مبارک روز دیدار – به قلم جناب آقای سیدهادی طباطبائی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

مبارک روز دیدار

به قلم جناب آقای سید هادی طباطبائی

شاید این هم از مصائب کار نویسندگی است. گاه به تیر غضبِ منتقدان مواجه می‌شوی که نه بر نگاشته‌ات که بر تمام وجودت خرده می‌آورند و تو را به تیغ تیز نقد می‌سپارند. بعضاً به خرده گیریهای غیر منصفانه تو را بر صلیب می‌کشند و هرکدام به قدر کلوخی و یا سنگ ریزه‌ای نشانه‌ات می‌روند. نقدها اما همیشگی نیست. اگر چه خرده‌ها بر تو می‌گیرند و به نامهربانیها تو را حوالت می‌دهند، اما باید که به تشویقها نیز دل خوش داری. و چه نیکو است اگر خاطره‌ی این تشویقها کامت را تا مدتها شیرین کند و از هر تلخکامی در این مسیر، تو را مصون دارد.

زمستان ۹۳ بود. کوتاه نوشته‌ای در مشی فقیهان نگاشتم. از مراجع تقلید شیعی استفتائی کردم و هر کدام بر اساس مشرب فقهی خود پاسخی بدان پرسش نگاشتند.”شرم فقیهانه” نام آن متن بود. چندی گذشت و خبر رسید که آیت الله بیات زنجانی نیز متن را دیده‌اند و به دیده خطاپوشی در آن نظر کرده‌اند و پسندیده‌اند. بهجت این خبر کافی بود تا مدتها بدان دل دهم و در مقابل خرده‌گیریها خم بر ابرو نیاورم و دل قوی دارم.

ماجرا اما بدین پیام منقول خاتمه نیافت و پیغام سروش رسید که آیت الله مایل است تا نویسنده متن را از نزدیک نیز دیدار کند. به خواب و رؤیایی می‌مانست. رؤیایی که می‌توانست خط بطلان بر تلخکامیهای حاصل از انتقادات بکشد. و من که از شرم فقیهانه گفته بودم، شرم دیدار هم داشتم. شوق دیدار با شرم بسیار همراه بود.

مبارک روز میلاد بود. به بیت شریف آیت الله وارد شدم. جماعتی از مردم در بیت حاضر بودند و به محضر آیت الله رسیدند تا آن یوم مبارک را خدمت ایشان تبریک بگویند. آیت الله اما در گوشه‌ای نشسته است و در بدو ورود میهمانان از جای بر میخیزد و خوش آمدی می‌گوید. آنها که سابقه حضور در این محفل را دارند، از مکان استقرار آیت الله نیز مطلعند و به هنگام ورود نگاهی بر گوشه بیت می‌اندازند و عرض ادبی می‌کنند. اما آنان که اول بار است به این بیت شریف حاضر می‌شوند، حضور آیت الله را در نمی‌یابند و در جایی مستقر می‌شوند. به محض نشستن اما نگاهشان بر گوشه درب ورودی می‌افتد که آیت الله جلوس کرده‌اند. آن زمان است که ایشان را می‌بینند که سری به خوش آمد گویی بلند می‌کند و دستی بر سینه می‌نهد. آیت الله اما در طول مراسم چنان نیست که سر در گریبان خود فرو برَد و اطرافیان را بی‌نصیب گذارد. وی غالباً سری افراشته دارد و اطرافیان را از نگاههای خود محروم نمی‌کند.

بارها نگاهم را بدو می‌دوزم. اطرافیان به کمتر صعوبتی نشسته‌اند و با وی سخن می‌گویند. با خود می‌گویم که: شاه با تو گر نشیند بر زمین/ شأن خود بشناس و نیکوتر نشین. او اما نه شاه بود که بر زمین نشستن و مصاحبت با دگرانش عجیب نماید. شرم حضورم اگر چه با دیدن خُلق نیکویش فروکش کرده است، اما هنوز هم جسارت حضور و عرض ادب به محضرش را ندارم.مجلس مدیحه خوانی که پایان می‌یابد، فرزند آیت الله به نزدش می‌رود و آنمتن حقیر را به ایشان یادآور می‌شود. نگاه آیت الله اینک به سمت من است. مشتاق و مسرور می‌روم که دست آیت الله را به گرمی بفشارم، وی اما آغوش می‌گشاید. تعابیر آیت الله چنان دل گرم کننده است که عرق شرم بر جبینم می‌نشاند. آیت الله کریمانه بر نگاشته‌هایم نظر کرده بود و بر آن قلم رحمت می‌کشید.

این دیدار و این مبارک روز اما مرا بس است. مرا که سابقاً به خرده‌ای و انتقادی غم بر دل می‌نهادم، امروز یادآوری آن روز دیدار هم مرا بسنده است تا آب رحمت بر عبوسیها بیفشانم. و این همه را از آن دیدار مبارک به یادگار دارم و آنرا غنیمت می‌شمرم.

به غنیمت شمُر ای دوست دم عیسی صبح         تا دل مرده مگر زنده کنی کین دم از اوست

——————————————

وبلاگ نگارندۀ محترم