۷ اسفندماه ۱۳۸۹ – اصول فقه
عنوان: مناقشه در تقسیم واجب به نفسی و غیری(۲)
و الصلوه و السلام علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد
بحث ما در باب واجب نفسی و غیری بود و تعاریف مختلفی در این باب مطرح شد. از بررسیهای به عمل آمده به این نتیجه رسیدیم که هیچکدام از این تعاریف اقناعی نیست. آخرین تعریف را امروز نقل میکنم و بحث را جمع بندی کرده و میبندم. این تعریف را مرحوم صدر در جلد دوم مباحث دلیل لفظی در صفحه ۲۱۹ گفته است. ایشان آدم مستعد و جوّال الفکری بوده است و من ایشان را آدم محققی میدانم اما مشکل بعضی از بزرگواران این است که بدون حضور در پای درس استاد می خواهند جلو بروند.آنگونه که افراد مطلع به ما خبر داده اند ایشان در فلسفه کم استاد دیدهاند و به همین جهت نوعا حرفهایی که در این باب زدهاند، همه ابداعات خودشان است و آن پختگی در مکتوبات استاد علامه طباطبائی ویا استاد مطهری وجود دارد در مکتوبات این بزرگوار نیست . البته این یک ضعف نیست و عیبی ندارد، ممکن است در یک نفر نبوغ باشد و بتواند حرف جدیدی ابداع کند از استاد ما مرحوم آیت الله مطهری نقل کرده اند که ایشان میفرمودند که مشکل مانند ایشان در فلسفه این است که ایشان استاد ندیده است.
ایشان میگویند الواجب النفسی ما یعاقب علی ترکه بما هو هو: واجب نفسی به واجبی گفته میشود که اگر کسی آنرا ترک کند،ترک خرد آن فعل از آن نظر که خودش میباشد موجب عقاب است.
اشکال قضیه این است که درست است که انجام دادن واجب نفسی ثواب دارد و ترک آن عقاب دارد،این اثرآن کار است. اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا اثر شیء را میتوان معرّف شیء قرار داد؟ اینجا باز این سؤال پیش میآید که چرا واجب نفسی یعاقب بما هو هو است؟ و چرا واجب غیری لایعاقب بما هو هو؟ این تعریف، تعریف از راه اثر است و اثر پس از خود شیء است در حالیکه ما باید ملاک تعریف را روشن نماییم و تعریف اینگونه برای ما مفید نیست.
ایشان بر اساس برهان اِنّ تعریف کرده اند.
به همین دلیل ماتاکید میکنیم که باید به مبانی فلسفه علم وآگاهی داشته باشیم. ما در فلسفه میگوییم که نه برهان اِنّی کافی است و نه برهان لِمّی. برهان انی مفید نیست چون در این برهان علم به علت از راه معلول به دست میاید. آنجا گفته شده است که علم به معلول موجب علم به رشحهای از رشحات علّت است و نه همه آن و این علم اجمالی است و مفید نیست. اما برهان لِمّی مفید نیست زیرا این برهان از علّت به معلول میرسد و چون علم به خداوند امکان پذیر نیست زیرا او علّه العلل است. وقتی علم حصولی به علت پیدا نشد، برهان اقامه نمیشود. به همین دلیل است که ما برای اثبات خداوند از هیچ کدام از این دو راه نمیتوانیم استفاده کنیم. بلکه ما در فلسفه راه سومی داریم که از آن به «دلیل» تعبیر میکنیم. یعنی ما از راه بعضی از لوازم به لوازم دیگر پی ببریم ومیبریم وآگاهی به دست آوریم که نسبتشان نه علّیت است و نه معلولیّت.
در کتابی که از ما است و چند بار چاپ شده است، «به نام؟؟؟؟ معرفه الله»روی این مطلب تاکید فراوان کرده ایم که روش اسلام در رابطه با معرفت خداوند با شیوه حکیمان و متکلمین ودیگران متفاوت بوده و فرق میکند. قرآن وقتی به موضوع خداوند و وجود آن ومعرفت به اصل وجود حضرت رب الارباب میرسد میفرماید:«أفی الله شکّ»؟! فاطر السماوات والارض آیا در باره خدایی که همه آسمانها وزمین رت به وجود آورده شکیبا هست قرآن بااستفهام انکاری مسئاله را عنوان فرموده و اصل آن را امری ضروری وبدیهی وفطری وغیر قابل شک وتردید دانسته است.
ولی هدف قویترین کتب کلامی مثل تجرید یا باب حادی عشر این است مسئاله را طوری مطرح کنند که کانه جای پرسش وسئوال وشک وجود دارد ولذا احتیاج به استدلال وثبات با دلیل دارد وبه همین جهت یکی از مهمترین اهدافشان اثبات خداوند است، در صورتیکه اینطور نیست چون اگر وجود خداوند واقعا مشکوک باشد قطعا با این براهین نمیشود خدا را اثبات کرد. به همین دلیل اسلام مسأله فطرت را مطرح کرده است. ما یک وقتی درباره فطرت بحث میکردیم ودر بررسی هاکه کردیم به این نتیجه رسیدیم که حدود ۲۴ نظریه در تعریف فطرت مطرح شده است. ما فطرت را اقتضای ذاتی آنان تعریف میکنیم که جای این مباحث اینجاست وآن را به محل دیگری حواله میدهیم.
بنابر مطالب گذشته به دست آمده که این تعاریف برای واجب نفسی و غیری صحیح نیست. تعریف آقای بروجردی را هم که فقیه و اصولی بزرگی است و با مبانی فلسفه آشنا است و عبارات وتعبیرات جدیدی هم در تعریفش بود هم بررسی کردیم و دیدیم اقناع کننده نیست.
حالا با توجه به مباحث گذشته سؤال اصلی این است که آیا اصل تقسیم واجب به نفسی و غیری درست است؟ آقایان یک صدا میگویند بله. سؤال بعدی این است که آیا در تقسیم، اشتراک مقسم بین الاقسام لازم است؟ باز هم به اتفاق میگویند بله. بنابراین آیا واجب نفسی و واجب غیری حقیقتا هردو متصف به وجوبند.بله خوب اگر این مطالب درست است و این سه مسأله مسلّم هست، چرا این همه اختلاف ایجاد شده و بحث بالا گرفته است؟!
لذا آخوند میگوید آن نفسی است و این غیری است حقیقتا. شیخ میگوید هر دو حقیقتا واجبند ولی یکی نفسی است و آن دیگری غیری است. نتیجه این میشود که ذی المقدمه برای ثبوت وجوب برای مقدمه میشود واسطه در ثبوت نه در واسطه در عروض.
شما میدانید ما سه نوع واسطه داریم: واسطه در اثبات، ثبوت و عروض. واسطه در اثبات فقط در برهان به کار برده میشود که همان حد وسط است و در کبری و صغری وجود دارد و وجه مشترک میان صغرا وکبرا است. یعنی این واسطه است برای اثبات کبری بر صغری. واسطه در ثبوت چیست؟ مثل آبی که خنک است ولی آن را در ظرف میریزند و روی آتش میگذارند. در اینجا آتش ذاتا گرم است و آب داغ به واسطه آتش گرم میشود وگرمای آب به وسیله آتش برآن ثابت میشود. این عبارت را در علیّتها به کار میبرند. هر علّتی برای ثبوت وجود در معلول واسطه در ثبوت است. طبیعی است که مادامی که آب داغ نشده، آب سرد است حقیقتا ولی وقتی گرم شد همان طور که آتش حقیقتا گرم است، آب هم حقیقتا گرم میشود. ولی آب به وسیله آتش گرم شده و آتش ذاتا گرم است. اما واسطه در عروض این است که مثلا شما سوار در اتومبیل میشوید. در اینجا حرکت اولا و بالذات متعلق به اتومبیل است و ثانیا و بالعرض و المجاز متعلق به شما. در ادبیات هم از نظایر آن استفاده میکنیم واینطور میگوییم که گاهی صفت برای خود موصوف است و گاهی برای متعلُّق آن است که در این موارد نسبت دادن صفت متعلق برخود آن شئی مجاز است یعنی واسطه در عروض دارد.
برمی گردیم به سؤال اصلی بحث خودمان : و آن بحث تقسیم واجب به نفسی وغیری است قطعا ذی المقدمه به طور حقیقی واجب است. در این فرض وجوب مقدمه که ناشی از وجوب ذی المقدمه است از نوع واسطه در ثبوت است یا واسطه در عروض؟ اگر از قبیل واسطه در عروض باشد معنایش این است که مقدمه حقیقتا واجب نیست و ما اگر برای مقدمه وجوبی قائل هستیم مجاز هست. اما اگر از نوع واسطه در ثبوت باشد یعنی ما حقیقتا دو واجب داریم. یکی برای خودش است که همان واجب نفسی است و دیگری ترشحی است ولی حقیقت است. اما ما میخواهیم بگوییم که یک واجب بیشتر نداریم. ما میخواهیم بگوییم که واجب فقط نماز است که ذی المقده است و نسبت وجوب به مقدمه بالعرض ومجاز است. وجوب ذی المقدمه برای مقدمات از باب واسطه در عروض است نه واسطه در ثبوت.
چرا؟ ما مسیر این بحث را تغییر دادیم .برخلاف …حرکت کردیم برای اینکه به طور مفصل مورد تحلیل قرار داده وبیان کردیم که احکام تابع مصالح و مفاسد است؟ وبه اثبات رساندیم احکام شرعی تابع اغراض هستند. در اینجا آیا شارع دو غرض داشته است یا یک غرض حق آن است یک غرض بیشتر ندارد وآن ذی المقده است؟ در حقیقت شارع نماز مقید به طهارت را مورد نظر دارد ونماز با این خصوصیات را خواسته است.
آنقدر به ما گفتهاند که واجب نفسی و غیری داریم و در کتب مختلف اصولی این بحث تکرار شده که قبول این که ما واجب غیری نداریم سخت است ولی ابناء دلیل هستم. بحث ما این است که اسلام از انسان نماز مع الطهاره خواسته است. ما روایاتش را هم دیدیم که میگوید نماز از سه چیز تشکیل شده: ثلثش طهارت، ثلثش رکوع و ثلثش سجود. و بدون هر کدام، نماز نماز نیست. ولی این به معنای وجوب طهارت به صورت وجوب غیری نیست.
استاد ما مرحوم علامه طباطبایی در این باره بیانی دارند مفید است وخلاصه آن این است که میفرماید اگر ما از ذی المقدمه غفلت کردیم اصلاوجوب مقدمه به ذهن ماخطور نمیکند در صورتی که اگر مقدمه وجوب حقیقی داشت با غفلت از ذی المقدمه هم امکان داشت وجوب مقدمه به ذهن خطور کند آیا معقول است با غفلت از ذی المقدمه توجه به وجوب مقدمه داشته باشیم؟! چنین چیزی امکان ندارد. در صورتی که لازمه تعبیر آقایان که هم مقدمه و هم ذیالمقدمه واجب هستند، این است که هر دو واجب حقیقی است و در این فرض چرا غفلت از یکی موجب غفلت از دیگری باشد؟!
نتیجهای که ما میگیریم این است که ما یک واجب بیشتر نداریم آن هم نماز است که ذی المقدمه است. قرآن هم که میفرماید:«فاذا قمتم الی الصلوه فاغسلوا…»فا رابطه میان ماقبل و ما بعد فا را به ما نشان میدهد وآن این است که خدای عالم از انسان نماز خواسته واین نماز چون باطهارت نماز میشود قیام به نماز موجب قیام به وضوء هم هست. بنابراین وضو اساسا شرط تحقق نمازاست، نه واجب بالغیر.
اگر قائل به حسن ذاتی وضو شدیم چطور؟ یعنی این وضو ذاتا حسن دارد.
ممنون از این دقت تان. وجوب در واقع از حسن نشأت گرفته است و حسن هم متعلق به ذیالمقدمه است. امر نمیتواند منشأ حسن باشد وگرنه همان نظر اشاعره میشود.
عبارتی را نوشتهام بهتر است آن را عینا بخوانم وکمی در این باره توضیح دهم وآن این است :«لا وجوب فی البین الا لذی المفدمه و هو وجوب نفسی و لا وجب حقیقتا للمقدمه حتی یبحث فی أن ملاک کونها واجبا غیریا.» بااین مبنا از اول نباید این بحث اینگونه مطرح میشد همان طور که تاحدودی روشن شد. ولی در اینجاتنها یک اشکال به این نظریه میماند که ناچاریم آن را عرض کنیم و بحث انشاء الله تمام شود.
این اشکال این است وقتی پذیرفتید وجوب تابع غرض است، ما اینجا دو غرض داریم و چون دو غرض موجود است، پس دو وجوب موجود است. همان طور نماز دارای غرض وغرضی در نماز همان انجام دادن آن برای رضای خداست وضوء هم دارای غرض است و غرض در وضو رسیدن به نماز است. در یکی هدف خودش است و در دیگری وصول به غیر است. که این همان حرف مشهور میشود.
جواب این اشکال آن است که ما بیش از یک غرض نداریم وآن این است که در صراط مستقیم قرار گیریم وبه تعبیر قرآن کریم هدایت الهی شامل حاملان گردیده ودر راه ومسیر خدایی واقع شویم ودر توسلیات باسین که امور عبادی هستند واین امور به عنوان وسیله دیده شده اند. خود وسیله موضوعیت که نقش هر چند جزئی ومحدود ودر … دارد ولی در توصلیات باصاد خود آن امور بماهو هو و بدون قصدتقرب هیچ موضوعیتی ندارند جز این که انسان را به غرض آن فعا که مد نظر است برساند. دقیقا شبیه به راه است.
با این تفاوت که اینجا راه شرعی است و با راه عرفی فرق میکند.
وقتی که به صورت راه مطرح شد به خوبی به دست میاید آن چیزی که برای ما موضوعیت تام دارد مقصد اعلا ونهایی است که لقاء حضرت حق است نه خود راه.
پس شارع چرا بیان کرده است؟
این به خاطر آن است که شرطیت ونقش مهم آن را اینکه به آن محدودیت داده وبه آن به صورت مستقل ومافیها ینظر نگاه کرده وبر آن اکتفا کرده ودر همان حد ایستاده باشدبیان کند ونشان دهد تنهااز این مسیر میتوان به آن مقصد راه پیدا کرد واز غیر آن نمیتوان به آن رسید نه در رسیدن به آن مقصد.
در اینجا باز این اشکال پیش میآید که با این حساب شما هیچ واجب نفسی ندارید. چرا؟ چون همه واجبات نفسی بالاخره به ذوالمقدمه اصلی باز میگردد. چرا؟ چون تمام واجبات به یک نتیجه میرسند.
در پاسخ این اشکال ما میگوییم احکام الهی شبیه انوار الهی اند. همینطور که آدمها متفاوتند درجات بهشت، به اندازه مراتب ودرجات ومتناسب با آنهامعرفتها و احکام فرق میکند.
این یک نظریه جدید است که من ندیدم پیش از استادبزرگوارم مرحوم علامه طباطبایی کسی مطرح کرده باشد، و ما هم آن را شرح و بسط دادیم. با توجه به این نظر ومبنا ممکن است نماز برای یک نفر واجب نفسی باشد ولی همان نماز برای کسیکه در سطح دیگری قرار دارد که بالاتر است، واجب نفسی نباشد. آن روز که ما جملهای را از مرحوم شبّر که در الاخلاق مطرح میکند که حسنات الابرار سیئات المقربین نقل کرده ایم، و در بحار هم در سه جا آمده است. در بخشی از دعای مفصلی که از امام موسی ابن جعفر نقل شده آمده است. حضرت در آنجا اینجور میگوید که حسنات الابرار سیئات المقربین است. یعنی آن نمازی که رسول خدا(ص) و علی (ع)میخوانند برای دیگران هدف است اگر چه برای خود رسول اکرم (ص)وعلی(ع) مقدمه است. نماز علی برای سلمان هدف است ولی برای خود او مقدمه است. کما اینکه خود اسلام همینطور است.دارای مراتب ودرجات است چون اسلام مقولهای مشکک است.
نتیجتا ما میتوانیم بگوییم که واجبات حیثیتهای مختلفی دارند. اینکه در روایات آمده است که اگر کسی از ترس جهنم عبادت کند باطل نیست اما در نظر امام علی این عبادت نیست. اگر کسی عبادت کند برای کسب ثواب این هم در نظر همه فقها صحیح است ولی در نظر امام علی(ع) عبادت نیست. پس عبادات مراتب دارد.
حالا چه عیب دارد که کسی بگوید صلوه حقیقتی مشکک دارد کما اینکه دور و نزدیک هم همینگونه هستند. آدمی که کاری را قربه الی الله انجام میدهد هم همین طور است و ریاضات شرعی هم همین طور است. این جمله به امام سجاد نسبت داده شده که «ویل لمن ساواه یوماه» به همین مطلب اشارت دارد هر روز برای آدم ها باید اینطور باشد. حالا اگر با چنین نگاهی به این قضیه نگاه کنیم یک مبنای جدید مطرح میشود که در جلسه بعدی انشاء الله آن را بیشتر توضیح خواهیم داد.
و صلّی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین