آیت الله بیات زنجانی+صبح ازادی
—————————————————–
عاشورا یک حماسه ماندگار در تاریخ تشیع است. دربارۀ مبانی عاشورا، حتی در خارج از اسلام نیز بحث شده است. امام حسین(ع) در آغاز حرکتش، مبناهای عاشورا را «امر به معروف و نهی از منکر» و «اصلاح امت جدم» برمیشمارد. در کنار اینها ما «ستیز با ظلم» را در عاشورا بسیار پررنگ میبینیم. فلسفۀ عاشورا را، از این پنجره، چگونه تحلیل میکنید؟
حادثۀ عاشورا، از این جهت جاودانه مانده که خداوند عالم، بشر را ذاتاً بدون تمایل به دین خلق نکرده است؛ در واقع باور ادیان الهی این است که بشر فطرتاً معنویتگراست، اگرچه ممکن است ایادی و دستهایی در کار باشند که انسان را بهسوی پلیدی و سبُعیت بخوانند. خاتم انبیا(ص)، در دوران جاهلی مبعوث شد و بشر را از مهلکه نجات داد. روی عقلانیت و آزادی بشر، که از سوی خداوند اعطا شده است، تأکید ورزید. دینی که برای بشریت، آزادی و کرامت را اصل دانسته و او را خلیفۀ خدا نامیده است و کشتن یک انسان را برابر با کشتن تمامی انسانها میداند، بیتردید باید توسط همگان استقبال میشد، از آن پشتیبانی میشد و سالم میماند؛ اما باکمال تأسف با رحلت پیامبر، سیره و سنت بشری و دنبالهروی آدمیان از هوای درونی و باطنی، برای رسیدن به قدرت، ادامه یافت و جریانی خاص به این فکر افتاد که به نام دین، جای پیامبر را پرکند و از دین تفسیری برابر و همرنگ با آنچه خود میخواهد ارائه دهد و این فکر و تصمیم، پس از انزوای علی(ع)، اجرائی شد.
از آن زمان، دو دسته و گروه به تحریف دین کمر بستند؛ نخست کسانی که تازه اسلام آورده بودند و با مفاهیم دینی آشنایی نداشتند و دوم، گروهی که با انگیزههای خاص، بنا داشتند مفاهیم دینی را به سود قدرت تفسیر کنند. یعنی به جای علمای امت که امینانِ حلال و حرام خداوندند و از طرف رسول خدا(ص) معرفی شده بودند، کعبالاحبارهای منزویِ دوران رسول خدا، پس از او محل رجوع مردم شدند و البته۵۰ سال برای رشد چنین جریانی کار شد. در این مدت این دو گروه با پشتیبانی حاکمیت و قدرت، تاختوتاز کردند؛ دوستداران راستین اسلام نیز یا کشته شدند یا زندانی و تبعید یا زنده بهگور. کار به جایی رسید که امیرالمؤمنین(ع) برای درد دل به چاه پناه میبرد.
این روند ادامه پیدا کرد، تا جایی که مردم دینشان را از دست کسانی میگرفتند که آنها خلافِ دین و رسول خدا(ص) عمل میکردند. در تاریخ آوردهاند که مردمان شام گفتهاند: ما پس از کربلا فهمیدیم، پیامبر اسلام(ص) به جز خاندان اموی خویش دیگری هم داشته است و نمیدانستیم که ایشان دامادی به اسم علی(ع) دارد! مشخص است که تا چه حد ذهن مردم را خراب کرده و دروغ را به نام دین به خورد مردم دادند.
به تفسیر خود امام علی(ع) وضعیت به جایی رسیده بود که حاکمان «پوستین دین را وارونه به تن کرده بودند». آیا امام حسین(ع) برای مقابله با چنین حکومت تزویر و ریایی برخاست؟
وضعیت جامعۀ اسلامی تا سال ۶۱ به همین منوال ادامه یافت و هر روز باطل جدیدی به نام مفاهیم دینی به خورد مردم داده شد و فاصلۀ آنان از دین اصلی و حقیقی زیادتر گشت. در برابر این جریان کج و همراه با قدرت، حضرت فاطمه(س) که حضور ظاهری نداشت، امام حسن مجتبی(ع) هم که مظلومانه از دنیا رفت و نتیجتاً نوبت به امام حسین(ع) رسید تا خالق جریانی باشد که تمام فضائل بشری و کرائم انسانی، آزادی و آزادگیِ منکوبشده را احیا کند و راه نجات بشر از قیود و زنجیرهای دنیوی که از قبل حاکمان جائر و ایادی آنان به وجود آمده را گشوده و حاکمیت عقل سلیم و فطرت را که نشانگر نشاط و بهجت اجتماعی است، به جوامع بشری بیاموزاند.
شرایط و اوضاع بهجایی رسیده بود که بر طبق تفسیر طبری و الکامل ابن اثیر، معاویه وقتی به حکومت رسید، تصمیم گرفت منبر رسول اکرم(ص) را از مدینه به شام منتقل کند. او میگفت: اهل مدینه قابلیت استفاده از منبر رسول الله(ص) را ندارند، مفهوم این حرف چیست؟ نشان میدهد که آنها حتی به دنبال این هستند که جغرافیای اسلام را هم دگرگون کرده و مرکزیت پیام اسلام را از بین ببرند؛ یعنی معاویه میخواهد با انتقال منبر چوبی پیامبر از مدینه به شام، در صدد است تا اسلام را تولدیافتۀ شام توسط امویان اعلام کند. یکی از کارهای مهمی که امام حسن(ع) انجام داد، این بود که به شکل قانونی، نامشروع بودن ادامۀ کار معاویه را به امضای خود معاویه رساند. چون در پیماننامه که به توافق طرفین رسیده بود، نوشتند معاویه حق ندارد پس از خود کسی را بهعنوان جانشین معرفی کند. امام حسن(ع) با این کار، ادامۀ کار دستگاه معاویه را نامشروع میخواند. در دوران امام حسن(ع)، گرچه کار معاویه مشروع نبود اما او با زور و تطمیع، با استخدام نیروهای مزدور و خودفروخته، از جمله امام جمعههای مزدور و منصوب در تمامی نواحی تحت امر، کاری کرده بود که او را «امیرالمؤمنین» بخوانند. اما با این عمل، همینکه معاویه از دنیا رفت و کار به یزید رسید، خودبهخود، به قدرت رسیدن یزید «نامشروع» بود و این مسئله را اکثریت عامه هم میفهمیدند. به همین دلیل در نامۀ کوفیان، یزید را «فاسق و فاجر و متهتک و آلوده به گناه» معرفی کردند و به امام حسین(ع) گفتند: «حق از آن شماست و امامت نیز از آن شماست».
امام حسین(ع) در برابر جریانی قرار میگیرد که در وهلۀ اول، طرفِ حسابش، قدرت مطلق امویان با حاکمیت یزید است، هرچند آن را از راه نامشروع به دست آورده است؛ شاهد این قضیه، نامۀ امام حسین(ع) به مردم کوفه است که در آن اینگونه مینگارند که: «آیا نمیبینید که مردم، باطل را میبینند و در مقابلش حرف نمیزنند؟». از طرف دیگر این که قرار گرفتن فردی مانند یزید که به فسق و فجور مشهور است در رأس قدرتی به نام خلافت اسلامی، خود مصداق ظلم و بیاخلاقی و ترویج فجور است.
مسئلۀ دیگر این است که او در مقابل وارونه شدن دین قرار دارد؛ محدثان را خریدهاند و کسانی که مأمورند مردم را با قرآن آشنا کنند یا میترسند یا اگر نترسند، دینفروشند. حتی با پول تفسیر آیهای را از جایی به جای دیگر منتقل میکنند و مثلاً آیهای که دربارۀ امام علی(ع) است، به ابنملجم ربط میدهند و آیات مربوط به ابنملجم را به علی(ع). پس هم در مقابل حکومتی جائر قرار دارد و هم در مقابل وارونه شدن دین.
مسئلۀ سومی هم وجود دارد. ابیعبدالله(ع) در جایی قرار گرفته که انسانیت و کرامت بشر لگدمال میشود، آزادی وجود ندارد و از بین رفته و همه چیز به دوران جاهلیت بازگشته است. در اینجاست که حسین(ع) احساس میکند، بیتردید، باید وارد کارزار شود.
به کرامت بشر و آزادی او اشاره کردید، برای شاهد مثال، نمونههایی از تاریخ آن دوران به یاد دارید که بازگو کنید تا مسئله روشنتر شود.
به چند نمونۀ برجسته اشاره میکنم. امام حسن(ع) صلحنامهای، با معاویه امضا میکند. این نامه بندهایی دارد که در آنها، حرفهایی جدی به میان آمده است. امام حسن(ع) یک طرف امضا و معاویه طرف دیگر امضا قرار دارند. نخستین اصل انسانی این است که وقتی انسان چیزی را امضا میکند، تعهداتی را برعهده میگیرد که دستکم باید برای مدتی به آن وفادار باشد. در همان روزی که عهدنامه امضا شده است، امام حسن(ع)، گروه زیادی از مردم و مقامهای لشکری و کشوری آنجا حضور دارند. در همان ایام معاویه می آید، روی منبر می نشیند و میگوید: «مردم! من با شما، برای خدا و عدالت نجنگیدم. دنبال آن بودم به شما مسلط شوم، که شدم. این صلحنامه که امضا کردم، به زیر پایش می نهم و هیچکدام از این بندها برای من لازمالتعهد نیست.» در همان جا هم برخلاف یکی از بندهای عهدنامه، شروع به ناسزا گفتن کرده و امام علی(ع) را سب میکند. آیا میتوانید نمونهای بزرگتر از این مورد پیدا کنید که کرامت انسانی در آن زیرسئوال رفته باشد؟ تمام جدل امویان برای این است که قداست نزدیکان پیامبر(ص) و حتی خود پیامبر شکسته شود. کرامت امری مقدس است. کرامت انسانهای شناختهشدهای چون اهلبیت پیامبر وقتی شکسته شد، دیگر، کرامتی برای هیچ انسانی در آن جامعه باقی نخواهد ماند و بیشک کرامت دیگران هم شکسته خواهد شد.
یک نمونۀ دیگر، در زمان خلافت یزید است. بعد از فاجعۀ دردناک مدینه و هتک حرمت حرم نبوی(ص)، از طرف حکومت یزید، مردم را به عنوان برده و رقّ محض و عبد مملوک یزید معرفی میکنند. آیا هتک حرمتی بالاتر از این هست؟ یا بعد از شهادت امام حسین(ع)، فاجعۀ اسارت اهل بیت(ع) پیش می آید که از نمادهای هتک کرامتهای انسانی است و اگر بخواهیم به همۀ موارد اشاره کنیم، خود بحثی مفصل خواهد شد.
چه اتفاقی میافتد که ۵۰ سال پس از پیامبر(ص)، یک حکومت نامشروع که از طریق کودتا به قدرت رسیده، تیشه به ریشۀ اهل بیت میزند اما مخالفتی جدی با آن نمیشود؟ آیا مردم متوجه بودند که حکومتِ به ظاهر اسلامی، علیه اسلام عمل میکند؟
وقتی که حکومت به نام دین برپا شده اما همۀ عالمان آزاد و مستقل دینی را از صحنۀ تفسیر دین خارج ساخته، بدیهی است که تفسیر اشتباه از دین، بین مردم جا میافتد. برای سالها، در منبرها، مسجدها، خطبههای نمازجمعه و محرابها علیه خاندان پیامبر درشتگویی کرده اند و در تمام این سالها، تفسیر راست و درستی از دین ارائه نشده است.
تأکید معاویه به ابن عباس، در هنگامۀ سفر به مدینه، مبنی بر عدم تفسیر قرآن، همین موضوع را به وضوح نشان میدهد؛ او از ابن عباس میخواهد که قرآن را تفسیر نکند یا اگر تفسیر کرد، آیات مربوط به اهلبیت(ع) را به جامعه منتقل نسازد. دلیلش هم این است که میخواهد راه را برای بدلسازی فراهم کند.
آنگونه که فرمودید، آزادی در دین اصل است. آزادی را خداوند به بشر داده، پیامبران آن را احیا کردهاند و یکی از دلایل قیام امام حسین(ع) هم مبارزه با فقدان آزادی است. حال، آیا اصلاً نقض این اصل از سوی حاکم با توجیه دینی و استناد به رفتار پیامبر(ص) و امامان و با تکیه بر منابع اسلامی امکانپذیر است؟
آزادی به گفتۀ رایج، یکی از «حقوق طبیعی» است، اگرچه به اعتقاد من آزادی «فوق حق» است، زیرا مقوّم ذات انسان است. سلب آزادی از انسان، سلب حقی از انسان نیست، بلکه مسخ هویت انسانیست. آزادی را نمیشود از انسان گرفت چرا که گرفتن آزادی، گرفتن انسانیت و هویت دینی و گرفتن بشربودن است. بشر اگر آزاد نبود، خلیفه نبود. اگر آزاد نبود، انبیاء برای او فرستاده نمیشدند، ۱۲۴ هزار پیامبری که برای بشر آمدهاند، تنها برای این بوده که به او بگویند، تو آزاد هستی.
حال، برای اینکه جواب پرسش شما روشن شود، به جمله ای از امام علی(ع) اشاره میکنم. اما چرا به امام علی(ع)؟ زیرا او در جایگاه «امام/حاکم» با مردم سخن میگوید، پس به شکلی کامل میتواند، در این مسئله، به آن حضرت استناد کرد. اگر به امام حسین(ع) استناد کنیم، این مسئله که او حاکم نبود، برجای خود باقی میماند، بنابراین باید به سراغ فرمایش امامی برویم که حکومت را در دست داشت (نکتۀ مهم ایی است که ایشان در جایگاهی قرار داشت که رعایت آزادی در کنار حاکمیت و قدرت به نوعی در چالش بودند). در منشور حکومتی علی(ع) -عهدنامۀ مالک اشتر- سه نکتۀ مهم دیده میشود؛
اول: حضرت به مالک میگوید: «مردم دو دستهاند، یا برادران دینی توئند یا در اصل خلقت و انسانبودن با تو مشترکاند».
دوم: «تو زمینه را فراهم کن تا مردم بیدغدغه از تو سئوال کنند». بی دغدغه یعنی که مردم احساس نکنند اگر چیزی پرسیدند، تعقیب و زندانی میشوند یا تحت فشار قرار میگیرند. بنابراین، مردم باید به آسانی و درستی، سئوال از حاکم را حق خود بدانند.
و سوم اینکه امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «شما(مردم) و من، حق متقابل به هم داریم. اگر من برای شما محدودیت ایجاد کردم، شما هم حق دارید برای من محدودیت ایجاد کنید». او ادامه میدهد: «مردم و حکومت حقشان، حقی مضاعف است» و جالب تر اینکه میفرماید: «حق شما و من حقی برابر است. هیچ فرقی با هم نداریم، من خدمتگذار شما هستم و یکی از مهمترین حقوق شما این است که من باید شما را محرم دانسته و تمامی آنچه در علم و آگاهی شما دخیل است، در اختیارتان بگذارم».
بنا بر مطالب و نکات فوق، حاکم حق گرفتن آزادی را از مردم ندارد. حق محدود کردن آزادی را ندارد، با وجودی که مردم حق دارند حاکم را کنترل و نظارت کنند. این جملۀ علی(ع) است که میفرماید: «شما حق دارید از من سئوال کنید»، او هرگز نمیگوید که «من» حق دارم از شما سئوال کنم.
از مهمترین توجیههای بسیاری از حکومتهای به ظاهر دینی در سلب آزادی انسان و گرفتن حقوق نخستینِ انسانی، کافر و ضد دین شمردن مخالفان است. فرض بنیادین این پرسش را بر این میگذاریم که اگر با حکومتی طرف باشیم که حکومت حق است و حاکم هم بر حق و تمامی مخالفان این حکومت هم مخالفان خداوند هستند، آیا در چنین شرایطی، حاکمیت حق این را مییابد که آزادی یا همان فوق حق انسان را سلب کند؟
برای اینکه پاسخ ملموستر و مستندتر باشد، به دو نمونۀ عینی و تاریخی اشاره میکنم. رسول اکرم(ص) ۲۳ سال پیامبر بود، ۱۳ سال در مکه و ۱۰ سال در مدینه. حضرت علی(ع) پس از ۲۵ سال انزوای سیاسی، ۵ سال در رأس حکومت قرار گرفت و جالب اینکه هر دوی آنها مخالفانی داشتند. سه دستۀ برجسته با امام علی(ع) و دو دستۀ مهم با رسول اکرم(ص) مخالف بودند. دو دستۀ مخالف پیامبر(ص)، کافران و مشرکان و منافقین بودند و سه دستهای که با امام(ع) مخالفت میکردند، ناکثین(پیمانشکنان)، صفینیان(قاسطین) و مارقین نامیده شدهاند.
رسول اکرم(ص)، با دو گروه مخالف درست طبق همان دستوراتی رفتار میکرد که قرآن به او میداد. پس پیامبر مطابق با خواست خدا و آنچه قرآن میگوید، عمل میکند؛ یعنی رسول خدا مطابق تنزیل، رفتار سیاسی خودش را تنظیم میکرد اما امام علی(ع) وقتی رهبری مردم را در دست گرفت، زمان نزول قرآن گذشته بود، بنابراین رفتارش با تنزیل تطبیق نمیکند اما مطابق دستورات آن عمل میکند یعنی مطابق آنچه از رسول خدا آموخته بود. رسول خدا نیز دربارۀ او میگفت که علی مطابق تأویل قرآن میجنگد. برای اینکه روشن شود آنها با مخالفانشان چگونه برخورد کردند، نمونهای میآورم.
هیچکس تردیدی ندارد که در آغاز صف مخالفان پیامبر(ص) «ابوسفیان» قرار دارد. او پایهگذار جنگ بدر، احد و احزاب است، به این ترتیب در دوران حاکمیت سیاسی و معنوی پیامبر(ص) در مدینه، زمانی نبوده که از سوی ابوسفیان به پیامبر(ص) آزاری نرسد. اما وقتی پیامبر(ص) پس از فتح مکه وارد این شهر میشود، با او چگونه رفتار میکند؟ در مرحلۀ نخست، رسول اکرم(ص) میفرماید: «مردم! همۀ اذیتهای این مدت را، فراموش کردهام». در مرحلۀ دوم، در مورد ابوسفیان اینگونه فرمودند که: «اعلام کنید که هرکس وارد خانۀ ابوسفیان شود، در امان است». با این تدبیر جلوی خونریزی را گرفتند و مکه فتح شد؛ حداقل موردی از ریخته شدن خون، در جریان فتح سراغ نداریم. حرف بنده این است که اگر به روش پیامبر(ص) عمل نمیکنیم، دستکم سخنش و رفتارش را منتقل کنیم.
مورد دوم دربارۀ رفتار امام علی(ع) است. امام با اعضای جنگ جمل چه کرد؟ طلحه و زبیر، بانیان جنگ جمل با علی(ع) بیعت کرده و به او گفته بودند که «میخواهیم به مکه برویم». حضرت پاسخ دادند که «میدانم شما قصد مکه ندارید…». آنها دوباره و سه باره بیعت کردند و حضرت باز فرمود که: میدانم برای چه میروید، اما از پیامد کارتان بترسید… ».
اگر روش کار «حاکمان سیاسی غیرمعصوم» را مبنای داوری و تحلیل خود قرار دهیم، آیا علی(ع) حق نداشت که با این دو نفر، تندتر و جدیتر برخورد کند؟ آیا حاکمان امروز برای خود، این حق را روا نمیدانند؟
مبنای کار در حکومتهای دینی، باید شیوۀ علی(ع) باشد، چراکه او پیش از دست بردن افراد به سلاح و آغاز جنگ، با وجودی که میدانست بنای برپایی جنگ با او را دارند، برخورد نکرد. کدام حاکم است که با طراحان جنگ مثل علی(ع) آزادانه و باکرامت رفتار کند؟ ببینید در جریان جنگ جمل، مادامیکه طرف مقابل، فرماندهان سپاه حضرت را نکشته بود، آیا تیری از سوی سپاهیان علی(ع) به سمت آنان پرتاب شده است؟ من شفاف و بیپرده و بهصراحت میگویم: در حکومت اسلامی علوی، مادامیکه مخالف دستش به خونی آلوده نشده، نه حق بازداشت، نه حق تحت تعقیب قراردادن و تحت فشار گذاشتن مخالف، هیچکدام وجود ندارد.
تا چه مقدار در شرایط امروز، تشابهسازی تاریخی را می پذیرید؟ آیا حکومتهای غیرمعصوم می توانند خود را با حکومت علوی قیاس کنند؟
شبیهسازی از آغاز بوده است، منتها ادیان آسمانی و در رأس آنها اسلام، چند شاخص را ملاک قرار میدهند و تأکید میکنند که اگر افراد با این شاخصها جلو بروند، شبیهسازی نمیتواند آنان را فریب دهد. امام علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: «اگر حق، حق بود و باطل، باطل، نه دیگران از حق عدول میکردند، نه کسی جرأت داشت از باطل دفاع کند». خُب، افرادی با اغراض خاص، مقداری از حق و باطل را در هم می آمیزند و شبیه سازی می کنند و بالطبع وقتی شبیهسازی شد، افراد عام نمیتوانند تشخیص دهند، اما چه باید کرد که از خطرات شبیهسازی جلوگیری شود؟
ما باید ملاک خود را معرفی کنیم، ملاکی که بسیار ظریف است. رسول اکرم(ص) میدانست، پس از خودش در برابر علی(ع)، علی(ع) میسازند، همانگونه که امام میفرماید: «هیچگاه به آیات قرآن که تخصصش را ندارید، استناد نکنید. به روش پیامبر(ص) استناد کنید؛ چون در آیات قرآن، جای قالبسازی و تشابهسازی وجود دارد اما در سیرۀ پیامبر(ص) وجود ندارد». اینجاست که بنده عرض میکنم ملاک برای من در معرفی عدالت، شیوۀ حکومت حضرت علی(ع) است.
هیچ حاکمی حق ندارد حکومت خودش را شبیه حکومت علی(ع) بخواند. حتی هیچ حاکمی حق ندارد، خودش را پس از حکومت حضرت علی(ع)، «امیرالمؤمنین» معرفی کند که اگر کرد، طبق روایات متعدد، این نشانۀ سقوط و بیعدالتیست. هیچکس حق ندارد ادعا کند که حکومتش، «حکومت علوی» یا نظیر آن است. چرا؟ چون خود امیرالمؤمنین(ع) میگوید: «هر ملتی، امامی(الگو و اسوه) میخواهد. امام شما من هستم». به همین سبب هم هست که میبینیم امام خمینی(ره) بهصراحت اعلام کرد؛ «ما کجا و حکومت علی(ع) کجا؟».
یک نمونه از دورانی که در مجلس بودم، یادم هست. یکی از دوستان فاضل ما که نمایندۀ اردستان بود، در نطق پیش از دستور خود، از روایتهای «اصول کافی» دربارۀ کلمۀ «اولی الامر» سخنی گفت و از آنها برداشتی کرد که شامل امام خمینی هم میشد. فقط چند دقیقه بعد، امام از طریق حاجاحمد نامهای فرستاد و گفت: «دیگر نشنوم روایاتی که دربارۀ ائمه(ع) و پیامبر(ص) است را، با منِ خمینی تطبیق دهند».
برخورد غیرمنطقی برخی حاکمان دینی با مخالفان خود، شاید برگرفته از این اندیشه و ترس است که باور دارند اگر آزادی در اندیشه و عمل وجود داشته باشد، زمینۀ انحراف در جامعۀ اسلامی فراهم خواهد شد.
من این را باور نمیکنم و معتقدم که یک توجیه نادرست است. مگر حاکم از خدای به وجودآورندۀ انسانِ آزاد، بر وی آگاهتر و رحمانتر است؟ آیا خداوندی که به بشر آزادی داده، نمیدانسته ممکن است در مواردی بشر از آن سوءاستفاده کند؟
اگر جامعه به مرحلهای برسد که حکومت دینی را مطالبه نکند و نخواهد، آیا باید به این انتخاب تن داد یا باید به هر روش ممکنی از استقرار و باقی ماندن حکومت دینی دفاع کرد؟
حکومت «مصنوع بشری» است و نازل شدۀ آسمان نیست. انسان زمانی چوب و صندلی میسازد، زمانی هم نظامی سیاسی. همۀ اینها ساختۀ دست بشر است. بنابراین بر اوست که بخواهد چگونه با ساختۀ دست خود برخورد کند و بشر هر چه بخواهد، آن خواهد شد و با زور نمیتوان او را وادار به انجام کاری کرد. اگر حاکم و حکومت درست عمل کنند، مردم خودشان از مبانی حکومت دفاع میکنند؛ اما اگر درست عمل نکند، مردم آنچه را بخواهند، انجام میدهند. خداوند عالم، هیچشخصی را بر شخص دیگر حاکم قرار نداده و حوزۀ آزادی هیچ کسی را بیحساب محدود نکرده است. روشنتر از علی(ع) که نداریم؛ علی(ع)، از طرف خدای عالم امام بود، ولی حاکم نبود، اگرچه حق و صلاحیت حاکمیت را به نحو کامل داشت؛ یعنی حاکم صالح و مقبول خداوند ایشان بود. به همین دلیل، زمانی حاکم شد که مردم از او خواستند و به همین دلیل است که در نهجالبلاغه میفرماید من اگر مشاور شما باشم بهتر از آن است که وزیر(حاکم)، یا در جای دیگری می فرماید: «این حکومت نزد من، به اندازۀ یک کفش کهنه هم اعتبار ندارد» یا در آخر خطبۀ شقشقیه میفرماید که اگر مردم نیامده بودند و دست بیعت به سوی من دراز نکرده بودند و حجت بر من تمام نشده بود، حکومت را نمی پذیرفتند و الخ. بنابراین باید گفت علی(ع) عیناً مانند نبی است؛ یعنی همانگونه که نبی، نبی است چه مردم بخواهند چه نخواهند ولی برای حاکمیتش نیازمند مردم است علی(ع) نیز امام است، چه مردم با او بیعت کنند چه نکنند ولی برای حاکمیت بیعت همانها را نیاز دارد.
به همین دلایل، اگر کسی میخواهد راه پیامبر(ص) را پیش ببرد، از همه مناسبتر راه حضرت علی(ع) است که از همه به پیامبر(ص) نزدیکتر است. ولی حاکم و حاکمیت را مردم باید انتخاب کنند. اگر مردم حاکمیت را خواستند، حکومت میتواند به کار خود ادامه دهد و اگر نخواستند، خودبهخود از بین خواهد رفت. البته حاکمیتی که به نام دین حکومت میکند، باید کاری کند که مردم به دین علاقهمند بمانند.
این دیگر آخرین پرسش من است. شما به عنوان کسی که برای انقلاب ایران مبارزه کرده اید، در سالهایی حتی سمتهایی در نظام سیاسی کنونی داشتهاید و اکنون هم به عنوان مرجع تقلید مردمی و روشنبین در جامعه حضور دارید، شرایط بهوجودآمده را میبینید و بیشک از پیامدهای تداوم این مسیر آگاهید، حال، اگر بخواهید دست به یک انتخاب بزنید، آیا جامعۀ به ظاهر دینی را انتخاب میکنید یا جامعهای سکولار که بهراستی دیندار است؟
بیشک، من حکومت دینی درست را بر حکومت غیردینی ترجیح میدهم، به همین دلیل هم از قانوناساسی جمهوری اسلامی دفاع میکنم، اما نه با این تفسیر من درآوردی که برخی آقایان اعلامش میکنند. با این وجود باید به عنوان یک دلسوز بگویم که اگر حکومت دینی، خدای ناکرده خوب عمل نکند، جامعه به سوی لائیسیته پیش خواهد رفت. درحقیقت جامعۀ دینی، تبدیل به ضد دین میشود. منظور من از لائیسم، سکولاریسم نیست چرا که ذات در سکولاریسم، ضدیتی با دین وجود ندارد و سکولارها تنها میخواهند که نهاد سیاست مقید به دین نباشد؛ اما اگر یک حکومت دینی خوب نباشد و کارهای زشت و خلاف دین و اخلاق و آزادی را با عناوین دینی و به نام دین توجیه میکند، ممکن است جامعه را به جای بدتری سوق دهد و جامعه به سمت لائیکشدن پیش روند؛ یعنی به واسطۀ بد عمل کردن حکومت، مردم نه سکولار که لائیک شوند و دیگر به سمت دین نروند که باید از آن روز به خدای عالم پناه برد.

اشتراکگذاری این نوشته
کد QR را اسکن کنید یا از لینک کوتاه بالا برای اشتراکگذاری این نوشته استفاده کنید