سجیّّه و طبیعت عادت و صورت باطنی و خوی همیشگی اراده کرده اند و گفته اند خلق در انسان عبارت است از هیأت و حالت علمی خاصی که ریشه در نفس آدمی دوانیده و به عمق آن نفوذ کرده و راسخ شده است و به همین دلیل منشأ کارهای خیر، جمیل و نیکوی عقلی و شرعی قرار گرفته است، طوری که آن کارها به آسانی و سهولت و بدون تکلف از آن صادر میگردد(۶) و معنای این سخنان این است که خلق برای انسان، یک امر عارضی مانند عارض شدن سفیدی بر جسم بی رنگ نیست، بلکه بعنوان طبیعت دوم و طبع ثانی و خوی دائم و همیشگی، و بصورت هیأت راسخه و نافذه در عمق و باطن نفس درآمده و در واقع نفس آدمی اینگونه شده است که طبق اقتضای این هیأت و حالت ثانوی اثر گذار است و بر خلاف آن اقتضاء اثر ندارد، روی این حساب اینکه عالمان اخلاق فرموده اند خلق (با ضمّ خاء) نشان دهنده صورت باطن انسان و خلق (با فتح خاء) نشان دهنده صورت ظاهر انسان است، سخن درستی گفته اند و به همین دلیل خلق هیأتی است در باطن انسان پا برجا و استوار در نفس آدمی که از آن افعال انسان بدون فکر و اندیشه و تروّی و با سهولت و آسانی صادر می گردد و اگر اثر آن حالت و هیأت درونی و باطنی نیکو بوده و امری مشروع و عقلائی باشد، آن حالت و هیأت بنام خلق نیکو و حسن نامیده می شود و اگر اثر آن حالت و هیأت، بد و زشت بوده و امری نامشروع و غیر عقلانی باشد، خلق بد نامیده می شود و آنی که به قسمت اول مربوط باشد را فضیلت وآنکه مربوط به قسمت دوم باشد رذیلت گفته میشود(۷)

بنابراین خُلق عبارت است از اینکه نفس آدمی و درون انسان با آن شکل گرفته و متصور گردیده است، طوری که اگر آن خُلق و هیأت و یا حالت و سیرت بصورت یک موجود زنده، ناطق، محسوس و مشهود در آید، این فرد را معرفی کرده و نشان دهد.

۲ـ یکی از مهمترین خصوصیات و ویژگیهائی که انسان را از دیگر موجودات جدا می سازد، این است که زمانیکه بوجود می آید و وارد صحنه زندگی دنیوی می شود، اگر چه بحسب صورت ظاهری و شکل انسان بدنیا میآید، اما از ویژگیها و مقوّمات انسانی و علائم انسانیت او، هیچ چیزی بالفعل در او وجود ندارد و به تعبیری که در بعضی از مکتبهای فلسفی معاصر بکار برده می شود، انسان موجودی است که زمان پیدایش وجود او، مقدم بر زمان پیدایش حقیقت او است و به عبارت دیگر، فرزند آدمیان که بدنیا می آیند، اگر چه از نظر شکل وصورت، همان شکل آدمیان و آحاد انسان را واجد است، لیکن در او از ماهیت و حقیقت انسانی خبری نیست و این ماهیت بتدریج باید ظهور و بروز پیدا کند و شاید هم تا آخر در همان وضعیت بماند و یا در ابعاد دیگری که برای آن آفریده نشده است به فعلیت برسد، یعنی در انسان واقعیت و حقیقت متفاوت است؛ خیلی از انسانها از نظر واقعیت اسم، رسم و ظاهر، نوع انسان را دارا بوده و بحسب ظاهر حتى تعبیر انسان هم بر آنان صادق است، اما اگر خوب دقت کنیم و در عمق و درون و حقیقت او بنگریم، او نه تنها انسان نیست، بلکه حظى که از انسان دارد، همان شکل و سیمای ظاهری است و الّا از نظر حقیقت و ماهیت، با آن فرسنگها فاصله دارد و در حقیقت می توان گفت خدای جهان موجودی بنام انسان را آفریده که هر نوع قابلیت و همه نوع اقتضاء در وی موجود است، اما همه اش بالقوه بوده و در حد امکان استعدادی است و بتدریج باید با مراقبت کامل و نظارت دقیق بصورت جامع و متعادل، به کمال برسد و الا یا در همان  فقدان ذاتی و نقصان آغازین می ماند و یا در اثر خطاها، بصورت موجودی خطرناک و وحشتناک، به شکل موجود دیگری که بطور صد در صد ضد انسان و انسانیت است، خود را ظاهر می سازد و طبعاً چنین فردی بدلیل اینکه بصورت هماهنگ و همسو و متعادل جلو نرفته و بهره ای از عقلانیت و فکر و آینده نگری نبرده است، کارهای متناسب با عقلانیت از وی سر نخواهد زد، ولی به کارهای خطرناک حیوانی و سبُعی دست خواهد زد و شاید مراد از آیه مبارکه: “هل اتى على الإنسان حین من الدّهر لم یکن شیئاً مذکوراً”(۸)، بدین معنا که آیا انسان بیاد میآورد که روزی و روزگاری بر او گذشته که شیء قابل ذکر و مورد توجهی نبوده است و آن چیزهائیکه انسان را از قوه به  فعلیت رسانده و ماهیت و حقیقت او را آشکار می سازد و تفاوت میان صورت ظاهر و سیره باطنی را از بین می برد و همانا مذکات و صفات راسخه در نفس آدمیان است که از آنها اخلاق تعبیر می کنند، در صورتیکه متعادل و هماهنگ بوده و همسو با اقتضای فطرت انسانی به تکامل خود ادامه داده و درون خود را از رذائل، پاک و طاهر سازد و به فرمان “تخلّقوا باخلاق الله”(۹) خاضعانه لبیک بگوید، می تواند بعنوان خلیفه الله، مبهور ملائک گشته و امانت دار الهی، ربّ الأرباب و ولی أعظم خدای عالم باشد(۱۰)

۳ـ در باب ادراکات انسان، حکیمان فرموده اند: علم یا حصولی است یا حضوری؛ علم حصولی و انفعالی(مع الواسطه و غیر مستقیم) علمی است که از راه حصول صورت ادراکی بدست می آید، مانند علم و ادراک انسان بر جهان و حیوان و آتش و امثال ذلک؛ انسان از طریق حضور صورت ادراکی، علم و ادراک به جهان خارج، انسان خارجی، حیوان و آتش بیرون از ذهن را بدست می آورد و اینکه گفته اند علم عبارت است از حضور صورت چیزی و یا انطباع صورت چیزی در ذهن کسی، منظورشان همان علم حصولی است. علم حضوری نیز شهودی و مستقیم(لا مع الواسطه) است بطوری که خود معلوم، با تمام حقیقت و واقعیتی که دارد نزد عالم حاضر می شود؛ مانند علم انسان بر خودش و علم نفس بر قوائی که زیر مجموعه او قرار دارند و علم خدای جهان بر همه ما سوى الله که حضوری و شهودی است. در مواردی که علم عالم، حضوری و شهودی است آن شیء معلوم، با تمام وجود و واقعیت در نزد عالم حاضر است، یعنی عالم و مُدرک، خود آن شیء را در حضور خود دارد نه اینکه صورتی از آن را داشته باشد و اما در قسم اول که علم حصولی است، معلوم خودش نزد عالم حضور نداشته بلکه صورتی از آن را در حضور دارد و به همین جهت گفته شده است که در فرض علم حصولی، چهار امر متصور است یک: عالم که آن شخص است دو: معلوم خارجی که آتش و انسان و یا حیوان خارجی و امثال آنهاست که بیرون از ذهن است، سه: معلوم ذهنی که معلوم بالذات نامیده می شود کمااینکه معلوم خارجی معلوم بالعرض نامیده می شود و چهار: علم که اصطلاحاً از آن، صفت نفس و کیف نفسانی تعبیر می کنند؛ در مواردی که انسان از طریق علم حضوری خودش بر خودش علم دارد، عالم و معلوم و علم هر سه متحد هستند، یعنی نفس از یک لحاظ عالم است و همان نفس از لحاظ دیگر علم است و نیز از لحاظ سوّم معلوم است؛ در این فرض، علم و عالم و معلوم و به تعبیر دیگر عقل، عاقل و معقول، وحدت و یگانگی در وجود دارند و ظاهراً در این صورت اختلافی وجود ندارد، اما در علم حصولی بدون تردید عالم با آتش و حیوان خارجی که معلوم بالعرض اند، وحدت و یگانگی ندارد؛ بحث در این است انسانی که عالم است و صورت ادراکیه معلوم درونی و معلوم بالذات، که منشأ عالم بودن انسان است چطور؟ آیا همان نسبتی که عالم با معلوم بالعرض خارجی دارد، بین انسان عالم و صورت ادراکی برقرار است؟ بدون تردید صورت ادراکی و معلوم باطنی، از حیث ذات و ماهیت غیر از عالم است و ماهیت آتش که معلوم انسان است، غیر از ماهیت انسان است، چه در خارج باشد و چه در ذهن و عالم ادراک.

سئوال اصلی در اینجا این است: صور ادراکی که با حضورشان در عالم ذهن و دستگاه ادراکی موجب می شوند انسان جهل را از دست داده و عالم شود، این صورت های درک شده چه نسبتی با عالم دارند؟ آیا این صور ادراکی طبق نظر ابن سینا مانند اعراضند که در عالم خارج بر جواهر عارض می شوند؟ آیا صور ادراکی برای انسان که آنها را در ذهن دارد، مانند سیاهی و سفیدی است که بر جسم عارض می شود که وجود سیاهی و سفیدی عین وجود جسم نبوده بلکه عارض بر آن است، منتهى چون عرض است با وجود جسم که جوهر می باشد، قائم و متقوم است؟ و یا اینکه این نوع نسبت حاکم نبوده و نسبتی عمیق تر از این حاکم است و میان آن دو، نسبت کمال به صاحب کمال و ماده به صورت حاکم است. در حقیقت این دو تنها اعتباراً و از حیث لحاظ، دوئیت دارند و در میان علم و عالم، حسّ و حاسّ، خیال و تخیّل و متخیل، و وهم و توهم و واهمه، وحدت و یگانگی برقرار است و ملاصدرا و فرفریوس، این عقیده را دارند و از آن به اتحاد عقل و عاقل و معقول تعبیر می کنند کمااینکه این مطلب را ملا هادی سبزواری در منظومه حکمت و صدر المتألهین در جاهای مختلف اسفار و استاد علامه طباطبائی در بدایه و نهایه الحکمه و حواشی اسفار و استاد شهید مطهری در اکثر کتابهای فلسفی قبول کرده و مورد تایید و تأکید قرار داده اند؛ روی این حساب اگر کسی در باب اخلاق نیز چنین بگوید و طبعاً وقتی که در باب علم و عالم، این معنا را قبول کرد، جای دیگر هم باید قبول کند؛ در نتیجه بنابر نظریه اتحاد عاقل و معقول، انسان زمانی که دارای ملکه اخلاقی شده و قوه خود را راجع به آن مسأله به فعلیت در آورده و واجد آن ملکه می شود، از یک طرف قوه عاقله را توسعه بخشیده و ظرفیت زیادتری را به آن می دهد و از طرف دیگر درون و باطن خویش را گسترش داده و آن را به سمت اطلاق و بی نهایت سوق داده و می برد؛ او نه تنها صداقت را درک کرده و می فهمد، بلکه صداقت را در خودش جای می دهد؛ او نه تنها بدی و قبح دروغ را می فهمد، بلکه با تمام وجود از خودش طرد کرده و دور می سازد و چون دروغ و رذائل دیگر در مقام مقایسه با متقابل خودشان، در تحلیل به امر عدمی باز گشته و چون نوعاً تقابل میان فضائل و رذائل به تقابل عدم وملکه بر می گردد، طرد کردن امر عدمی در حقیقت تقویت جانب اثبات و جانب وجودی است و در نتیجه انسان متخلق به فضائل انسانی، از وسعت وجودی بیشتر و کاملتری برخوردار بوده و دارای کمالات زیادتری خواهد بود و وقتی که مانند رسول خدا (ص) دارای خلق(۱۱) عظیم شد، بصورت طبیعی به دلیل جامعیت وجودی و کمالی، مظهر اسم جامع الهی خواهد شد.

۴ ـ خلق با سکون لام و یا ضمّ آن، به دو قسمت منقسم می شود: حَسَن و قبیح، فضیلت و رذیلت، و خوب و بد؛ غیر از اینکه خلق و اخلاق به دو قسمت فوق منقسم می گردد و اگر کسی بخواهد بدان متخلق شود، باید از یک طرف خود را با فضائل و کرائم اخلاقی بیآراید و از طرف دیگر، اخلاق بد و زشت را از خودش دور سازد. در واقع انسان در رابطه با اخلاق، باید مانند یک باغبان عمل کند که از یک طرف امکانات لازم پرورش گیاهان مفید را فراهم کند و از طرف دیگر علفهای هرز را هرس کرده و از ریشه آنها را بکند، تا این علف های هرز، مانع رشد بقیه نگردند؛ بسیار روشن است که این نوع تقسیم، در صورتی درست بوده و از پشتوانه استدلال منطقی برخوردار خواهد بود که فضیلت و رذیلت، خوبی و بدی، و حسن و قبح از یک ملاک ثابت، کلی و دائمی برخوردار باشد و مشمول اصل نسبت عام نگردد، در غیر اینصورت نه بحث و بررسی ها، ما را به جائی خواهد برد و نه عناوین تعلیم، تربیت، تهذیب و اصلاح اخلاق، فضیلت و رذیلت، معنائی خواهد داشت و به همین جهت وقتی که متفکران سوفسطائی مانند پروتاگوراس و دیگران انسان را معیار همه چیز دانسته اند، خواه برای چیزهائی که هستند که هستند و خواه برای چیزهائی که نیستند که نیستند، هم از طرف سقراط مورد نقد و اشکال قرار گرفته اند و هم از طرف افلاطون(۱۲) چراکه با تعمیم نسبیت به همه چیز بالخصوص مفاهیم اخلاقی، همه چیزها فرو ریخته و ساختارها شکسته خواهد شد و به همین جهت برای اینکه راهی برای بحث و بررسی باقی بماند، این چنین آورده اند که مهمترین آموزه ایجابی که سقراط به سوفسطائیان داشته و با آنان به توافق رسیده است، این بوده که سوفسطائیان بپذیرند که آرته (فضیلت)، قابل تعلیم است(۱۳). به همین جهت سقراط مبنای حرکت خود را فضیلت قرار داد، حالا فضیلت چیست و چگونه بدست می آید جای بحثش اینجا نیست. افلاطون نیز مبنای بحث خود را، عدالت قرار داده و کتاب جمهوری خویش را با تعریف آن، آغاز کرده است(۱۴)؛ و همینطور ارسطو کتابی را که بنام اخلاق نیکوماخوسی شناخته می شود (و این کتاب یا به نیکو ماخوس پسر ارسطو املا شده یا نیکوماخوس آن را تدوین کرده است) با این جمله نافذ آغاز کرده است: هر حرفه و هر پژوهش و همچنین هر فعل و طرح، ظاهراً متوجه نوعی خیر است، از این رو خیر به عنوان موضوعی است که هر چیز هدفداری در مسیر رسیدن به او تعریف شده است. بنابراین ارسطو مبنای مباحث خویش، مخصوصاً مفاهیم اخلاقی را خیر قرار داده است، حالا خیر چیست و چگونه بدست میآید و آیا مطلق است و یا نسبی است و دهها سئوال دیگر که در اینجا قابل طرح است، محل بحث اش بیرون از این مجموعه است؛ و همینطور ابن سینا در نمط هشتم اشارات تحت عنوان (النمط الثامن فی البهجه والسعاده)، بحث بهجت و سعادت را بطور مستوفی مورد بررسی قرارداده و چون مدعی است هر کسی فطرتاً وطبیعتاً طالب سعادت خویش است، مبنا را سعادت قرارداده اگر چه از طرف برخی متفکران مورد نقد واقع شده است(۱۵)، در هر صورت این تقسیم بندی و تاکید روی ارزشهای اخلاقی و تهذیب نفوس، با تسری نسبیت عام به همه مفاهیم اخلاقی، قابل جمع نیست و به این جهت در تعالیم دینی روی فضائل اخلاقی و کرائم انسانی، تعلیم و تربیت، تهذیب نفوس و تزکیه تاکیدات فراوانی صورت گرفته است و بعنوان نمونه به مواردی اشاره می شود:

شخصی نزد رسول خدا(ص) حضور یافت و عرض کرد یا رسول الله(ص) دین چیست؟ پیامبر(ص)  فرمودند: دین اخلاق نیکوست. دوباره همان شخص از طرف راست رسول خدا (ص)  آمد و گفت یا رسول الله (ص)  دین چیست؟ رسول خدا (ص)  فرمودند دین اخلاق نیکوست و وی برای بار سوّم از طرف چپ رسول خدا(ص)  وارد شده و پرسید دین چیست؟ رسول خدا(ص) فرمودند دین اخلاق نیکوست؛ برای بار چهارم از پشت سر رسول خدا (ص) آمد و پرسید: دین چیست؟ حضرت نگاهی به ایشان انداختند و فرمودند: چرا توجه نمی کنید، دین عبارت است از اینکه غضب به کسی نکرده و با غضب و کینه با دیگران رفتار نکنید(۱۶). مقابل غضب، رأفت و رحمت و مهربانی است یعنی یکی از شاخصهای اخلاق نیکو، با رأفت و رحمت و مهربانی با مردم رفتار کردن است.

باز نقل کرده اند: کسی به رسول خدا(ص) گفت یا رسول الله(ص) شومی و مشأمت چیست؟ رسول خدا (ص)  فرمودند نشانه شومی و مشأمت، اخلاق بد و سوء خلق است(۱۷)

و نیز آورده اند از رسول خدا(ص)  سئوال کردند کدام عمل از همه اعمال افضل وبرتر است؟ رسول خدا(ص) فرمودند: حسن خلق و اخلاق نیکو(۱۸).  بنابراین در اسلام، اخلاق به دو قسم خوب و بد، و نیک  و زشت تقسیم شده و این مسأله از بدیهیات بوده و بر کسی پوشیده نیست، کما اینکه این تقسیم را هر حکیم،فیلسوف، متکلم و باحث اخلاقی که به نوعی به ارزشهای اخلاقی پایبند است نیز پذیرفته و به همین جهت دستور العملها و توجیه های اخلاقی برای دیگران داشته اند و طبعاً لازمه این تقسیم، پذیرفتن یک سلسله جهات و اصول مشترک، عام و ثابت، در میان همه انسانها است و اگر اختلافی هست در سر مصادیق و یا تعاریف آنها است. بنابراین پذیرفتن اخلاق نیکو و زشت، پذیرفتن وجود جهات عام و مشترک میان افراد بشر، اعم از غربی و شرقی و سیاه و سفید است و لازمه این موضوع، پذیرفتن یک سلسله اصول حاکم، عام و جامع میان همه بشریت است و همین اصول، تحت عنوان مستقلات عقلیه در فن اصول، مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته و می تواند مبنای حقوق بشر بصورت عام باشد و به همین دلیل شما فیلسوفی پیدا نمی کنید که به معنی واقع کلمه مثل سقراط افلاطون، ارسطو، فارابی و ابن سینا، دکارت، هگل و دیگران فیلسوف باشد که بصورت مطلق، اصول عام، ثابت و مشترک میان همه بشریت را در مسائل مربوط به اخلاق مورد تردید قرار دهد و مطالبی که امثال راسل گفته و مبنای اخلاق را منافع شخصی قرار داده و برای فضیلت و رذیلت مبنای ثابتی قائل نشده اند، در مقام مقایسه با آراء و نظرات اندیشمندان دیگر از اهمیت فلسفی و علمی چندانی برخوردار نمی باشند.

۵ ـ یکی از مسائلی که در اخلاق مهم است، ارزشی بودن آنهاست، و شاید جهتش این باشد که انسان از روی علم، اختیار و انتخاب امری را بر می گزیند، یا انجام می دهد و یا ترک می کند، به همین جهت افعالی که از آدمیان سرمی زند، به دو دسته تقسیم می شوند: اول کارهای عادی و طبیعی، و سپس کارهای اختیاری، انتخابی و ارزشی؛ مثلاً انسان برای نجات همنوعانش سخن می گوید، کتاب می نویسد، مبارزه میکند و هم غذا میخورد و نیز می آشامد؛ وقتی که انسان این دو نوع کار را با همدیگر مقایسه می کند و برای عقلای عرضه می کند، همان طوریکه خودش آن دو را یکسان نمی بیند، دیگران نیز یکسان نمی بینند و مراد از ارزشی بودن همان نیکو بودن و ممدوح بودن فعل فاعل آن است، به عبارت دیگر اینکه همه افعال ما یکسان نبوده و بصورت یکنواخت ارزیابی نمی شوند، امری مسلم و پذیرفته شده نزد عقلای عالم و بشریت است اعم از آنکه به یک دین و نحله ای تعلق داشته باشند و یا نداشته باشند. این قضیه نیز مانند قضیه عدل نیکو است و ظلم بد است، از قضایای عقلی و در عداد بدیهیات و ضروریات اولیه عقل می باشد(۱۹)، پس اینکه اعمال بشر همگی با یک چوب رانده نمی شوند و با یک نگاه و نظر مساوی مورد بررسی و ارزیابی قرار نمی گیرند، امری روشن و واضح است و بنابراین اعمال انسانی به اعمال ارزشی (که همان اعمال اخلاقی است)، طبیعی، عادی و معمولی منقسم می گردند و اینکه ملاک ارزش بودن و نبودن چیست، خودش بحث طولانی می طلبد و از حوصله این مقاله بیرون است. در هر صورت انسان وقتی کمونش ظهور می یابد و استعدادهایش به فعلیت تبدیل شده و حقیقتش ظاهر و آشکار میگردد، و بصورت حقیقی با خصوصیات انسانی و با ویژیگهای انسانیت، خود را هویدا می سازد که اخلاق و ملکات باطنی و نفسانی را در جانب علم و عمل و در اندیشه، ذهن و عین، اصلاح کرده و با تلاش و کوشش فراوان برای بدست آوردن اخلاق فاضله همت بگمارد و از اخلاق رذیله و بد، دوری گزیند و آنها را از خود دور سازد و این معنا امکان تحقق ندارد مگر آنکه اعمال صالح و نیکو را بطور مدام و مکرر انجام داده و بر آن استمرار و دوام بخشد تا با تکرار این اعمال و تمرین آنها در باطن او، بصورت ادراک و علم جزئی و موردی نقش بسته و روی هم متراکم گردد به حدی که در نفس او آن قدر نقش بندد که ریشه پیدا کرده و بصورت ملکه در آید که یا امکان زوال نداشته باشد و یا اگر هم امکان داشته باشد، فوق العاده سخت و با ندرت که النادر کالمعدوم است، باشد(۲۰). در این صورت انسان می تواند ادّعا کند که انسان بوده و اهل منطق است و صلاحیت خلافت خدا در زمین را دارد، حال پس از بیان مطالب گذشته و نکاتی که در ضمن بندهای مختلف بدانها اشاره شد، می خواهیم به پاسخ آن سئوال که این مقاله برای دریافت آن تهیه دیده شده است، بپردازیم و آن اینکه چگونه می توان به تهذیب اخلاق، تربیت نفوس و کسب اخلاق فاضله دست یافت و آیا چنین امری امکانپذیر است و اگر پاسخ مثبت است، راهش چیست؟

بزرگان فن و اندیشمندان بزرگ برای رسیدن به تهذیب اخلاق و کسب مکارم انسانی از سه طریق و مسلک، وارد شده اند: یکی از طریق توجه به اهداف و غایات مثبت دنیوی است که بنده از آن بنام مسلک و راه بشری یاد می کنم؛ دوّمی طریق و مسلک توجه به اهداف و غایات اخروی است که بنده از آن بنام مسلک ادیان توحیدی قبل از اسلام نام می برم و سوّمی، مسلک و راه ویژه اسلام بعنوان دین جامع و خاتم که من از آن بنام مسلک قرآنی یاد می کنم و ما در اینجا هر سه مسلک را بصورت فشرده، همان گونه که استاد بزرگوار علامه طباطبائی در تفسیرش آورده توضیح می دهیم.

مسلک یکم که راه بشری است، بدین تربیت است که معلمان اخلاق و مصلحان بشری و سازمانهائی که مسئولیت مستقیم و یا غیر مستقیم اصلاح امور و تربیت انسانها را بر عهده دارند، باید تلاش کنند سطح آگاهی عامه را ارتقاء بخشیده و اثرات اجتماعی و فرهنگی و انعکاسات اخلاق نیکو را بازگو کرده و به آنان گوشزد کنند؛ مثلاً از طریق رسانه ها، روزنامه ها، مقالات، سمینارها و دیگر ابزار فرهنگی، راجع به معنای عفت، قناعت و مانند آنها بحث کرده و اثرات ایجابی آنها را با اثرات و تبعات تخریبی شره و آزمندی، مقایسه کرده و حتى در قالب فیلم، رفعت شان عفیف و قانع، و ذلت و افت اجتماعی طماع و آزمند را نشان دهند و همینطور درباره آثار و برکات علم و عظمت عالم و نقش تعیین کننده آن و اقبال عمومی مردم و وجاهتی که عالم بواسطه علم در میان جامعه پیدا می کند و نیز اینکه انسان می تواند با علم، چه خدمات را در جامعه انجام دهد و در مقابل آدم جاهل، بمنزله کور بوده و جهل و نادانی موجب سقوط اجتماعی و ذلت و خواری او خواهد بود و حتى از نظر اقتصادی، علم چقدر راهگشا بوده و جهل و نادانی، چقدر زیانبار و خسران آور است و نیز اثرات اجتماعی و دنیوی شجاعت را بیان کرده و ضرر و زیانهای ترسو بودن و محافظه کار بودن را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد و میان شجاعان و قهرمانان نام آور عالم با انسانهای ترسو و جبون مقایسه کرده و بصورت ملموس، تفاوتهای زندگی این دو را برای مردم بازگو کنند و همچنین راجع به عدالت و اوصاف کمالی دیگر، بصورتی همه فهم، آنها را به مردم و عامه بشناساند و اثرات ظاهری ،مشهود و ملموس دنیوی آنها را ارائه کنند تا بدانند انسان با عدالت نیز راحتی دنیا را بدست می آورد و هم نام نیک و یاد خیر را پس از مرگ پیدا می کند. این مسلک و طریق که ملاحظه می کنید یک مسلک مشخص شناخته شده است که مبنا و اساس علم اخلاق رایج، بر روی آن بنا شده و از حکمای قدیم یونان و غیر آنان به ما رسیده است و اگر در زمان حاضر هم با دقت مطالعه شود، مبنا واساس علم اخلاق حاکم بر جهان غرب بصورت غالب همین است. قرآن کریم اگر چه تهذیب اخلاق را روی این مطلب که چیزی را انتخاب کنند که در نظر مردم زیبا و نیکوست و چیزهائی را که مردم بد می دانند ترک کنند، بنا ننهاده است ولی در عین حال در مواردی قرآن کریم به آثار اجتماعی و دنیوی برخوردها و رفتارهای اخلاقی، اشاره فرموده است. مثلاً درباره تغییر قبله و توجه به سمت کعبه مکرمه دستور فرموده هرجا باشید موقع عبادت و نماز به سمت کعبه بایستید و نگران نباشید و استقامت کنید تا دیگران از عدم مقاومت و استقامت شما سوء استفاده نکرده و از این طریق شما را سست نکنند(۲۱)، و یا در آیه دیگری می فرماید: بایکدیگر به نزاع و مجادله نپردازید و به اختلافات داخلی دامن نزنید، مبادا فشل گردیده و ضعیف شوید تا از بوی اختلافات شما دشمنان سوء استفاده نکنند و صبر را پیشه کنید(۲۲)، و یا اینکه فرموده است هر کسی صبر پیشه کند و روی مسایل اختلاف برانگیز پرده بکشد و از کنارش بگذرد، نشانه ضعف و ناتوانی نیست، بلکه نشانگر عزم و اراده و تصمیم حساب شده است؛ شما ملاحظه می کنید در این موارد خدای عالم، فرامین خودش را با اثرات اجتماعی و روانی دنیوی، مورد استدلال قرار داده است و این معنا، نشان دهنده این است که قرآن کریم در عین اینکه به نوعی اثر گذاری این عوامل و توجیهات را می پذیرد، اما مبنای تهذیب و تربیت انسانها را، مسائل دنیوی قرار نداده و در حقیقت پشتوانه این تعلیلات و توجیهات دنیوی و اجتماعی را ثواب و عقاب اخروی دانسته است و از طریق ایجاد و تقویت باور به جهان آخرت خواسته آحاد بشر را تربیت کرده و اصلاح کند.

و اما در مسلک دوم که ما آن را بنام مسک ادیان توحیدی ماقبل اسلام نامیدیم، بر روی ایمان مردم و باور آنان بر نتایج واقعی و حقیقی اخروی تاکید شده است. اولاً در این مسلک تلاش می شود تک تک مردم ضریب ایمان وباورهای قلبیشان بالاتر رفته و بدانند از پس امروز، فردائی هست و ثانیاً بدانند طرف محاسبه آنان در مسلک یکم، مردم و جامعه بودند و امکان نیل به اهداف دنیوی و اقبال عمومی بطور کامل و صد در صد قابل تضمین نبود و در حقیقت بیشتر روی اهداف ظنی و تخمینی تاکید شده بود، اما در این مسلک طرف محاسبه خدای عالم است که عدل مطلق، رئوف، رحیم و ودود بوده و خلف وعده نمی کند. بنابراین نتایج دنیوی که در مسلک یکم مطرح بود با فرض تحقق، دائمی و همیشگی نبوده و قابل جابجائی و زوال است اما در این مسلک، علاوه بر اینکه نیل به این اهداف، یقینی و قطعی است، جاوید، مستمر و همیشگی نیز هست و قرآن کریم در موارد زیادی از این طریق وارد شده و انصافاً در طول تاریخ اسلام، موارد فراوانی وجود دارد که نشان از موفقیت این مسلک و مؤثر بودن آن است و از باب نمونه به مواردی از آن اشاره می کنیم:

خدای عالم با مؤمنان معامله کرده و از آنان، جان و مالشان را خریده تا به آنان بهشت عطا کند(۲۳)

این است غیر از این نیست که خدای عالم به صابران پاداش بی حساب و نامحدود خواهد داد(۲۴)

درباره ظالمان می فرماید: محققاً برای ظالمان و ستمکارن بس عذابی دردناک خواهد رسید(۲۵)

خدای عالم ولیّ کسانی است که ایمان آورده اند و آنان را از ظلمات و تاریکی ها خارج خواهد ساخت و وارد عالم نور و روشنائی خواهد کرد و اماکسانی که کفر ورزیده اند، اولیای آنها طاغوت است و آنان را از نور و روشنائی خارج کرده و وارد ظلمات و تاریکی ها خواهد کرد(۲۶)

و از این قبیل آیات در قرآن فراوان است که در آنها روی این مطلب تاکید بعمل آمده که اگر کسی کار مثبتی انجام داده و قدم مثبتی بردارد، پاداش همیشگی و جاوید خواهد داشت و از طرف دیگر آنان را طوری مطمئن و امیدوار و با ایمان و ایقان ساخته و تربیت می کند که کوچکترین احتمال ناصواب، خطا، لعب و بیهودگی در نظام آفرینش نداده و هر کدام از آنها را تحت ضابطه و نظارت دقیق و تدبیر عام حضرت حق بداند و لذا اگر انسان با حوادث و جریاناتی روبرو می گردد، بداند روی حساب دقیق و رصدگیری مداوم و حساب و کتاب واقع شده است، فلذا نه بدون حساب ناراحت می شود و نه خوشحال، چون هرچه از مصائب به آدمیان می رسد با اذن خدای عالم می رسد و هر کس بخدای عالم ایمان داشته باشد، دل و قلبش هدایت یافته و او بر همه چیز عالم و آگاه است(۲۷)و از این قبیل آیات نیز فروان است که بوضوح نشان می دهد انسان اگر به این ایمان داشته باشد که هر کار خیری انجام دهد، پاداش مضاعف خواهد داشت و اگر مرتکب خلافی شود، کیفر سختی خواهد دید و نظام هستی و جریانات و حوادث بوجود آمده، دارای تدبیر کلی، هدف عالی و حساب و کتاب دقیقی است، در این صورت می کوشد خود را همسو و هماهنگ با این کاروان عظیم آفرینش قرار داده و از آن عدول نکرده و در آن راستا حرکت کند و خود را متخلق به اخلاق الهی ساخته و از رذائل وکارهای زشت و مهلک بپرهیزد(۲۸)

و اما مسلک سوّم که ما آن را مسلک قرآنی و یا مسلک ویژه و خاص دین خاتم نامیده ایم و به قول استاد بزرگ معقول ما، مرحوم علامه طباطبائی(ره( این مسلک مخصوص قرآن است و در کتابهای دیگر آسمانی و تعالیم انبیای دیگر که به ما رسیده است، از آن خبری نیست و در بیانات و مطالب بلند و معارفی که از حکمای الهی که در اختیار داریم، مشابه آن را نمی توان یافت و آن این است که انسان طوری تربیت و پرورش داده شود و از حیث اوصاف درونی، علم و معرفت آن قدر اوج یابد و با بکار گیری علوم و معارف الهی و عروج در آنها، نه تنها مرتکب رذیلت نشود بلکه موضوعی برای رذیلت باقی نماند و در حقیقت سلب اوصاف رذیله مانند سالبه به انتفاء موضوع و از مصادیق رفع آنها باشد نه از مصادیق دفع و بر طرف کردن آنها، و انسان از افق زمین عروج کرده و به آسمان متصل گردد و به معدن عظمت و عزّت رسیده و با ترنم: “إنّ العزه لله جمیعاً”(۲۹)، از تمامی عظیم ها و عزیزهای وهمی و خیالی، منفصل و منقطع گردد. بنابراین اگر دنبال عزت و عظمت است، عزت و عظمت حقیقی و نامحدود در دنیا و دنیائیان نیست، چون هم ناخالصند، هم ناپایدار و هم غیر مطمئن و با ترنم: “إن القوّه لله جمیعاً”(۳۰) او را متوجه منبع لا یزال قدرت خداوندی که فوق قدرت او، قدرتی نیست می کند و از اتکال و اتکاء به قدرتهای خیالی و متوهم، مأیوس می سازد. وقتی که انسان متخلق به اخلاق خداوندی گشت و در سایه اتکال و اتکاء به عزیز و عزت مطلقه و قدیر و قدرت مطلقه، در درون خودش شعاع و پرتو این عزت را شهود کرد، بصورت عیان و واقعی، این معنا و حالت را در باطن خود لمس کرده و می یابد: “ولله العزّه ولرسوله وللمؤمنین”(۳۱). و با خود زمزمه می کند که او اگر قوی و عزیز است، من هم باید قوی و عزیز باشم و او اگر او علیم و حلیم است، من نیز چون عبد اویم، باید علیم و حلیم باشم و او قدیر، عزیز، قوی و حکیم است و من هم باید چنین باشم. طبعاً چنین فردی، خدایی، معنوی، الهی و متأله است و طبعاً از قاموس او، شرک با تمام اقسامش رخت بربسته و برای ریا، سمعه، خوف و رجا از غیر خدا و ملاحظات دیگر، جایی نمی ماند و تمام طرق و راهای اتکال و رکون به غیر خدا مسدود می گردد. او تنها از خدا می ترسد و تقوای الهی پیشه می کند و با اتصال به عزت الله، از مناعت، کبریاء، استغناء و هیبت الهیه و ربانیه برخوردار می شود و در این صورت است که انسان از افق محدود و ضیق عالم ناسوت، عبور کرده و به رؤیت جهان ملکوت و فوق آن نائل می گردد. در هر صورت این(۳۲) مسلک، هم در نتایج تربیت و هم در مبادی و روش آن با دو مسلک گذشته متفاوت است؛ مسلک اول، مبتنی بر اصل عام عقلائی که در باب حسن و قبح عقلی مطرح است و از اهداف ملموس و مشهود دنیوی، تجاوز نمی کند و مسلک دوم روی عقاید عمومی دینی که درباره تکالیف و مجازاتها و پاداشها وجود دارد، متکی است و اما مسلک سوم، متکی به توحید خالص و کامل است که مخصوص اسلام و دین رسول خاتم(ص( بوده و نظیر و مشابه آن در هیچکدام از ادیان توحیدی و مکتوبات و مسفورات بزرگان حکمت و معرفت یافت نمی شود و در این نگاه و روش، امکان دارد مقدار زیادی از اصول و مفروضات دو مسلک گذشته تغییر جدی پیدا کند.

خداوند بر آورنده این شریعت و نگهبانان و مفسران واقعی آنها که همان اهلبیت(ع( اویند صلوات و رحماتش را نازل گرداند و به همه ما و علاقمندان به تخلق به اخلاق الهی، توفیق نیل به این مرحله را عنایت کن.

———————————————————–

(۱) دکتر مهدی حایری یزدی ـ کاوشهای عقل عملی ـ فلسفه ص ۴ – ۵.

(۲) ـ دکتر مهدی حایر یزدی کاوشهای عقل عملی ـ فلسفه ص ۵، وحاج ملا هادی سبزاوری، منظومه حکمت ص۷.

(۳) ـ المیزان ج۱ ص۳۷۶

(۴) ـ دکتر سید محمد رضا احمدی طباطبایی، اخلاق و سیاست ص۲۵.

(۵) ـ اخلاق و سیاست ص۲۵.

(۶) ـ این مطلب را دکتر سید جعفر سجادی در ج۲ فرهنگ معارف اسلامی از رساله التنبیه فارابی نقل کرده است. (التحقیق ج۳ ـ ۱۱۷ مصباح المنیر ج۱ ص۲۴۶، فرهنگ معین ج۲ ص۱۸۴۰، المصباح المنیر ج۲ ص۳۶۴، لسان العرب ج۱۰ ص۸۶، غرر و درر آمدی ج۷ ص۱۵۴، لسان العرب ج۱۴، ص۳۷۲، المنجد ج۱ ص۳۲۲، غرر ودرر آمدی ج۷ ص۲۸۳(

(۷) ـ بنیادهای اخلاقی ص۱۰۱.

(۸) ـ سوره دهر آیه ۱.

(۹) ـ بنیادهای اخلاقی اسلامی ص۱۱۴.

(۱۰) ـ کسانیکه میخواهند بطور تفصیل این نوع مسایل را مورد بررسی و مطالعه قرار دهند میتوانند به کتاب معرفت ألله و خودسازی که هر دواثر مؤلف این مقاله است رجوع کنند.

(۱۱) ـ قلم آیه ۴.

(۱۲) ـ تاریخچه فلسفه اخلاق: الدر مکینتایر ترجمه: انشاء الله رحمتی ص ۳۸ ـ ۳۹.

(۱۳) ـ همان مدرک ص۵۲.

(۱۴) ـ همان مدرک ص۷۵.

(۱۵) ـ تصالات فلسفی ج۲ ص۶۸.

(۱۶) ـ الترغیب والترهیب ج۳ ص۴۵.

(۱۷) ـ مجمع الزوائد ج۸ ص۲۵.

(۱۸) ـ مواصد الاطلاع لعبد المؤمن ص۸۹.

(۱۹) ـ کاوشهای عقل عملی ص۲۱۳.

(۲۰) ـ المیزان ج۱ ص۳۵۹.

(۲۱) ـ بقره آیه ۱۵۰.

(۲۲) ـ انفال آیه ۴۷.

(۲۳) ـ توبه آیه ۱۱۲.

(۲۴) ـ زمر آیه ۱۰.

(۲۵) ـ ابراهیم آیه ۲۲.

(۲۶) ـ بقره آیه ۲۵۷.

(۲۷) ـ تغابن آیه ۱ و۵.

(۲۸) ـ المیزان ص۳۶۱.

(۲۹) ـ یونس آیه ۶۵.

(۳۰) ـ بقره آیه ۱۶۵.

(۳۱) ـ منافقون آیه ۹.

(۳۲) ـ المیزان ج۱ ص۳۶۳.