آیت الله العظمی بیات زنجانی در گفتگو با علی اشرف فتحی و سید مرتضی ابطحی
مشروح گفتگوی آقایان علی اشرف فتحی و حجت الاسلام سید مرتضی ابطحی پیرامون انقلاب در زنجان
این گفتگو در ۲۸ اسفندماه در نشریۀ موج بیداری به چاپ رسیده است
حضرت آیت الله؛ به عنوان اولین سئوال،از پیشینهی فرهنگی و سیاسی زنجان شروع کنیم. در سالهای پیش از آغاز نهضت امام خمینی(ره) چه فضایی در زنجان حاکم بود؟
همان طور که میدانید زنجان در اصل «زنگان» بوده که پس از ورود اسلام به ایران، این شهر به زنجان تغییر نام یافت. این شهر سابقهی چند هزار ساله دارد و همواره محل زندگی و رشد بزرگان و متفکرین علمی و سیاسی کشور بوده است. ما سه خاندان (میرزایی، موسوی، حسینی) در زنجان داریم که هر کدام از آنها سابقهی فکری و سیاسی چند صد ساله دارند. اگر بخواهم دربارهی دورهای که خودم در زنجان بزرگ شدم و تحصیلم را آغاز نمودم بگویم، باید به چند کانون مهم فرهنگی و سیاسی شهر اشاره کنم. در درجهی اول باید به مسجد سید(جامع) اشاره کرد که کانون فعالیت خاندان حسینی زنجانی بوده است. مسجد ولیعصر هم اولین مسجدی است که در زنجان نقش تحرک و شورانگیزی را در انقلاب به عهده گرفت. من یادم هست از همان زمان احساس کردم باید از همه علمای شهر بهره گرفت. یکی از علمای شهرمان مرحوم آیتالله حاج میرزا احمد مجتهد زنجانی بود. ایشان متأسفانه فرزند روحانی ندارند ولی، فقیه زبردست و متکلم بزرگی بودند. من شرح تجرید قوشچی با حواشی ایشان را به صورت خطی دارم. انصافاً حواشی ایشان بر مباحث پایانی کتاب بسیار دقیق است که هنوز هم چاپ نشده است. همچنین کتاب کلامی به نام «توحید» نوشته بودند که من این کتاب را در محضر خود ایشان خواندهام. کتاب حج لمعه را هم پیش ایشان خواندم و چون ایشان به حج مشرف شده بودند، بهتر از دیگران این بحث را تدریس میکردند. ایشان از شاگردان شیخالشریعه اصفهانی بود و خودش را از مرحوم آیت الله بروجردی نیز اعلم میدانست. روزهای جمعه منبر میرفت و ترکی حرف میزد. گاهی هم نیش و کنایههای علمی به آقای بروجردی میزد. ایشان مجتهد مسلم بود و مقلد هم داشت. درس اصول را هم من در زنجان در محضر حاج میرزا علی النقی شروع کردم که صدای بلندی داشت، حافظ نهجالبلاغه بود و حتی کتاب قوانین میرزای قمی را حفظ بود. من در محضر ایشان مقداری از قوانین و نیز مقداری از خلاصه الحساب شیخ بهایی را که در باب ریاضیات قدیم، کتاب قابل اعتنائی بود، خواندم. «شیخ یحیی» نامی در زنجان داشتیم که استاد و منبری بسیار خوبی بود و معروف بود که ۳۲ بار کتاب مطوّل را تدریس کرده است. یکی از شاگردان ایشان یعنی شیخ عبدالحمید قائمی استاد من بود. همچنین شاگرد میرزا سید محمود بودم که از علوم غریبه هم میدانست. اینها برای نمونه بود تا بگویم وضعیت زنجان چطور بود. در رسائل و مکاسب استاد مسلم داشت و در ریاضیات قدیم هم حتی حرف اول را میزد. قبل از دورهی ما هم، حتی امام خمینی(ره) از محصولات حوزهی زنجان استفاده کرده بودند، چون ایشان شاگرد مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی بودند و مرحوم رفیعی از شاگردان میرزا ابراهیم حکمی زنجانی بود. میرزا ابراهیم و همینطور میرزا مجید، استاد مسلم فلسفه و ریاضیات بودند، آن هم در زمانی که تهران در این جهت مطرح نبود. بنا بر این زنجان مدتی در فلسفه و ریاضیات قدیم جزء برترین حوزهها بود. ما در زنجان قبرستانی داریم که بیش از صد نفر از فقها و ادبا و دانشمندان شهر مدفون شدهاند.
خوب است به این موضوع هم اشاره کنم که من در سن ۱۴ سالگی، در زنجان و در مسجد(آب انبار) به مجتهدی در نماز اقتدا کردم که معروف بود به آیت الله حاج شیخ حسین حاج فتحعلی که از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود.
جایگاه زنجان را از منظر علمی- فقهی تشریح نمودید ؛لطفاً از نظر سیاسی نیز وضعیت این شهر را بیان نمایید.
از نظر سیاسی هم، زنجان معرکهی آرا و نظرات مختلف بود. شما از دوران مبارزه با، بابیها و بهاییها شروع کنید تا به دورهی خودمان که امثال مرحوم رضا روزبه در زنجان رشد کردند. مرحوم روزبه از کسانی است که نسل انقلاب را در مدارس زنجان و مدرسهی علوی تهران تربیت کرد و پیشقدم بود. او یک مجتهد، فیلسوف، عارف و فیزیکدان مسلم بود. همچنین باید به دو برادر زنجانی اشاره کنم که پدر معنوی بسیاری از روشنفکران کشورمان بودند: مرحوم آیتالله سید ابوالفضل مجتهد زنجانی و مرحوم آیتالله حاج سید رضا موسوی زنجانی. حاج سید ابوالفضل شاگرد آقا ضیاء عراقی و میرزای نائینی بود. من از ایشان پرسیدم شما نجف را چطور دیدید؟ ایشان گفتند که من مدتی در درس آقا ضیاء شرکت کردم و بعد دیدم دیگر برایم قابل استفاده نیست و برای همین در درس آقای کمپانی و آقای نائینی ممحض شدم. بعد از مدتی آقا ضیاء مرا دید و گفت که آقا سید ابوالفضل، ما را قابل ندیدی که در درس ما شرکت کنی؟ که من به او عرض کردم که من قابلیت استفاده از درس شما را نداشتم.. بعد حاج سید ابوالفضل به من گفتند که وقتی قرار شد از نجف برگردم هر سه بزرگوار به من گفتند که اگر تو بروی نجف خسارت میبیند. حاج سید ابوالفضل خطاط کم نظیری بود و من نمونههایی از دستخط ایشان را دارم. مرحوم مطهری به من میگفت که من حاج سید ابوالفضل را در تفسیر نه تنها از علامه طباطبایی پایینتر نمیبینم بلکه در برخی جهات، بالاتر میدانم. حاج سید ابوالفضل از علمای درجه یک تهران بود و ارتباط نزدیکی با آقای طالقانی، آقای بازرگان، آقای مطهری و شیخ محمد تقی شریعتی داشتند و تابستانها هم که به زنجان میآمدند، طبیعتاً افکار تهران را به زنجان منتقل میکردند. من تابستانها، هفتهای سه چهار روز قبل از ظهرها به منزل ایشان میرفتم و بسیاری از جوانان و مردم میآمدند. علاوه بر این، ایشان دههی آخر صفر در مسجد ولیعصر زنجان منبر میرفتند. میگفتند ایشان در بیان اگر جلوتر از آقای فلسفی نباشد عقبتر نیست. منبر ایشان هم دینی و هم سیاسی و اجتماعی بود و قطعاً یکی از عوامل مؤثر بر وضعیت سیاسی و فرهنگی زنجان، منبرهای ایشان بود. برادر ایشان آیتالله حاج سید رضا زنجانی هم روابط بسیار عمیقی با ما داشت و به منزل ما میآمد. ایشان هر موقع به زنجان میآمد ما همراه ایشان بودیم و جلساتی در باغات اطراف شهر برگزار میکردیم. ایشان هم در سیاست بینظیر و در اعتلای سیاسی مردم زنجان بسیار مؤثر بودند.
حاج آقا رضا هم یک مجتهد مسلم بود و از رفقای نزدیک آقای میلانی شمرده میشد. یادم هست از ایشان دربارهی درس حاج شیخ عبدالکریم پرسیدم. ایشان که از شاگردان خوب حاج شیخ بود، گفت مرحوم سید احمد خوانساری و آقای گلپایگانی، در درس شیخ بیشتر از بقیه حرف میزدند. آقای گلپایگانی کم حرف میزد ولی خوب حرف میزد. بعد حاج آقا رضا گفت امام خمینی(ره) را یادم نیست ولی خودم یک بار حرف زدم و شیخ اعتنا نکرد. دوباره گفتم باز هم اعتنا نکرد. بار سوم به من گفت که آقا سید رضا این حرفهای ضعیف را از کجا یاد گرفتهای؟ ایشان هم که آدم خیلی شجاعی بود جواب میدهد از محضر استادم یاد گرفتهام. ایشان از دوستان آقای کاشانی بود ولی از نظر سیاسی، مصدق را قبول داشت. چند بار هم زندانی شد. منزل ایشان در منیریه تهران، از پاتوقهای دوران مبارزاتی ما بود و تابستانها هم به زنجان میآمدند. به زبان عربی فوقالعاده مسلط بودند و انگلیسی هم میدانستند. اصلاً هوای نفس در ایشان وجود نداشت و بسیار خوشفکر بود. ایشان که اعتقاد زیادی به توانایی و فهم سیاسی شیخ عبدالکریم داشت، میگفت که بعد از آمدن آقای بروجردی به قم با ایشان ملاقات کردم و به ایشان گفتم که شما خودتان را مبسوط الید نمیدانید، ولی من برای شما «ید» قائل نیستم. چون «ید» را به معنی توانایی عملی میدانم…. ایشان بعد از این قضیه به تهران رفت و در آنجا انصافاً پدر سیاسیون بود. ایشان برادر دیگری به نام سید جواد داشت که روحانی نبود ولی خانهاش پاتوق سیاسیون و وکلای دادگستری بود و ما پسر سید جواد یعنی حاج سید هاشم موسوی را به آقای پسندیده معرفی کردیم تا وکیل امام در زنجان باشد. مرحوم حاج سید هاشم محور سیاسیون حامی افکار امام(ره) در زنجان شد. علاوه بر آقا سید هاشم، آیتالله حاج آقا عزالدین حسینی امام جمعه مبارز زنجان هم وکیل امام(ره) بود. پدر ایشان آقا میرزا محمود امام جمعه را هم من دیده بودم. قد بلندتر از آقا عزالدین بود و از مخالفین سرسخت رضاشاه محسوب میشد.
آقا میرزا محمود، ظاهراً در مجلس مؤسسان هم با سلطنت رضاخان مخالفت کرده بود؟
بله. علنا علیه رضاشاه حرف میزد. ایشان خودش عامل ارتباط پسرش با امام شد و به همین دلیل، حاج آقا عزالدین از شاگردان اولیهی امام بود و امام هم محبت زیادی به ایشان داشت. بار اولی که من دستگیر شدم، حاج آقا عزالدین واسطهی آزادی من شد. همان زمان ایشان به من گفت که با توجه به شرایط دوران رضاخان، پدرشان در ابتدا نسبت به آینده روحانیت نگرانی داشته اند. می دانید که حاج آقا عزالدین با مرحوم رضا روزبه همدوره بود و فرانسه هم میدانست. این قضیه را حاج آقا عزالدین در حیاط مسجد سید و بعد از آزادی برای من تعریف میکرد که پدر بزرگوارشان با مشورت با یکی از اهل معنا، نگرانی اش مرتفع شده بود. خلاصه اینکه روحیهی مبارزاتی و جایگاه علمی این بزرگواران و ارتباط قوی آنها با مردم سبب رشد فرهنگی و سیاسی مردم زنجان شده بود. شما به قدما هم نگاه کنید کسانی مثل مرحوم حجتالاسلام ملا قربانعلی زنجانی را میبینید که در زمان مشروطه، مرجع تقلید مردم زنجان و مناطق و استانهای مجاور بوده است که البته به دلیل مخالفت با مشروطه به کاظمین تبعید شدند. یا مثلاً شیخ فیاض زنجانی که کتابی به نام «ذخائرالامامه» داشت که نظریهی آقای بروجردی دربارهی خمس از ایشان اخذ شده بود. یا مثلاً آقا میرزا باقر زنجانی که گروهی از بزرگان، از نظر دقت نظر ایشان را بر آقای خویی مقدم میدانستند. همچنین در نجف آقا شیخ عبدالکریم زنجانی معروف به امام زنجانی را داشتیم که در جهان اسلام شناخته شده بود و نقل شده که دکتر طه حسین میگفته وقتی وارد جلسهی سخنرانی ایشان در مسجد دانشگاه الازهر شدم، فکر کردم ابن سینا سخنرانی میکند. البته ایشان از نظر سیاسی در نجف بایکوت شده بود. در قم هم آیتالله سید احمد زنجانی را داشتیم که پدر آیتالله آقا موسی شبیری زنجانی بودند. همچنین از جمله کسانی که در رشد علمی زنجانیها تأثیر داشت، آیتالله شیخ محمد اسماعیل صائنی زنجانی بود که چندین بار به ساواک احضار و مورد تهدید واقع شد. ایشان از شاگردهای اولیهی جلسات خصوصی مرحوم علامه طباطبایی بود و من ایشان را در فلسفه بر خیلی از معاصرین ترجیح میدهم. ایشان از طلاب قدیمی مدرسهی حجتیه بود و دیر هم ازدواج کرد و ناچار شد در زنجان بماند. نه استادمان علامه طباطبایی و نه شاگردان ایشان، موافق اقامت ایشان در زنجان نبودند. ولی مریدان ایشان در زنجان برایشان مسجدی ساختند و ایشان جلسات زیادی در این مسجد داشتند. همچنین حجج اسلام و الامسلمین حاج سید مجتبی موسوی، شیخ قربانعلی ذوالقدری و حاج شیخ محمد شجاعی و شیخ علیالنقی فرایی هم مؤثر بودند. منظورم این است که روحانیت در زنجان به دلیل غنای آموزشی و ارتباط با مردم، حوزههای دیگر و بازاریان به غنای معنوی و سیاسی شهر کمک میکرد.
مردم زنجان چگونه با نهضت امام خمینی(ره) آشنا شدند؟
من این مسأله را به سه مقطع تقسیم میکنم، یکی از سال ۴۰ تا ۵۰. دوم از سال ۵۰ تا ۵۶ و سوم هم از ۵۶ به بعد. در مقطع اول، ارتباط مردم با امام از طریق شاگردان ایشان شروع شد. همچنین ارتباط آیت الله حاج سید رضا زنجانی و آیت الله شیخ محمد اسماعیل صائنی با آیت الله میلانی و حمایت از مرجعیت ایشان، طبعاً بخش قابل توجهی از روشنفکران شهر را مقلد ایشان کرده بود. آقای صائنی به دلیل حمایت استادش علامه طباطبایی از آقای میلانی، از مروجین آقای میلانی شده بود. ولی از آن سو نیز آیت الله حاج سید عزالدین که امام جمعه شهر و شاگرد امام بود، از مرتبطین امام خمینی(ره) بود. از سوی دیگر نیز به دلیل ارتباط قوی ما با علمای زنجان، مرجعیت امام خمینی بیشتر تثبیت شد و افکار امام در زنجان مورد استقبال قرار میگرفت. بعد از رحلت آیت الله بروجردی که عدهای از علمای زنجان دنبال علمای نجف یا برخی علمای دیگر در قم بودند، وجود شاگردان امام سبب شد که علمای شهر هم از مرجعیت امام حمایت کنند. از بازاریها هم حاج احمد جلالی (پدر زن حاج سید مجتبی موسوی)، مرحوم پدر من، حاج علیالنقی شجری (قماش فروش) و حاج مهدی اسکندریون، حاج اسد سخائی و حاج احمد نسیمی و … بعد از رحلت آقای بروجردی مقلد امام شدند و بدین ترتیب بخش اعظمی از متدینین زنجان جذب امام شده و فعالیتهای اجتماعی و خیریه داشتند و به تقلید شخصی از امام اکتفا نکردند. حرکت اینها به قدری مؤثر واقع شده بود که مورد تهدید بودند و یادم هست هر کدام از اینها خود را به چاقوهای جیبی زنجان مسلح کرده بودند تا در صورت حمله از خودشان حفاظت کنند. همچنین جلسات مخفیانه در شهر و اطراف شهر تشکیل میدادیم و دربارهی شناخت و معرفت، اصول دیالکتیک، فلسفه تاریخ و مسایل سیاسی بحث میشد. این نوع جلسات منجر به دستگیری من و دیگر دوستان طلبه، دانشجو، دانشآموز، بازاری و کارگر شد. مرا در قم بازداشت کردند و اتهام ما هم تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی به رهبری امام بود. مرا به سه سال زندان محکوم کردند و بقیهی دوستان هم به حبسهای کوتاهتری محکوم شدند. در دادگاه تجدید نظر حکم من به یک سال کاهش پیدا کرد.
در دورهی دوم نهضت امام (۵۰ تا۵۶) اوضاع چگونه بود؟
در این دوره من منبرهای زیادی رفتم. هرچند در زنجان ممنوعالمنبر بودم ولی در اطراف زنجان از جمله روستای سهرین چند سال منبر رفتم و از نهجالبلاغه هم استفاده زیادی میکردم. اعلامیه هم پخش میکردیم. به مرور برخی دوستان ما در اثر فشارها در نحوهی مبارزهی خود تجدید نظر کردند. نهایتاً در قم با همکاری دوستانی مثل آیتالله طاهری خرمآبادی و مرحوم آیتالله عبایی خراسانی قرار شد در نحوهی مبارزات تغییراتی داده شود. با مشورت دوستان قرار شد این کار را انجام بدهیم و مهمترین تغییر این بود که هدف حملات انقلابیون متوجه شاه شود. مسؤولیت استان زنجان به صلاحدید دوستان بر عهدهی من گذاشته شد. به زنجان که رفتم شهر کاملاً در کنترل نظامیان بود و فردی به نام تیمسار کحالی که زنجانی الاصل بوده و از خانوادههای قدیمی شهر بود و هم شهر را میشناخت و هم با خیلی از علمای شهر آشنایی داشت و نوعاً در جلسات علما شرکت میکرد، فرماندۀ نظامی شهر بود. ما در زنجان دو روحانی بسیار شجاع داشتیم. یکی آیتالله نجفی میرزایی بود که از همدورههای امام خمینی(ره) بود که مشی سیاسی متفاوتی داشت و در عین حال با ما ارتباط زیادی داشت. همچنین آیتالله میرزا عبدالرحیم واسعی هم بود که اگرچه به نظر میرسید آدم سادهای است ولی سیاستمدار ماهری بود. حرفش را با شوخی میزد. در محضر آیتالله نجفی میرزایی صحبت شد و قرار بر این گذاشتیم که هر کسی را که آقایان صلاح بدانند، در مسجد سید (جامع) سخنرانی بکند. آن وقتها شهربانی روبهروی مسجد سید بود که مقر حکومت تیمسار کحالی شمرده میشد. خلاصه در آن جلسه آقایان از من خواستند که سخنران باشم. خوشبختانه همه علمای طراز اول زنجان حضور داشتند و بر خلاف طراحی آقای کحالی و به دلیل اعتماد علما به بنده، استقبال خوبی از طرف مردم شد و شبستانها، صحن و سبزهمیدان پر از جمعیت شد. بلندگو هم در بیرون مسجد باز بود و تیمسار کحالی صدای مرا میشنید. حملات من هم مستقیماً به شاه بود. من یک ساعت صحبت کردم و جمعیت متفرق شدند. من با آیتالله نجفی میرزایی از در غربی مسجد وارد قیصریه شده و به سمت خیابان فردوسی رفتیم. در آنجا بود که مرا بازداشت کردند و به شهربانی بردند. وقتی مرا وارد شهربانی کردند پاسبانها (مأموران پلیس) مثل گرگ گرسنهای به من نگاه میکردند که گویا طعمهی خوبی گیر انداخته بودند. آن شب مرا با دو مأمور و با دستبند به تهران روانه کردند و ساعت دو نصف شب مرا تحویل زندان کمیتهی مشترک دادند. این دومین زندان من در تهران بود.
این اتفاقات دقیقاً چه سالی بود؟
اواخر سال ۵۶ بود. فردای آن روز سجدهای رییس زندان کمیتهی مشترک مرا خواست. او قبلاً رییس ساواک زنجان بود و پلیدی ذاتی داشت. او بدون فحاشی به من گفت که بیات! تو چه کارهای؟ چه کار به آقای خمینی و شاه داری؟ اگر آقای خمینی پیروز شد به تو چه میرسد؟ و شروع کرد به نصیحت کردن. خلاصه مرا بعد از مدتی آزاد کردند و به زنجان برگشتم. جالب است که من در عمرم زنجانیها را با این غیرت ندیده بودم، چرا که در طول دورهی بازداشت من مردم صحنه را ترک نکرده بودند و مسجد سید مملو از مردم بود تا مرا آزاد کنند.
مردم در اعتراض به دستگیری شما تحصن کرده بودند؟
بله. وقتی من آزاد شدم مردم تحصن خود را پایان دادند. قاعدتاً متن سخنرانی من در اسناد ساواک و شهربانی هست. واقعاً زنجان در این جهت، حرکتهای خوبی انجام داد. من همیشه گفتهام که سه مسجد در زنجان نقش اصلی را در انقلاب داشت: مسجد ولیعصر که زیر نظر مرحوم آیتالله سید هاشم موسوی زنجانی وکیل امام در زنجان اداره میشد و سخنرانان این مسجد نوعاً از طرف ما دعوت میشدند. آقایانی مثل آیت الله سید حسن طاهری خرمآبادی، حجتالاسلام رضوانی (که نیروی فوقالعاده اثرگذار بود)، حجتالاسلام دکتر شیخ ابوالفضل شکوری در این مسجد سخنرانی میکردند. مسجد سید بود که آیت الله سید عزالدین زنجانی حضور مؤثری داشتند و من نیز بارها در آنجا سخنرانی کردم. مسجد مهدیه هم بود که من در آنجا حضور فعالی داشتم و نیروهای زیادی در آنجا تربیت شدند. جلساتی هم در باغات اطراف شهر داشتیم که به بحث و بررسی مسایل مختلف میپرداختیم.
در آن ایام گویا مسجد اسحاق میرزا هم فعال بوده؟
بله. حاج شیخ محمد شجاعی در آنجا فعال بودند که انصافاً نیروی بسیار کیفی بودند. آدم بامعنا و ارزشمندی است. پامنبریهای ایشان دانشآموز و دانشجو بودند و من هم گاهی در آنجا سخنرانی میکردم. همچنین آقا سید مجتبی موسوی در مسجد عباسیه نقش مهمی داشت که در این مسجد هم مثل مهدیه و ولیعصر بر محوریت امام خمینی(ره) تأکید زیادی میشد.
در جریانات پس از ۱۹ دی چه فضایی بر زنجان حاکم بود؟
نکتهی بسیار مهمی که تاکنون گفته نشده این است که اولین چهلم شهدای ۱۹دی قم در زنجان برگزار شد که تحتالشعاع حرکت خونین تبریز قرار گرفته بود. در مراسم زنجان شهید نوروزی به شهادت رسید که از بچههای جلسات ما بود و خانوادهی بسیار ارزشمندی داشت. در انقلاب زنجان روحانیت، بازاریان، کارگران و دانشآموزان بیشترین نقش را داشتند. ما یک مجتهد ضدانقلاب نداشتیم. عمدتاً یا موافق انقلاب بودند و یا با سکوت خود ما را تأیید میکردند. امام جمعهی ما یعنی حاج آقا عزالدین زنجانی اولین امام جمعهی زندانی کشور بود. ایشان اکنون از مراجع تقلید مشهد مقدس هستند، از شاگردان امام بودند و وقتی در تهران محبوس بودند امام جماعت زندانیان شده بودند. روحانی بسیار شجاعی بودند.
لطفاً از راهپیمایی زنان زنجانی که به عنوان اولین راهپیمایی زنان کشور در نهضت امام(ره) مشهور است توضیح دهید.
در زنجان همانگونه که عرض کردم جلسات مذهبی زیادی وجود داشت. خانوادههای مختلفی در این جلسات حضور پیدا میکردند. من خودم ماه رمضان را هفت- هشت سال در مسجد داودقلی منبر میرفتم و شب عید فطر را در منزل یک تاجر فرش میماندم. این تاجر یک پسر داشت که علاقه داشت طلبه شود. دلیل علاقهاش هم حضور در همین جلسات بود. خانمهای زیادی در این جلسات شرکت میکردند و همین خانمها در ابعاد مختلف فعال بودند. به همین جهت خانوادههای مقلد امام و آقای میلانی و شرکتکنندگان در این جلسات به شکلگیری خانوادههای روشن کمک کرده بودند. حرکتهای زیرزمینی در زنجان بسیار وجود داشت و مشهور بود که زیر زمین مسجد ولیعصر به یکی از کوههای اطراف شهر راه دارد که البته من نتوانستم همهی این راه زیرزمینی را ببینم. این دقیقاً نشاندهنده یک حرکت زیرزمینی فعال بود. در جلسات خود من در مسجد مهدیه، خانمها حضور پررنگی داشتند و سئوالات زیادی میکردند. رژیم هم برخورد تندی با خانمها نمیکرد.
جریان سخنرانی شما در برابر دبیرستان امیرکبیر چه بود؟
این سخنرانی یکی از تندترین سخنرانیهای من بود که روی مینیبوس انجام دادم. قبل از من، آقا شیخ مصطفی ناصری سخنرانی کردند که طلبهی روشنی هستند و خدا حفظشان بکند. در آن راهپیمایی هم تعداد خانمها چشمگیر بود. خود مادر من و مادر همسرم هم در همهی راهپیماییها حضور داشتند. بازار زنجان هم هنوز شاهد حضور پررنگ امام است. رازش این بود که در آن زمان، دانشگاه حضور جدی در زنجان نداشت و فقط یک دانشکده کشاورزی داشتیم که بعد از انقلاب تنزل پیدا کرد و آموزشکده شد. حتی در جلسات محرمانه هم غلبه با بازاریها بود.
میزان نفوذ گروههایی مثل مجاهدین خلق در زنجان چقدر بود؟ با توجه به اینکه سعید محسن از مؤسسین سازمان، زنجانی بود.
سعید محسن اصالتاً اردبیلی بود و پدربزرگش مقیم زنجان شده بود. سعید و پدرش از نیروهای مقبول و متدین زنجان بودند. بافت فکری زنجان که دانشگاهی نبود نفوذ اینها را محدود کرده بود و سعید از طریق آیتالله حاج سید رضا موسوی زنجانی با بقیه مرتبط میشد و نفوذ در توده ی مردم نداشت. با آقای صائینی و آقا سید هاشم موسوی هم ارتباط غیرمستقیمی داشتند.
دلیل نفوذ دیرینهی نهضت آزادی در زنجان چه بود؟
نهضتیها هم از طریق آیتالله حاج سید رضا موسوی و برادرشان حاج سید ابوالفضل که پدران معنوی جبهه ملی بودند در زنجان نفوذ پیدا کرده بودند. چند سال پیش عدهای از اعضای جبههی ملی به من گفتند که ما زودتر از همه به روحانیت ارادت داشتیم و حاج آقا رضا زنجانی مرجع دینی ما بود. برادر بزرگ اینها یعنی حاج سید جواد (پدر آقا سید هاشم موسوی) منزلش پاتوق جبهه ملی و نهضت آزادی و وکلای دادگستری بود.
شما بهمن ۵۷ کجا فعالیت داشتید؟
در شهرهای زنجان، قم، تهران، کرج و بهشهر در حال فعالیت بودم و جای ثابتی نداشتم. خانوادهام در قم بودند که آن زمان، خانهی ما پشت بیمارستان آیتالله گلپایگانی قم بود. در همان زمان به صورت قاچاقی به بهشهر وارد شده و ۱۰ روز در مسجد جامع منبر رفتم. این شهر پاتوق مارکسیستها بود و من تا پاسی از شب به سئوالات مردم پاسخ میدادم. من به محض ورود امام(ره) به ایران به تهران برگشتم و به مدرسهی رفاه رفتم. در آنجا آقای خلخالی به من و آیتالله شیخ یوسف صانعی گفت که باید به پادگان دپو کرج بروید و مانع از غارت انبار اسلحه و مهمات شوید. با یک اتوبوس به کرج رفتیم و حتی اتوبوس ما هم به رگبار بسته شد. من در پادگان دپو سخنرانی کردم و به غارتگران هشدار دادم. آخر شب به تهران برگشتم و از آنجا به قم آمدم تا برنامهها را تنظیم کنیم.
در خاتمه اگر سخنی با مردم زنجان دارید بفرمایید.
زنجانیها مردم بسیار روشنی بودهاند و حق زیادی به گردن من دارند. از سال ۴۲ زنجانیها ما را تنها نگذاشتند و با وجود همهی سمپاشیها، هیچ وقت ذهنیت خود را عوض نکردند. قاعدتاً اسناد زیادی دربارهی مردم زنجان در مراکز اسناد هست. خود مرکز اسناد چند بار با من مصاحبه کرده و هر بار با موانعی برای انتشار روبهرو شدهاند. حتی اخیراً تحقیقی دربارهی تاریخ انقلاب در زنجان برای مرکز اسناد انجام شده که گویا هر جا اسم من بوده سانسور کردهاند.
در هر صورت امیدوارم همیشه زنجانی ها بزرگ بمانند و خدمات بزرگان خود در طول تاریخ را کنار نگذارند. زنجانیها در درون خود سهرودیها، ابوعبدالله زنجانیها، حجتالاسلام ملاقربانعلی ها، حاج آقا رضا و حاج سید ابوالفضل زنجانیها، اخی فرج زنجانیها را تربیت کردهاند. آیتالله حاج سید رضا زنجانی به من گفت که مرحوم مدرس ۲۴ ساعتی را در زنجان بودهاند. وقتی برگشتند به آقا سید رضا گفته بودند که من یک خاطرهی خوبی از زنجان دارم. من مهمان یک تاجر زنجانی بودم. شب در خواب هاتفی به من گفت که آقای مدرس! چرا روی قبر یکی از اولیای خدا خوابیدهای؟! مدرس از صاحبخانه پرسیده و او هم گفته که قبر اخیفرج زنجانی اینجاست. خلاصه آنکه زنجانیها انقلاب را از اول درست شناختند و از امام، درست تبعیت کردند و عدول نکردهاند. رزمندگان زنجانی هم خطشکن بودهاند. علمای زنجان همیشه در راه مستقیم بودهاند. امیدوارم همیشه قدردان زنجانیها باشیم.
——————————————————-
– این گفتگو در سایت تورجان
اشتراکگذاری این نوشته
کد QR را اسکن کنید یا از لینک کوتاه بالا برای اشتراکگذاری این نوشته استفاده کنید