توضیح دفتر پیرامون انتشار یک گفتگو

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در پی عمل خارج از عرف و غیر اخلاقی ویژه نامه نوروز روزنامه ایران، مبنی بر انتشار گفتگوئی با مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی بیات زنجانی(مدظله العالی)، لازم به توضیح است که این گفتگو صرفاً جهت انتشار در کتابی تحقیقی پیرامون وقایع دهه اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی انجام گرفته که با کمال تاسف، بدون اجازه دفتر و شخص مرجع عالیقدر با حذف قسمت هائی از آن همراه با تیتر نامتناسب با متن، در این نشریه به چاپ رسیده است.

بدین جهت متن کامل این گفتگو جهت تنویر افکار عموم به شرح زیر منتشر می گردد. امید است دست اندرکاران آن نشریه بیش از پیش به رسالت مطبوعاتی و اخلاق حرفه ای خود،  پایبند باشند.

—————————————

شما سه دوره متوالی عهد‌ه‌دار نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی بودید، مهم‌ترین اتفاقاتی که در این مدت در مجلس رخ داد و کمتر رسانه‌ای شد، چه بود؟

بازنویسی و رجوع نقادانه به حوادث پس از انقلاب به خصوص در دهه اول آن بسیار مهم است اما حوادث مهم آن روزها اکثرا رسانه‌ای شد چرا که اتفاقات آن سال‌ها مربوط به سه نهاد ریاست جمهوری، نخست‌وزیری و یا تشکل‌هایی بود که اعضاء آن دارای رسانه و قدرت بودند البته ممکن است در بعضی موارد به اندازه کافی رسانه‌ای و یا از زاویه‌های متفاوت به آن توجه نشده باشد.

به طور کل حوادث دهه نخست انقلاب را می‌توان در سه فاز نظامی، سیاسی و امنیتی تشریح کرد.

در فاز نظامی ما شروع و ادامه جنگ را به عنوان اصلی‌ترین دغدغه کشور و اصلی‌ترین عامل تهدید کننده نظام شاهد بودیم.

بعضی دیگر از حوادث و اتفاقات، نظیر انحلال حزب جمهوری و برخورد امام(ره)  با رهبران این حزب با بیان این جمله که “شما فتیله حزب را پایین بکشید”از جمله موارد سیاسی بود که به درستی تحلیل و تبیین نشده است. این جمله امام(ره)  در صورتی بود که حزب جمهوری به عنوان رقیب اصلی رئیس جمهور وقت شناخته می‌شد و از طرف دیگر می‌توان تشکیل مجلس اولَ، دوم و قوه قضاییه را حاصل تلاش‌های حزب جمهوری دانست.

همچنین دسته دیگری از وقایع تلفیقی از اتفاقات مهم سیاسی، امنیتی و نظامی بود که در این راستا می‌توان به انفجار دفتر حزب جمهوری و انفجاری که باعث شهادت رئیس جمهور و نخست وزیر شد، اشاره کرد.

یک ایدئولوژی التقاطی این دو اتفاق را رهبری و به دنبال سقوط نظام در غالب سازمان مجاهدین خلق حاکم بود.

همچنین لازم است به مهم‌ترین اتفاق سال‌های نخست انقلاب نیز اشاره کنم که به واقع در تاریخ ایران می‌توان آن را بی‌سابقه دانست و آن هم برخورد سیاسی، اداری و اجرایی با رئیس جمهور قانونی آن روزگار بود.

مجلس در حالی که رئیس جمهور دارای ۱۴ میلیون رأی مردم بود، رأی به عدم کفایت سیاسی او داد و رهبری نیز تأیید کرد؛ به واقع این اتفاق، یکی از نقاط عطف انقلاب به حساب می‌آید.

اما در رابطه با مسائلی که کمتر به آن پرداخته شد می‌توان به انتخاب شهید رجایی به عنوان نخست‌وزیر و در ادامه انتخاب وزراء توسط وی،  اشاره کرد.

گویا در ذکر اتفاقات مهم، مسئله قائم مقامی رهبری و اتفاقات ناشی از آن را فراموش کردید یا این که آن را مهم نمی‌دانید.

من عمداً به این اتفاق اشاره نکردم چرا که رهبری را یک مقام رسمی و سیاسی در کشور نمی‌دانم بلکه برای جایگاه رهبری مقام هدایتی- ارشادی قائل هستم و قائم‌مقامی نیز به تبع آن، چنین جایگاهی دارد.

درست است که رهبری فرماندهی کل قواست، لیکن در قانون‌اساسی ما بیش از ۳ قوه تعریف شده نداریم و رهبری جزء هیچ‌یک از قوا نیست.

از این تعبیر نتیجه می‌گیریم که رهبری نقطه اتصال و عامل هماهنگی بین قوای سه‌گانه است و می‌توان گفت رهبری فوق آنها است ولی جزء آنها نیست؛ به همین دلیل رهبری در مقابل مجلس و در مقابل قوه قضاییه مورد سوال قرار نمی‌گیرد.

از همین‌رو رهبری تنها در مقابل مردم و خدا پاسخگو بوده که این امر در غالب مجلس خبرگان تعریف شده است.

اما باید در اینجا به این نکته اشاره کنم که در ماجرای قائم‌مقامی آیت‌الله العظمی منتظری(ره)، خبرگان با هماهنگی رهبری یک سلسله تصمیماتی را گرفتند و مجلس در رابطه با آن نه می‌توانست نظر ایجابی و نه نظر سلبی دهد.

این اتفاق نظر از سه منظر رسیدن خبرگان به قائم‌مقامی، چگونگی نغز تصمیم خود و در آخر جایگاه قائم‌مقامی از نظر قانونی مورد سوال است؛ چرا که اگر این امر قانونی بوده پس چرا هم‌اکنون اجراء نمی‌شود و اگر قانونی نبوده، پس چرا از ابتدا قائم‌مقام انتخاب شده است.

یکی از اتفاقات مهم دهه ۶۰ ترورهای مجاهدین خلق بود به نظر شما آیا در آن ایام بهترین مدیریت ممکن جهت عدم وقوع این حوادث انجام گرفت؟

مجاهدین خلق مادامی که به درستی از نظر عقاید و مرامنامه‌شان تعریف نشوند هم‌چنان شاهد این نظیر سوال‌ها هستیم؛ هر چند که ما ادعای بهترین نوع مدیریت را نداریم اما روند مدیریت در واقع رو به جلو بود.

بحث در رابطه با مجاهدین خلق نمی‌تواند گفت‌وگوی چندین ساعته‌ای باشد چرا که من با مجاهدین خلق و افکارشان، شناخت داشته  و  نیز با این افراد در زندان از نزدیک آشنا بودم.

با رجوع به نام مجاهدین خلق متوجه نام تلفیقی و ملتقطی خواهیم شد که خدایی و خلق خدایی، ملکوتی و ناسوتی را در کنار هم دارد و در این تفکر انسان و خدا در طول هم نبوده بلکه در کنار هم دیده می‌شوند. آنان به جای بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، بنام خدا و خلق قهرمان ایران را استفاده می‌کردند، گرچه این کلام مبنا نیست اما نمایانگر قسمتی از تفکرات التقاطی این گروه به حساب می‌آید.

علت وقوع این تفکر به حضور دو بلوک قدرتمند شرق و غرب در جهان برمی‌گردد که محور اندیشه آنان نیز، متوجه جامعه یا فردیت بود و انقلاب‌های جهان در آن ایام در غالب راستی یا چپی معنا پیدا می‌کرد و مدل این انقلاب‌ها یا چپی دهقانی نظیر چین، یا کارگری ورشو نظیر شوروی بود و نگاه مجاهدین خلق نیز مبتنی بر این بود که وقوع انقلاب بدون توجه به اصول ۴گانه دیالکتیک غیرممکن است، بنابراین مبنا را تفکر خود و تاریخ را نظیر مارکس و انگلس تعریف می کردند و به جبر تاریخ معتقد بودند.

این در حالی بود که آنان می‌دانستند هیچ تفکری در ایران بدون داشتن صبغه مذهبی موفقیت‌آمیز نخواهد بود لذا به ادبیات دینی رو‌آوردند.

بنابراین شکل اصلی مجاهدین خلق اعتقادات فکری آنها بود لیکن چون بانی‌های اصلی این جریان انسان‌های معتقد و باسوادی بودند این التقاط نتوانست در عمل در راه آنها مشکلی ایجاد کند.

اما گروه‌های بعدی مجاهدین خلق به همان نتیجه رسیدند که فدائیان خلق به عنوان یک نماد چپی تمام عیار به آن رسید؛ یعنی تفکر امام(ره)  را به عنوان یک روحانی به اندیشه بورژوا نسبت داده و آن را غیرنظامی تفسیر می‌کردند.

البته این استکاک و درگیری‌ها تنها مربوط به بعد از انقلاب نیست چرا که در واقع برخوردها از سال‌ها قبل از به قدرت رسیدن روحانیت در زندان‌ها شروع شده بود و بعد از پیروزی انقلاب، مجاهدین می‌خواست به صورت رسمی صاحب قدرت شود که این اتفاق رخ نداد و عملاً آن را در مقابل دو راه حل مصالحه و آرام شدن یا  مقابله با نظام حاکم گذاشت که نتیجتاً آنان دست به اقدامات فیزیکی علیه نظام زدند.

در ابتدای انقلاب با توجه به آن که فاز رودرروی آنان با نظام شروع نشده بود چه کسانی مخالف حضور آنها در نظام حاکم بودند؟

اگر بخواهیم نگاه‌‌های آن ایام را تشریح کنیم از یک طرف با دیدگاه باز مرحوم طالقانی و رهبران نهضت ملی مذهبی ‌ها مواجه می‌شویم که نگاه ارشادی به مجاهدین داشتند؛ حزب جمهوری برخلاف دسته اول با نگاه بسته به مجاهدین می‌نگریستند اما همگان به نقش امام(ره)  در تصمیم‌گیری نهایی اعتراف داشتند به طوری که امام(ره)  قائل به حذف نمایندگان آنها از انتخابات نبود اما از سویی دیگر شورای نگهبان از ابتدا با نگاه بسته مانع حضور مجاهدین خلق در بدنه قدرت شد.

امام(ره)  دارای یک نگاه فراجناحی بود به طوری که در جریان بنی‌صدر نیز امام(ره)  چندین بار حق را به بنی‌صدر دادند بنابراین می‌توان ادعا کرد که نگاه امام(ره)  بسته نبود.

از مهم‌ترین ترورهای مجاهدین می‌توان به انفجار حزب جمهوری و دفتر نخست‌وزیری اشاره کرد به نظر شما چگونه مجاهدین عوامل خود را در بین بدنه حاکم نظام نفوذ داد.

باید اذعان کنم که انصافاً این سوال، جاندار و قوی است و توضیح آن هم به سادگی ممکن نیست.

به دلیل این که ما در روزهای اول یک دشمن مشترک به نام شاه داشتیم و هماهنگی کلی بین نیروهای دربند جور وجود داشت؛ به عنوان مثال هنگامی که من در بند چهارم زندان قصر بودم در آنجا گل‌سرخی، جزنی، کاظم ذوالانوار، مشارزاده، مصطفی خوشدل، عباس دوزدوزانی، مهدی شاه‌آبادی، موحدی ساوجی وفاکر  با هدف مشترکی به نام انقلاب و حذف شاه در کنار هم حضور داشتیم. به همین دلیل این نیروها  از هم شناخت داشتند و یک نوع اعتماد عمومی بین آنها با هم بود و اگر این اشتراک‌ها در زندان شکل نمی‌گرفت، دلیلی برای حضور کشمیری در دبیرخانه شورای‌عالی امنیت ملی وجود نداشت.

از این‌رو پیداست که رجایی و بهزاد نبوی به عنوان نیروی انقلابی در قبل از انقلاب با کشمیری تا حدودی شناخت داشته‌اند.

هم‌چنین در انفجار دفتر حزب جمهوری نیز شنیده ها حکایت از آن دارد که محمدرضا کلاهی به عنوان عامل ترور با خیلی از سران حزب رفاقت داشته است؛ این گونه افراد قطعاً توسط اشخاص معرفی شده‌اند و به واسطه این معرفی مورد اعتماد نیز قرار گرفته‌اند، چرا که اگر این نظیر افراد از جایی معرفی نمی‌شدند، قطعاً اعتمادی برای نفوذ آنها باقی نمی‌ماند.

به طورکلی من عامل نفوذ را شناخت های قبل از انقلاب و عامل اختلاف را ایدئولوژیکی می‌دانم و عقیده‌ای بر این ندارم که آنان از ابتدا خط را از خارج می‌گرفتند چراکه بعضی از آنان را می‌شناختم و امکان این هم که آنان را از ابتدا در ارتباط با خارج می دانست را نمی‌توان قبول کرد.

تفکر بد و ناصحیح در بین هر قشری که باشد انسان را به راه خطرناک راهنمایی می‌کنند. اما اگر از علت این اعتماد بیش از حد سوال کنید، در جواب آن را ناشی از ضعف انقلابی به معنای نگاه تک‌بعدی می‌دانم.

یعنی معتقدید در نخست‌وزیری نسبت به این که کشمیری جزء مجاهدین خلق است شناخت قبلی وجود داشت؟

نه این که شناخت داشتند؛ مجاهدین خلق که از ابتدا این گونه نبود قطعاً افرادی همچون سعید محسن، حیف‌نژاد یا رضا رضایی با افرادی همچون مسعود رجوی بسیار با همدیگر متفاوت هستند چرا که آنان بسیار معتقد بودند.

حرف من این نیست که مرحوم رجایی اینها را می‌شناخته و همکار بوده؛ به عنوان مثال هنگامی که من مدتی به بند ۳ منتقل شدم عسگراولادی، موسی خیابانی و مسعود رجوی را هم دیدم، شناخت ناشی از انقلابی بودن آنها بود نه تفکر آنها.

به اتحاد در زندان‌ها اشاره کردید این در حالی است که عده‌ای معتقدند اختلافات از درون زندان، خصوصاً بعد از اعلام ایدئولوژی چپ مجاهدین به وجود آمده و اتفاقات بعد از پیروزی انقلاب نیز ناشی از استمرار همان اختلاف‌ها بوده است.

این حرف کاملا صحیح است و منشأ آن رابطه متقابل زندان و خارج آن بود چرا که با تثبیت رهبری امام(ره)  این اختلاف‌ها بیشتر نمود پیدا می‌کرد.

در ابتدا مجاهدین خلق فکر می‌کردند پیروزی و رهبر نهایی از آن آنها است و به شدت جهت احقاق این امر برنامه‌ریزی و تلاش می‌کردند و می‌خواستند از امام(ره)  به عنوان ابراز استفاده کنند.

این عده بارها افرادی را به نزد امام(ره)  فرستادند تا از مجاهدین حمایت کند لیکن امام(ره)  هیچ‌گاه از آنها حمایت مستقیم نکرد اما خیلی از آقایان به صورت مستقیم از آنان حمایت کردند.

در ابتدا در بندهای سیاسی زندان ها، اکثریت حاکم به دست مارکسیست‌ها بود که با گذر زمان این حاکمیت با هماهنگی چپی‌ها به مجاهدین خلق واگذار شد.

چنان که اگر در زندان کسی سمپات آنها نبود، بایکوت می‌شد اما کم‌کم و هماهنگ با جو بیرون از زندان، کمیت از آن نیروهای مذهبی شد که در نتیجه به دلیل روشنگری نیروهای مذهبی، آنان در دوراهی انتخاب تمام عیار ایدئولوژیک خود دچار تردید شدند و یا باید به فلسفه علامه طباطبایی و شهید مطهری رجوع می‌کردند و یا به تفکرات دکتر آریان‌پور؛ که در نهایت از سال ۵۲ به بعد به ویژه بعد از ماجرای شریف واقفی یک نوع دو دستگی بین آنان حاکم شد که یک دسته به رهبری لطف‌الله میثمی با تفکرات اسلامی در یک سمت و عده‌ای دیگر با تفکرات چپ در سمت مقابل، جبهه‌گیری کردند.

با وقوع انفجار دفتر نخست‌وزیری، کشمیری به عنوان شهید معرفی شد، آْیا شما به عنوان هیئت رئیسه مجلس از این سناریو آگاه بودید و چه کسانی از این ماجرا مطلع بودند؟

اتفاقاً در آن روز من زودتر وارد مجلس شدم، در طبقه سوم حضور داشتم که ناگهان صدای مهیبی شنیدم و دود غلیظی را از ساختمان نخست‌وزیری دیدم، یک ساعت نگذشت که بهزاد نبوی با موی و ریش سوخته به مجلس آمد، از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده که وی در پاسخ گفت: بمبی در نخست‌وزیری منفجر شده و تعدادی کشته شده‌اند. در ادامه پرسیدم چه کسانی کشته‌ شده‌اند، گفت «قطعا رجایی شهید شده و با هنر نیز به شهادت رسیده و یک سرهنگ شهربانی» ایشان نگفت، اما من بعداً شنیدم که کشمیری نیز شهید شده  و در واقع من اولین بار نام کشمیری را آنجا شنیدم، تا این که در حدود ساعت ۱۰ صبح چند جنازه را آوردند که متعلق به رجایی، باهنر و آن سرهنگ شهید، و یک جنازه شبیه ذغال را آوردند که اصلاً قابل تشخیص نبود.

من روی دو جنازه را باز کردم که یکی مربوط به شهید رجایی بود که با وجود سوختن، جنازه قابل تشخیص بود و سر مرحوم باهنر را هم از دندان  مصنوعیش شناختم؛  کشمیری عامل ترور بوده و اعلام شهید شدن وی هم،  برای جلوگیری از فرار وی بوده است.

عده‌ای معتقدند به موجب ضعف این سناریو، کشمیری به عنوان عامل ترور معرفی شد و الا کشمیری به عنوان شهید باقی می‌ماند چرا که حتی خیلی از مقامات قضایی ما هم از این جریان بی‌خبر بودند.

بله واقعاً آنها همه بی‌خبر بودند.

آیا باید این طرح را نخست‌وزیری انجام می‌داد یا دادستانی؟

این امر هنوز برای من هم واضح نشده است چرا که به هر حال این آدم دبیر شورای عالی امنیت ملی بوده و قطعا خیلی قابل اطمینان  نیز ‌بوده است و سوال اینجاست که کشمیری این اطمینان را از کجا کسب کرده است؟

آیا این احتمال هست که در این جریان کسانی با کشمیری همکاری کرده باشند؟

در این مورد هیچ شکی نیست چرا که طبیعتاً به دلیل سبقه این جریان و ارتباط آنها مثلاً با دولت موقت و دیگران و کارهای متنوع‌شان این ارتباط وجود داشته است؛ ضعف امنیتی آن ایام هم بی‌تأثیر در وقوع این حادثه ناگوار نبوده است.

مرحوم زواره‌ای نسبت به این پرونده بسیار حساس بوده‌اند و نطق‌های بسیاری را هم در این زمینه داشته‌اند،‌موضع دیگر نمایندگان نسبت به طرح دیدگاه‌های ایشان چگونه بود؟

داستان نخست‌وزیری به طور طبیعی برای همه حساس بود چرایی آن هم اهمیت رجایی از دو ناحیه برای ما بود. اولاً آنکه ایشان رئیس جمهور انقلاب بود ثانیاً آنکه رجایی فرزند مجلس به حساب می‌آمد با وقوع انفجار شرایط بسیار سخت شد چرا که دولت سرنگون گشته بود و اگر تدبیر امام(ره) و مجلس نبود، شاید در آن زمان کشور ساقط می‌شد. حساسیت ماجرا باعث شد تا عده‌ای به دنبال آن باشند که پای افرادی نظیر خسرو تهرانی و بهزاد نبوی را به این ماجرا بازکنند؛ که در داخل مجلس مرحوم زواره‌ای و در خارج از آن مرحوم لاجوردی نماینده این تفکر بودند.

به نظر من اشتباه آنان مبنی بر تحلیل غلطی بود که چطور شد نخست‌وزیری منفجر شد و خسرو تهرانی و بهزاد سالم ماندند اما چرا این مسائل در رابطه با حزب جمهوری مطرح نشد؟

به طور مثال تنها شبی که من به جلسه حزب نرفتم و تنها شبی که شهید محمد منتظری به جلسه آمد، مصادف با انفجار دفتر حزب جمهوری بود؛ در صورتی که من اصلاً تا به آن لحظه غیبت نداشتم، ولی آن شب به جلسه نرفتم.

این آقایان توجه نکردند که بالاخره شهید رجایی هم رزم و هم‌دوش همه اینها بوده در حالی که این پرونده در زمان آیت الله موسوی خوئینی‌ها مطرح شد و چند نفر نیز دستگیر شدند.اما در نهایت با نامه دهها تن از سیاسیون کشور این افراد آزاد شدند.

ولی بعضی از امضاء کنندگان نامه نظیر آقای دری‌نجف‌آبادی اعلام کردند تنها نامه‌ را برای چند تن از دستگیرشدگان امضاء کردند و از کل محتوا آن بی‌اطلاع بوده‌اند.

دری را فرد سالمی می‌دانم ولی نباید ایشان این طور صحبت کنند. مگر می‌شود انسان متنی را ناخوانده امضاء کند؟! به هر حال این گونه برخوردها با این پرونده به دلیل اهداف سیاسی و حذف مخالفان صورت می گرفت.

به نظر شما برای رفع شبهات این پرونده می‌توان آن را دوباره بازگشایی کرد؟

به شرطی که از این پرونده سوء استفاده سیاسی نشود جای بررسی مجدد دارد.

صحبت‌های اخیر شما در رسانه‌ها جنابعالی را به عنوان فردی طرفدار حقوق بشر معرفی می‌کند آیا این نسخه را تنها برای امروز که از قدرت دور هستید تجویز می‌کنید یا این که به آن اعتقاد قلبی دارید، چرا که بسیاری معتقدند اوضاع دهه اول انقلاب بسیار نامناسب بوده است و چرا شما در آن زمان این  مطالب را بیان نمی‌کردید

در ایام اولیه انقلاب، بیشتر تبلیغات منفی دشمنان و فریاد منافقین به وضعیت حقوق بشری دامن زده بود چراکه انقلابیون، خودشان مورد نقض حقوق بشر قرار داشتند. ترورها ی انجام شده نیز نشان از همین موضوع داشت  که البته این قضیه،  با حساسیت امام(ره)  نسبت بدان، خنثی می شد.