درس اصول : ۲۰ دی ۱۳۸۹

بسم الله الرحمن الرحیم

دوشنبه ۲۰ دی ماه ۱۳۸۹

الحمد لله رب العلمین
و الصلوه و السلام علی سیدنا و مولانا ابی القاسم محمد

تجدید نظر شیخ در نظریه معروف شان
پیش از ورود به بحث منجز و معلق، چند نکته کوتاه درباره واجب مطلق و مشروط مانده که تذکر به آنها لازم است، اگر چه قبلا هم گفته شده است. یکی از آن نکات این است که شیخ ظاهرا در اواخر حیات علمیشان از نظرشان برگشته بودند. مرحوم آقای مروجی در منتهی الدرایه از سیدنا الاستاد که ظاهراً مرادشان آقای حکیم باشد، ایشان از استادشان آقای نایینی و آقای نایینی هم از مرحوم سید بزرگ شیرازی، صاحب فتوای مشهور تنباکو و سید حسن کوه کمره ای که این دو نفر که از شاگردان مبرّز شیخ اعظم بوده‌ا‌ند، نقل می کنند که شیخ در اواخر از این که عقلاً قید امکان ندارد به هیأت برگردد و باید به ماده برگردد عدول فرموده بودند و این که آخوند نقل کرده اند با توجه به نظر اولیه شیخ بوده است.
نکته دومی که لازم است متذکر شد عبارت از این است که طبق مبنای مشهور درباره واجب مشروط، تهیه مقدمات وجوبیه لازم نیست و اما طبق مبنای شیخ اگرچه وجوب شرطی ندارد و مشروط نیست و مطلق است، علی‌القاعده باید تهیه مقدمات واجب باشد و در عین حال طبق نظر شیخ درباره واجب هم لازم نیست. چرا؟ برای اینکه طبق مبنای مشهور واجب نیست چون مقدمات خود به خود باید فراهم شود و واجب، واجب مشروط است یعنی واجبی است که وجوبش شرط دارد و مادامی که شرط نیامده وجوبی در کار نیست و وقتی که وجوب در کار نیست، چرا تهیه مقدمات واجب باشد؟! واما طبق مبنای شیخ هم واجب نیست چون شیخ این¬طور می گوید که درست است وجوب مطلق است اما چرا تهیه مقدمات لازم نیست؟ چون ادله¬ای که برای لزوم مقدمات آمده است ظاهرش این است، طوری اخذ شده که تحصیلش واجب نیست. در واقع طبق مبنای مشهور به دلیل ثبوتی تهیه مقدمات واجب نیست و طبق مبنای شیخ به دلیل اثباتی تهیه آنها لازم نیست.

نگاهی دوباره به مبانی وجوب تعلیم احکام
نکته سوم لازم به ذکر درباره تعلّم واجب است. در اسلام همانطور که تعلیم واجب شمرده شده، تعلّم هم واجب است. مع الاسف در رابطه با تعلم واجب بحث جامع الاطراف و متمرکز نشده است، مگر بصورت پراکنده در جاهای مختلف با مناسبت‌های گوناگون، من‌جمله در باب اجتهاد و تقلید. آقایان آمده اند و گفته اند اگر کسی فتوای یک مجتهد را غلط نقل کند، آیا دوباره گفتنش لازم است یا نه؟ آیا جواب دادن کسی که سؤال شرعی از کسی می پرسد واجب هست یا نه؟ آنجا این بحث را مطرح کرده اند، البته خیلی هم حاشیه ای. در صورتی که قرآن کریم در جاهای متعدد از سوره جمعه چند وظیفه برای پیامبر معلوم و مشخص می‌فرماید که اولینش «یعلّمهم الکتاب و الحکمه» امیرالمؤمنین(ع) در نهج‌البلاغه می فرماید که یکی از وظایفی که ما در مقابل مردم داریم، تعلیم مردم است. اگر تعلیم دادن واجب است، تعلّم هم واجب است. درباره تعلّم چون طرف بحث عوام بودند، آقایان بحث کرده اند اما درباره وجوب تعلّم بحث نکرده اند و به نظر می آید که لازم است بحث بشود. من ادله این بحث را به صورت تیتروار و خلاصه عرض می کنم:
۱. وظیفه انبیا است و در زمان کنونی این وظیفه بر عهده علمای دین است.
۲. اگر تعلیم واجب نباشد و تعلّم واجب باشد، بی خاصیت است. چه فایده دارد که سؤال واجب باشد ولی پاسخ دادن واجب نباشد؟! طبعا اگر سؤال کردن واجب باشد، جواب دادن هم باید واجب باشد چون این دو مکمّل و ملازم هم هستند.
۳. آیه تفقه که می فرماید «فلولا نفر من کلّ فرقه طائفه لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم…» وجوب تفقه برای انذار است، وگرنه این انذار چه معنا خواهد داشت؟ آیا بدون تعلیم انذار ممکن است تحقق پیدا کند؟
۴. علاوه بر اینها روایات فراوانی در رابطه با این داریم که دستور می‌دهد مسلمانان امر به معروف کنند؛ آیا یکی از شرایط و مصادیق امر به معروف تعلیم و آگاهی دادن مردم نیست؟ طبعا یکی از موارد آنها تعلیم هست.
۵. یکی از اصول و مسائل بنیادی اسلام، اصل اتمام حجت بر همگان است وگرنه بازخواستها و کیفرها و مؤاخذات حقوقی توصیه منطقی نخواهد داشت و بدون تردید اتمام حجت بدون تعلیم و تعلم، تحقق عینی نخواهد داشت.

بنابراین تعلیم واجب هست ولی سؤال اینجا است که تعلیم از چه نوع مقدماتی است؟ آیا مقدمه وجود است یا وجوب؟ بنظر ما وجوب تعلیم و تعلم اساسا از سنخ مقدمات وجوب و یا وجود مقدمات نیست و در ردیف قدرت نیست، قدرت شرط فعلیت تکلیف است و در ردیف بلوغ یا عقل نیست، چون اینها شرط اصل تکلیفند. اما تعلیم و تعلّم از سنخ واجباتی است که اگر نباشد، اصل دین و آمدن انبیاء لغو خواهد بود. اگر مردم جاهل بمانند چکار می توانند بکنند؟ اگر علما یاد ندهند و مردم هم یاد نگیرند، آنوقت اگر حتی یک میلیون پیامبر هم از ناحیه خدای عالم بیایند چه نتیجه ای حاصل خواهد شد؟! بنابراین تعلیم و تعلّم مقدمه، حفظ اصل دین و تأثیر آن در جامعه است و یکی از تفاوت‌های اساسی و ریشه‌ای که با مقدمات دیگر دارد این است که دامنه آن شامل تمامی احکام و بقیه مقدمات هم هست و تحصیل آن واجب است؛ منتها منشأ وجوبش عقل است و نه شرع و تأکید اینکه در شریعت وارد شده است ارشاد به همان حکم عقل است.
به همین دلیل انتقادی که بر محقق اردبیلی وارد شده است، این است که ایشان گفته اند وجوب تعلّم نفسی است. این کم لطفی است چون اگر تعلّم وجوب نفسی داشته باشد، معنایش این است که اگر کسی به جهت ندانستن نماز نخواند، باید دو عقاب داشته باشد، یکی برای ترک نماز و دیگری برای ترک تعلّم. که این خلاف عقل و نصوص روایات است و تعجب هم هست از ایشان که فردی ملا و محقق است چطور این حرف را زده است و شاید منظور ایشان این است که اینقدر اهمیت تعلیم و تعلّم بالا است که فکر کرده اند که در حد واجب نفسی است. در حالی¬که واجب عقلی است. تعلیم و تعلّم شرط حفظ اصل دین است و این که می فرماید طلب العلم فریضه این فریضه شرعی نیست، فریضه عقلی است. و این قبیل اوامر در روایات ارشاد به مسأله عقلی است، همانطور که قبلاً مورد تذکر قرار گرفت.

اشکال: اینکه شما می‌گویید وجوب تعلیم و تعلم عقلی است و نه شرعی، چه فرق می‌کند که عقلی باشد و یا شرعی هر دو بر وجوب آن حکم می‌کنند؟
(پاسخ به اشکال: ما می خواهیم بگوییم عقل مان می گوید تعلیم و تعلم واجب است. فرق این که بگوییم وجوب شرعی هم دارد یا نه، این است که اگر ما بگوییم تعلیم و تعلم وجوب نفسی شرعی دارد، علاوه بر اینکه توبیخ دارد عقاب هم خواهد داشت، ولی این معنا از وجوب عقلی در نمی آید. چون عقاب و ثواب برای اوامر مولوی است که از طرف شارع به عنوان مولای لازم الاطاعه صادر می‌شود. ما می خواهیم اینطور بگوییم که عقل می گوید اگر جامعه از دین چیزی نداند، چیزی از دین نمی ماند. بحث بهشت و جهنم مربوط به خداوند است و خدا هم مقسّمش را امام علی معرفی کرده است و ربطی به کس دیگر ندارد. حرف ما این است که علم کمال انسان است و علت بقای دین، و اگر قرار باشد از آگاهی و علم خبری نباشد، دینی هم باقی نخواهد ماند.)

واجب منجّز و معلّق و نظر صاحب فصول
دومین تقسیمی که برای واجب کرده اند این است که واجب یا منجّز است یا معلّق. این تقسیم علی‌الظاهر از زمان صاحب فصول در علم اصول وارد شده است. قبل از ایشان از این نوع مباحث در فن اصول خبری نیست، در معالم این بحث نیست و در کتاب های قبل از آن هم نیست. در کتاب اصول محقق  که مدتها کتاب درسی بود هم نیست. در کتابهای علّامه که سه نوع اصول نوشته است، مفصل، متوسط و کوتاه که در هیچ کدامش نیست. صاحب فصول که آدم بزرگ و محقّقی است، وقتی که این مباحث مطرح می‌شود، کاملاً مشخص می شود که ایشان علاوه بر اینکه اصولی بزرگ و زبردستی است، متخصص در کلام و فلسفه هم بوده است و مبانی این علوم در دستش بوده و صاحب نظر فوق العاده محکمی است. ایشان واجب مشروط و مطلق مشهور را انکار کرده اند و گفته اند که ما واجب منجّز و معلّق داریم. این که چرا ایشان این حرف را زده اند در خلال بحث های بعدی روشن خواهد شد. من هم خود فصول را دیده ام و هم کتاب های بعد از آن را و هم بیان مرحوم آقای بروجردی را. این بیان که عرض می کنم عمدتاً بیان آقای بروجردی است.

ایشان گفته اند که ما در هر تکلیف چهار چیز داریم:
۱. مکلِّف که خدا است.
۲. مکلّف که آدمیان هستند.
۳. تکلیف که همان حکمی است که از طرف خدا بر ما آمده است؛ مثل وجوب نماز.
۴. مکلّف به که متعلّق تکلیف است؛ مثل نماز.

تقسیم بندی مقدمات واجب از نگاه صاحب فصول
صاحب فصول می گوید واجبات با توجه به مقدماتی که در میان آنها توقف وجود دارد دو دسته اند. یک سلسه از واجبات متوقّف بر یک سلسله از مقدّماتی هستند که اگر آن مقدّمات فراهم نشوند این تکلیف و مکلّف به، انجام شدنی نیست. طبعاً بین این تکلیف و مکلّف به و آن مقدمات یک نوع نسبتی وجود دارد. این نسبت را چه می گویند؟ این نسبت را اصطلاحاً توقّف، مقدّمیت، اناطه است و مظهر و محل ظهور و تحقق خارجی این نسبت همان مقدمه است که از آن ما یتوقّف تعبیر می‌آورند. که خود ایشان هم از این اصطلاح زیاد استفاده می کنند. ایشان می گویند مقدّمات دو دسته اند: یک دسته از مقدّمات برای مکلّف مقدور است و یک دسته از آنها برای مکلّف مقدور نیست.
پس بنابراین ما واجباتی داریم که این واجبات اگر تحقق پیدا کند نیاز به مقدّماتی دارد. آن مقدّمات دو دسته است: مقدّماتی هست که در اختیار مکلّف است یعنی آوردن و نیاوردنش اختیاری است و مقدماتی هست که اینطور نیست. اگر خود بخود فراهم شد ذی المقدمه قابل ایجاد و انجام دادن است. مثلاً در اقم الصلوه که مکلِّف خدا است. بندگان خدا مکلَّف اند، نماز مکلّف به است، وجوب نماز تکلیف است. این نماز یک سلسله مقدماتی دارد از جمله وضو گرفتن، رو به قبله ایستادن، علم، قدرت و… . از طرف دیگر یک سلسله مقدماتی دارد که دست انسان نیست. مثل وقت که دست کسی نیست چون مربوط به سیر خورشید است و خدا. اینجا است که اگر نماز واجب شود همینطور که نیاز به وضو و استقبال قبله و مقدّمات دیگر دارد، نیاز به حصول وقت هم دارد. فرقش این است که بعضی از این ها را می توان با قدرت و اختیار انجام داد ولی بعضی را نمی توان. ایشان می گویند نماز یک نسبت با وقت دارد و یک نسبت با طهارت و امثال ذلک؛ ایشان می فرمایند نماز از آن جهت که متوقّف است به مقدّماتی که حصول آنها مقدور و اختیاری نیست، واجب معلّق است. پس واجب معلّق واجبی است که متوقف بر مقدّماتی است که آن مقدّمات برای مکلّف مقدور نیست. پس نماز نسبت به وقت واجب معلّق است. اما همین نماز نسبت به طهارت یا استقبال واجب منجّز است. حج هم همینطور است.
مطابق مبنای ایشان حج نسبت به استطاعت کلی و عام که اعم از استطاعت مالی و راهی و بدنی است، همان نسبت را دارد که نماز نسبت به وقت دارد و واجب معلّق است. چون استطاعت به این معنا و عمومیت دست کسی نیست، بنابراین حج نسبت به خود استطاعت واجب معلّق است اما بعد از فراهم شدن استطاعت مالی و بدنی و راهی نسبت به بعضی دیگر از مقدّمات، مثل ویزا گرفتن ، بلیط گرفتن و ثبت‌نام کردن منجّز است.
پس می‌توان حدس زد در واقع شیخ حرف اصلی و اساس نظر خود را از صاحب فصول گرفته است ولی اسمش را تغییر داده است. و الا حرف شیخ عینا همان حرف صاحب فصول است. اگر این سخن را پذیرفتیم باید به لوازمش هم پایبند باشیم. صاحب فصول می گوید آنچه که مربوط به شما می شود واجب است نه وجوب، و این وجوب مطلق است و وجوب از خداست، چه وقت شده باشد و یا نه که این وجوب بطور مطلق جعل گردیده و متوجه انسان شده است ولو اینکه هنوز وقت نرسیده است و معنای اینکه وجوب قبل از وقت آمده است این است که اگر الآن آب بدست آورند و میدانید و یا احتمال میدهید که اگر نگه دارید بعد از وقت آب پیدا نکنید، واجب است آب را نگه دارید و یا اگر مستطیع شدید پول را بیخود هدر ندهید. بنابراین اگر مبنای حرف صاحب فصول درست باشد نتیجه اش این خواهد بود که حفظ تمام مقدمات واجب است.
در واقع واجب مشروط شیخ انصاری همان واجب معلق صاحب فصول است و چون صاحب فصول جلوتر از شیخ انصاری بوده است پس می توان گفت ایشان از صاحب فصول متأثر شده است. یعنی شیخ انصاری اسم نظریه صاحب فصول را عوض کرده است، و واجب منجز ایشان را گفته است مطلق و و واجب معلق ایشان را گفته است مشروط. شیخ در تقریراتش حرفی از منجز و معلق به میان نیاورده است و این نشان می دهد که ایشان این تقسیم را قبول ندارد.
بنابراین اختلاف شیخ و صاحب فصول اگر چه به نوعی به اصطلاح باز می گردد اما اصل قضیه را نمی شود نادیده گرفت. بعد ببینیم ایرادات بحث کجاست.
و صلّی الله علی سیدنا محمّد و آله الطاهرین.