بسم الله الرحمن الرحیم
فقه ۱۳ اردیبهشت ۹۰
به این جا رسیدیم که در معنای کعبین اختلاف جدی وجود دارد و چهار نظریه را در این ارتباط بیان کردیم. به نظریه علامه رسیدیم که مفصل را ما بین ساق و پا کعب میداند. دلیل اول ایشان را بررسی کردیم.
دلیل دوم ایشان صحیحه احمد بن محمد بن ابینصر بزنطی است که در وسایل الشیعه ج ۱- باب ۲۴ از ابواب وضو آمده است که از حضرت رضا (ع) نقل شده است و راویان حدیث آنطور که از خاتمه وسائل استفاده میشود توثیق شدهاند. در بعضی نسخ این روایت عباراتی مثل مسح با کفین آمده که که دال بر تقیهای بودن آن است. ولی شاهد مؤید علامه آنجاست که در صدر روایت گفته شده: «فمسحه إلی الکعبین إلی ظاهر القدم». از نظر علامه اگر عبارت را ظاهر القدم بخوانیم معنایش این خواهد بود مسح تمام روی پا که ظاهر آن است واجب است و چون قرآن الی الکعبین فرموده است و روایات آن را مساوی با تمام روی پا گرفته است معلوم میشود مراد از کعبین همان مفصل است مثلی لین است که فرموده است فاسمحوا الی المفصلین و با این احتمال معنای کعب روشن میشود و ظاهر القدم از نظر ایشان، در واقع بیان کعبین است. ولی اگر مثل برخی نسخ «ظهر القدم » بخوانیم به معنای مورد نظر مشهور نزدیک میشود. ایرادی که به حرف علامه وارد است، این است که روی قرائت علامه لازم میاید شستن تمام روی پا به صورت استیعاب واجب باشد و حال آنکه ایشان استیعاب را قبول ندارد و اگر ظاهر القدم را به معنای کعب بگیریم اسیتعاب واجب میشود.
پس معنای ظاهر، همان برآمدگی پاست که نمایان میشود و از آن قبه القدمین تعبیر میاورند. ضمنا از نظر علامه و محقق ثانی، غایت داخل در مغیی است و لذا کعبین داخل در مغیا است و به همین دلیل مفصل به عنوان کعب حساب خواهد شد. از نظر محقق ثانی در جامعالمقاصد «إلی» در «إلی الکعبین» به معنای «مع» است. در مرفق هم همین نظر را داده و شستن مرفق را واجب دانستهاند. استدلال دوم علامه و محقق ثانی مبتنی بر این است که غایت شیء همان پایان شیء است و همانگونه که درباره کمّ متصل آمده، جزء اخیر هم جزء کل است و در نتیجه باید کعبین هم مسح شود و مسح تا مفصل ادامه یابد.
انصاف این است که این دو استدلال هم به کار علامه نمیآید. چرا اولا معنای اولیه «إلی» پایان غایت است و اگر گاهی هم به معنای «مع» آمده باشد همراه با قرینه بوده است. اینجا چه قرینهای داریم که دلالت کند الی به معنی مع میباشد؟!واما داستان کم متصل و منفصل پاسخش این است، ما بین کمّ متصل و منفصل ضابطهای داریم که در، بین اجزای کمّ منفصل هیچ وجه مشترکی وجود ندارد یعنی طوری که اگر جزء را اضافه کنیم اضافه نشود و اگر کم کنیم کم نشود.مانند زمان و بعد متصل مثل نیم متر و یک متر برخلاف عدد که کم منفصل است در زمان که کم منفصل است حد فاصل میان ساعت یک و دو که همان پایان یک است مرز مشترک هر دو ساعت است یعنی نقطه پایان ساعت یک نقطه آغاز ساعت دو است ولی در عدد چنین چیزی قابل فرض نیست چون جزء جزء فرضی و ذهنی است. طبق نظر مرحوم آقای خویی، این مفصل مورد نظر علامه یک خط موهوم است و طول و عرض و در نتیجه پایان ندارد وچنین چیزی را نمیتوان متعلق تکلیف و خطاب قرار داد پس وقتیکه اقوال سه گانه درباره کعبین مورد نقد قرار گرفت و مردود شد به قول مشهور نزدیک میشویم و آن این است که مراد از کعبین همان برآمدگیهای روی دوپا است. پس کعبین یعنی قبّهالقدم، و بین این قبه تا مفصل حداقل دو سانتیمتر فاصله وجود دارد.
آنچه که در این بحث مهم است این است که آیا خود کعبین هم باید مسح شود یا خیر؟ وارد کردن بحث غایت و مغیا و سایر مباحث ادبی و فلسفی هیچ ثمره فقهی ندارد و لذا نظر مشهور را باید قبول کرد و میان کعبین تا انگشتها باید مسح شود. اگر از باب مقدمه علمیه چیزی را به این محدوده اضافه کنیم اشکالی ندارد ولی محدوده مسح همان است که مشهور گفته است.
اینها مسح طولی رجلین بود. در عرض همانگونه که در ابتدای جلسه قبل گفته شد چهار نظریه داریم. شیخ صدوق در من لا یحضر و محقق اردبیلی در مجمعالفائده و البرهان معتقدند باید پا را با تمام اصابع و تمام کف دست مسح کرد. کف یعنی دست و بند به پایین را کف میدانند و لذا تلقی عامیانه از کف را باید کنار گذاشت. صاحب مفاتیح هم گفته که اگر اجماعی بر خلاف نظر صدوق نبود نمیشد حرفش را به همین راحتی رد کرد. نظر دوم را شیخ طوسی در نهایه و مفید در مقنعه گفتهاند که به مقدار یک انگشت باشد. بعضی هم مثل صاحب غنیه دو انگشت گفتهاند و برخی هم سه انگشت را واجب دانستهاند.
پس مهم حرف صدوق است که الان هم طرفدار دارد و باید آن را مورد بحث قرار دهیم.