احکام حجر

حجر در لغت به معنای منع و محجور به معنای ممنوع است و در لسان فقها محجور کسی است که شرعاً حقّ تصرف در اموال خود را ندارد و سرپرستی آن بر عهدۀ دیگران است.

مسئلۀ ۲۹۰۵ :    موانع تصرف در اموال فراوان است از جمله رهن، بیع، ارتداد و کتابت در باب بردگان( امروزه موضوع آن از بین رفته است)، صغیر بودن، دیوانگی و امثال آن. محجوران شش دسته هستند:
۱- کودک و نابالغ.
۲- مجنون و دیوانه.
۳- سفیه و کسی که اموال خود را بیهوده مصرف می‏کند.
۴- مفلس و ورشکستگان مالی.
۵- کسانی که در مرض مرگ قرار دارند.
۶- کسانی که برده هستند و آزاد نیستند.
مسئلۀ ۲۹۰۶ :    کودکی که به حدّ بلوغ  نرسیده، نمی‏تواند در اموال خود تصرف بکند، مگر با اجازۀ ولی خود و شرایطی که برای تصرف نابالغ- حتی در صورت اجازۀ ولی گفته شده است- رعایت کند. کودک وقتی می‏تواند در اموالش تصرف کند که دو وصف بلوغ و رشد را داشته باشد. منظور از بلوغ حقیقی، رسیدن کودک به درجه‏ای از درک و فهم و دریافت تمایل جنسی است که در آن مرحله استعداد و توانایی درک حالت مرد بودن و احساس گرایش به جنس مخالف را به دست می‏آورد و از این حالت در عرف قرآن به «حُلُم» تعبیر شده است. کودک وقتی به این حالت رسید و آمادگی همسرداری را به دست آورد بالغ است و در این جهت زن و مرد هر دو شریک هستند. ولی رشد عبارت از این است که مصالح اموالش را از مفاسد آن بفهمد و بداند مال را چگونه باید نگاه داشت، چگونه به کار گرفت و چگونه توسعه داد.
مسئلۀ ۲۹۰۷ :    افرادی که دیوانه یا سفیه‎اند یعنی در امور مالی، نفع، ضرر و مصالح و مفاسد خود را به خوبی تشخیص نمی‏دهند و در مواردی که بی‎فایده است اموال خویش را مصرف می‏کنند یا از کسانی هستند که به علّت ورشکستگی از طرف حاکم شرع جامع شرایط از تصرّف در اموالشان ممنوع شده‏اند، حقّ تصرف در اموال خود را ندارند.
مسئلۀ ۲۹۰۸ :    اگرچه در فقه اسلامی برای برده‎داری و شرایط آن و نحوه برخورد با آنان و کیفیت آزاد کردنشان و نحوه مالکیت بردگان و دیگر مسائل مربوط به برده‏ها، احکام فراونی وجود دارد، ولی چون اساس برده‎داری برچیده شده است، از ذکر آن صرف نظر می‏شود.
مسئلۀ ۲۹۰۹ :    انسان در مرضی که به آن از دنیا می‏رود، در حالی که هوش، عقل، اختیار و قصد او پابرجاست، می‏تواند هر اندازه از داراییهایش را به مصرف خود، خانواده، میهمان یا دیگر مصارف برساند، مشروط بر آنکه حرام و اسراف نباشد. نیز می‏تواند دارایی خود را به کسی بفروشد، اجاره دهد یا ببخشد و به او تحویل دهد و حتی ارزان‏تر بفروشد یا صلح کند، اگر غرض عقلایی داشته باشد، صحیح است، اگر زیادتر از ثلث اموالش باشد اجازۀ ورثه هم لازم نیست، گرچه در این حالت از آنان اجازه بگیرد مطلوب است و اصطلاحاً از آنها به منجّزات مریض تعبیر می‏کنند، ولی اگر مریض بخواهد بیش از یک‌سوم اموال خود را وصیت کند، بدون اجازۀ ورثه چنین حقی ندارد.
مسئلۀ ۲۹۱۰ :    اگر مریض در بیماری‏ای که به آن از دنیا می‏رود، بخواهد واجبات مالی را که بر او واجب است، مانند خمس، زکات، کفارات و مظالم را بپردازد، نیازی به اجازۀ ورثه ندارد، اگرچه از یک‌سوم دارایی او زیادتر باشد.
مسئلۀ ۲۹۱۱ :    کسی که جنون دوره‏ای دارد، یعنی گاهی به سر عقل می‏آید و گاهی هم دیوانه می‏شود، در زمان وقوع دیوانگی، تصرف او در اموال خود صحیح نیست و معامله با او در این حالت باطل است، ولی در بقیۀ حالات که خبری از جنون نیست، مانند بقیۀ انسانهای عاقل است.
مسئلۀ ۲۹۱۲ :    کودک و سفیه نمی‏توانند چیزی را قرض یا خریدوفروش کنند طوری که خودشان طرف معامله قرار گیرند البته این فرق دارد با اینکه وسیله رساندن کالا یا پول باشند و نیز نمی‏توانند کسی را برای کاری اجیر کنند یا در عقد مضاربه، مساقات و مانند آنها طرف قرارداد باشند. اگر کودک و سفیه در قرارداد جُعاله به صورت عامل کار کنند و عملی که انجام می‏دهند نزد عقلا ارزشمند باشد، شرعاً مالک عوض کار خود هستند، حتی اگر از ولی اجازه نگرفته باشند و جاعل باید عوض آن‎را به ولی کودک یا سفیه بدهد.
مسئلۀ ۲۹۱۳ :    اگر کودک نابالغ چیزهای مباحی را که مال کسی نیست مانند ماهیان دریا، با کار و تلاش خود با قصد مالکیت بگیرد، مالک می‏شود، گرچه پس از تملک بدون اجازۀ ولی او حقّ تصرّف ندارد.
مسئلۀ ۲۹۱۴ :    اگر کودک اقرار کند که من بالغ شده‎ام با صرف اقرار وی پذیرفته نمی‏شود، مگر اینکه امتحان و ثابت شود.
مسئلۀ ۲۹۱۵ :    اگر در مواردی در بلوغ کودک شک شود، حکم بر عدم بلوغ وی می‏شود، مگر آنکه ولیّ او از بلوغ یا عدم آن خبر دهد و قول او در این باره پذیرفته است، مگر اینکه دلیل معتبری بر خلاف گفتار ولی وجود داشته باشد.
مسئلۀ ۲۹۱۶ :    ولی کودک باید او را به یک فرد یا تشکیلات مطمئن و امین بسپارد تا به او خواندن و نوشتن و یا فن و صنعت و دانشهای دیگری که به درد دنیا و آخرت او بخورد بیاموزند و واجب است مواظب اخلاق و رفتار او باشد و نگذارد بچه از نظر اخلاقی فاسد شود، چه رسد به اینکه به اعتقاداتش خللی وارد شود.