- ضرورت تحقیق در دین
-
یکی از ویژگیهای منحصر به انسان در میان جانداران، گرایش او به تحقیق و جستجوست که از مشخّصههای اصلی او محسوب میشود؛ همین تحقیق و جستجوست که مسیر تفکر انسان را هموار میسازد و به آن نظم و انسجام خاصی میبخشد و او را به موجودی منطقی تبدیل میکند.
آنچه که پیش روی دارید، تبلوری از دغدغهها و تردیدهایی است که در انسان به وجود میآید و او را به چراها، چطورها و چگونهها رهنمون میسازد تا از این طریق بتواند مجهولهای خویش را به معلوم تبدیل کند و به اهداف مطلوب خویش نایل شود. مطمئنّاً اگر آن تردیدها و شکها نبود، این سؤالها و پرسشها هم نبود و اگر این پرسشها نباشد، تحقیقها، استدلالها و افکار آدمی نیز شکل نمیگیرد و طبعاً از رشد علمی، کمالات معرفتی و اندیشههای تمدّنآفرین و فرهنگساز بشری هم خبری نخواهد بود. میتوان گفت که انسان بهطور طبیعی و فطری جستجوگر و پرسشگر خلق شده و این حالت همیشه با انسان بوده است و لحظهای هم از او جدا نمیشود. اگر روزی انسان از تحقیق و جستجو بازمانده و از پرسشهای خود دست بردارد، یا باید به هستی مطلق، علم مطلق و حیات مطلق واصل شده و از عالم تنگ و مضیَّق جهان مادّه رهایی یابد و یا باید هویت انسانی خود را از دست بدهد و به صورت موجودی جامد و فاقد عقل، شعور و تحلیل درآید.
انسان سلیمالفطره انسانی است پرسشگر و دارای دغدغه و تردید؛ لذا موجودی است دارای فکر و اندیشه که محصول همان کنکاشها، پرسشها و پژوهشهاست. پروردگار جهان، انسان را چنین خلق کرده است و انسان بهطور فطری جستجوگر است. فطرت انسانی اوّلین دعوتکنندۀ وی به تحقیق و تلاش برای رفع تردیدهاست و همین پیامبر باطنی اوست که هموار کنندۀ مسیر کسب علوم و معارف ضروری و حیاتی و کمالات انسانی است.
از جمله مواردی که انسان بهطور طبیعی و فطری به آن میپردازد توجه به اصل دین و دینداری است. همان طوری که در برابر هر مسئلۀ مهمی که برایش مجهول و ناشناخته مانده آرام نمینشیند و تحقیق دربارۀ آنرا برای خود فرض و واجب شمرده و سؤالاتی دربارۀ آن مطرح میسازد و برای نیل به درک و فهم صحیح آن از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند، دربارۀ دین نیز چنین است؛ چرا که دین مدّعی است که با تمام زوایای وجودی انسان رابطهای عمیق دارد. پس انسان باید ببیند که دین چه میگوید، محدودۀ عمل آن تا کجاست، دربارۀ چه مسائلی حساسیت نشان میدهد، از کجا آمده است و با شئون زندگی بشر چگونه ارتباط برقرار میکند. تحقیق در دین، تحقیق دربارۀ راهی است که مدّعی تضمین سعادت و خوشبختی همیشگی بشر است. بررسی و کنکاش در دین، تحقیق دربارۀ مسائل و موضوعاتی است که در صورت درست بودن، با رعایت آنها انسان هویت واقعی خویش را باز مییابد و رعایت نکردن آنها هم انسان را از خود تهی کرده و به قهقرا و نابودی خواهد کشاند. بالأخره اینکه تحقیق در دین، تحقیق دربارۀ مهمترین عامل سازندۀ فرهنگ بشری، تمدّنها و معنویتهاست و از عوامل تضمین کنندۀ حیات و سعادت جاودانۀ بشری خواهد بود.
از دیگر عوامل محرّک انسان برای بررسی مسائل مربوط به دین، میل او به جاودانگی و زندگی همیشگی است و این میلی است که در فطرت انسان است. به این ترتیب، اگر انسان در این جستجو، مطلوب خویش را بیابد و دینِ حق را برگیرد و زندگی خویش را با آن تطبیق دهد، اطمینان خواهد یافت که راه حیات جاودانه و سعادت همیشگی را یافته است.
اشاره شد که دین علاوه بر اینکه از عوامل تضمین کنندۀ حیات جاودانه و سعادت همیشگی است، از عناصر اصلی شکلگیری فرهنگها و تمدّنها نیز هست. همین بُعد دوم هم به تنهایی برای ضرورت تحقیق دربارۀ آن کفایت میکند، گرچه ابعاد دیگری نیز وجود دارند که از جهت اهمیت کمتر از جهت فوق نیستند و یکی از آنها نقش فوقالعادۀ دین در حیات اجتماعی، سیاسی و اخلاقی نوع بشر است و این تأثیر هم بر کسی پوشیده نیست.
آیا کسی میتواند نقش ادیان الهی را در ایجاد حرکتهای اجتماعی، روشهای اخلاقی، تربیتی و تهذیب نفوس انکار کند؟ آیا کسی میتواند نقش ادیان آسمانی را در تحریک و بسیج تودههای مردمی برای مبارزه با ظلم و بیعدالتیها نفی کند؟ از اینروست که دین علاوه بر نقش فوقالعاده در شکلگیری فرهنگها و تمدّنها، نقش خارقالعادهای نیز در ایجاد پیوند میان مردم و تهییج و بسیج آنها برای حرکتهای جمعی و حتّی انقلابهای بشری علیه ظلم و ستم و اصلاح نفوس و تهذیب اخلاقی انسانها دارد. با توجه به نکات فوق، شاید اولین و واجبترین مطلب برای انسانها، همانا تحقیق دربارۀ اصل دین و حقیقت آنست، ندایی که ریشه در فطرت انسانی دارد .
مطلب سوّمی که تحقیق در امر دین را ضروری میسازد، پدیدۀ «بعثت» و ملزومات آنست. مدّعیان بعثت و پیامبران الهی دارای خصوصیات و ویژگیهای برجستهای هستند که آن نیز مانند خود بعثت، غیرقابل انکار است؛ اگرچه در این میان گروهی مدّعی دروغین نیز پیدا شدند و مدّتی نیز عدّهای را دور خود جمع کردند، ولی عقلا هیچگاه این دو گروه، یعنی پیامبران الهی و مدعیان دروغین نبوت را با هم خلط نکرده و حساب آنها همواره از یکدیگر جدا بوده است و هیچگاه هر دو را یکسان نپنداشتهاند. لذا در میان تأملکنندگان در این سنخ از مقولات، کسی یافت نمیشود که در صداقت، سلامت و قداست پیامبران راستین الهی شک داشته باشد و دربارۀ ارتباط معنوی آنان با ذات مقدّس ربوبی تردید کند. این انسانهای پاک و مهذّب با قداستی فوق بشری و با برخورداری از ارتباط خاص الهی، چیزی را که تضمینگر سعادت جاودانۀ بشری است از جانب خدا به انسانها عرضه کردهاند و از مردم خواستهاند تا با عشق، علاقه، اختیار و با فهم کامل و دقیق آنرا بپذیرند و به مقتضای آن عمل کنند. هیچ عاقلِ منصفی در صداقت آنان تردیدی ندارد. با توجّه به مسائلی از این دست، تردیدی نیست که انسان نمیتواند در ارتباط با اصل دین بیتفاوت مانده و بدون تأمل و تدبّر از کنار آن عبور کند. آنچه به چنین ضرورتی حکم میکند، عقل انسان و منشأ آن نیز، فطرت و ندای درونی و باطنی انسان است. - دربارۀ اصل دین معرفت لازم است، تقلید کافی نیست
-
طبعاً هر کسی نمیتواند به تنهایی در همۀ موضوعها آگاهی و اطلاعات لازم را داشته باشد. لذا اگر انسان نسبت به موضوعی آگاهی کافی نداشته باشد و نسبت به آن عالِم نبوده، بلکه جاهل باشد، در چنین حالتی معقولترین گزینه، مراجعه به شخص عالِم و تبعیت از علم و اطلاعات اوست. به این ترتیب «تقلیدِ معقول» عبارت است از إتّباع و پیروی فرد غیرعالم یا کم اطلاع، از علمِ شخص عالِم و آگاه. این نوع تقلید، نه تنها نامطلوب و مذموم نیست، بلکه اساساً رجوع انسان ناآگاه به آگاه، شیوهای است که هم عقلانی است و هم عُقلایی؛ همانگونه که در هر یک از رشتههای علوم بشری هم کسانی که عالم نیستند و در آن رشته آگاهی لازم را ندارند به افراد مطّلع مراجعه میکنند و در مسیر زندگی خویش از علم و اطلاعات آنان تبعیت میکنند. طبیعی است که انسان خردمند به کسی مراجعه میکند که اولاً عالم باشد و ثانیاً مطمئن و قابل اعتماد نیز باشد. این امری عاقلانه و روشی پسندیده در میان همۀ ابنای بشر و تمام ملل، نحل و صاحبان عقاید است. طبعاً اگر نکتههای گفته شده در تقلید رعایت نشود و انسان بدون تحقیق و بررسی لازم، به هر کسی مراجعه کرده و خود را تابع و پیرو او معرفی کند، این تقلید امری مذموم و ناپسند تلقی بوده و نزد عقلا هم مردود است. شاید آنچه که از آن به تقلید کورکورانه تعبیر میشود اشاره به همین قسم از تقلید باشد. بنابراین پیروی فرد ناآگاه از فرد آگاه، امری عُقلایی و پسندیده شناخته میشود؛ کما اینکه تقلید از فرد غیرمتخصص، ناآگاه و نامطمئن هم امری است که عقلاً مذموم بوده و شرعاً نیز ممنوع و حرام شناخته شده است.
اما در نقطۀ مقابل این نوع تقلید، «معرفت» قرار میگیرد. هنگامی که معرفت به وجود آمد و انسان دربارۀ موضوعی آگاهی لازم را کسب کرد و از علم لازم دربارۀ آن برخوردار شد، طبعاً در اینصورت اگر آن فرد در آن مورد اظهار نظر کند و برای نظر خویش دلیل مناسبی هم داشته باشد و خودش هم طبق همان معرفت و آگاهی عمل کند، در حقیقت از علم خود تبعیت کرده، نه از چیز دیگر. پس آنچه مهم است و نسبت به آن تشویق هم شده اینست که انسان راهی را که در آن قدم میگذارد و مسیری را که طی میکند، باید بشناسد و بر پایۀ شناخت به راهش ادامه دهد؛ اگر هم خودش نمیشناسد از افراد دانا و دارای معرفت به آن مسیر سؤال کند و بعد وارد آن راه بشود. اگر خودش صاحب علم و معرفت است، طبق علم و معرفت خود عمل میکند و بنا بر آن به مسیر خویش ادامه میدهد و اگر چنین نیست بایستی به سراغ عالمی مطمئن برود. در این صورت تحقیق و بررسی را دربارۀ آن عالم و راهنما و برای یافتن او آغاز میکند. همین که فرد مطمئنی را یافت، به واسطۀ علم و معرفتش از او تبعیت میکند. اما اگر بدون تحقیق و بررسی از کسی اطاعت کند و او را راهنما قرار دهد، به خطا رفته و دچار تقلید کورکورانه میشود، که هم از ناحیۀ عقل مورد مؤاخذه قرار میگیرد و هم از ناحیۀ شرع بازخواست میشود.
اکنون بحث اینست که آیا دربارۀ اصل دین و لزوم دیندار بودن انسان در مسیر زندگی جمعی و فردی نیز میتوان تقلید کرد؟ آیا انسان میتواند دربارۀ اصل دین بیتفاوت و بدون تحقیق بماند؟ آیا مواجهۀ انسان با اصل دین میتواند به گونهای باشد که تحقیق و بررسی آنرا بر عهدۀ دیگران بگذارد و با تقلید از دیگران دربارۀ دین رفتار کند، به نحوی که هرچه دیگران در باب پذیرش یا عدم پذیرش دین بگویند طبق نظر آنان عمل کند؟ تحقیق دربارۀ اصل دین تقلیدی نیست و در این موضوع هر فردی باید خود اهل استدلال بوده و از درک خودش تبعیت کند. به عبارت دیگر اصل دین و لزوم دینداری، از مسائلی نیست که صرف نظرات دیگران، برای افراد کافی و لازمالإتّباع باشد، بلکه هر انسانی به حکم عقل و قدرت انتخاب و گزینشی که خداوند به وی عطا فرموده و او را از فطرت و گرایشی درونی برای حلّ این معمّا برخوردار کرده است، موظّف است خود، نوعی استدلال تامّ و منطقی برای این گزینه داشته باشد و از آن تبعیت کند.
در واقع آنچه که در ارتباط با اصل دین لازم است، معرفت و پیروی از دلیل است و تقلید به هر معنایی هم که اطلاق شود در اینباره کافی نیست؛ اگرچه اصل تقلید در همۀ موارد و بهطور مطلق، امری مردود و مذموم نیست بلکه در بعضی موارد لازم و عقلایی است، اما در پذیرش اصل دین و دینداری مردود است. آنچه عقل از انسان خواسته و آنرا وظیفه و فرض میشمارد، تحقیق و بررسی برای رفع شُبهه و تردید از راه استدلال است. البته استدلالی مانند آنچه امثال بوعلی و ملاصدرا انجام میدادهاند، مورد نظر این نوشتار نیست، زیرا تمام افراد از حیث فکری در سطح این امامان تفکر و اندیشه نیستند. چیزی که مهم است، اینست که تقلید، اگر صِرف پیروی به حساب آید و فردی که مورد پیروی قرار میگیرد، فاقد آن شرایط تخصصی و وثاقت و اطمینان لازم باشد و مقلِّد هم بدون بررسی و تحقیق، تابع باشد، مطمئنّاً مردود بوده و قابل دفاع نیست. هم عقل که حجّت باطنی است، با آن مخالف است و هم آورندگان شرایع که حجتهای بیرونی هستند، با آن به مخالفت برخاستهاند. حتی اگر تقلید بعد از تحقیق و بررسی انجام شود و فردی که از او تقلید میشود، از تخصّص و وثاقت لازم نیز برخوردار باشد، ولی در عین حال، مقلِّد در اصلِ دین از او پیروی کند، یعنی در اصل مسئلۀ گرایش به دین و دینداری، روی علم دیگری حساب باز کرده و با علم دیگری تدین خویش را تبیین و ترسیم کند، در این صورت، او اصل دینداری را که یک امر اعتقادی و قلبی است، روی علم و تخصص دیگری بنا کرده است و این قبول نیست، زیرا امور اعتقادی و باورهای قلبی، مقدّمات و شرایط لازم و مناسب خود را میطلبند و با تقلید و صِرف اتّباع از علم دیگری، اعتقاد و باور قلبی فراهم نمیشود. به همین جهت در فنّ کلام به اثبات رسیده است که با صرف ادعا، پیامبری مدّعی نبوّت، پذیرفته نمیشود، بلکه باید از منظرهای گوناگون شرایطی را داشته باشد و پس از آنکه فرد آن شواهد و ادلّه را مشاهده کرد و آنها را مورد ارزیابی قرار داد، وقتی که اطمینان و یقین به حقّانیت او پیدا کرد، آن وقت آن ادعا را میپذیرد. منظور از طرح این مطلب اینست که همان طور که در باب ایمان به نبوت و پیامبری، صِرف ادّعای مدّعیان کفایت نمیکند و مادامی که مخاطبان، اطمینان و یقین به سخن ایشان حاصل نکرده و خودشان صاحب معرفت نشده باشند، اعتقاد قلبی فراهم نمیشود؛ اصل دین و دینداری و گرایش به دین نیز چنین است. برای روشنتر شدن مطلب مثالی دیگر میزنیم. مثلاً اصل لزوم مراجعۀ هر بیمار به پزشک؛ مطمئناً اگر کسی بیمار شود و احتیاج به پزشک پیدا کند باید به پزشک آگاه متخصص مراجعه کند و به دستور او نیز عمل کند. عمل کردن بیمار به دستور پزشک همان تقلید او از پزشک معالج است، ولی همان بیمار در اصل اینکه مریض برای معالجه باید به پزشک ماهر مراجعه کند، نیاز به مراجعه و پیروی از نظر کسی ندارد و در این اصل، مقلِّد نیست چون اصل آن قضیه امری فطری و درونی است.
بنابراین انسانی که بهطور فطری اهل تحقیق و پرسشگر آفریده شده است، در سایۀ این امر فطری میکوشد به نیازهای درونی و باطنی خویش پاسخ داده و عوامل شک و تردید را با تحلیل و استدلال از بین ببرد و در حدّ توان علمی خود، اضطراب و هیجانهای روحیاش را به آرامش و طمأنینۀ دل تبدیل کند. - دین چیست؟
-
یکی از مسائل مطرح در ذهن بسیاری از انسانها، که در مطالب گذشته به بعضی از زوایای آن اشاره شده و به بعضی از سؤالات مطرح در این رابطه پاسخ داده شد، اینست که دین چیست؟ اگر دین درست تعریف شده و تصویری صحیح از آن ارائه شود، بسیاری از سؤالاتی که مطرح شده و یا ممکن است در آینده مطرح شود پاسخ مناسبی پیدا خواهند کرد.
گاهی دِین با کسر دال به معنای جزا، پاداش و مجازات به کار برده میشود که احتمالاً دین در آیۀ ۴ سورۀ حمد «مَالِک یَوْمِ الدِّینِ» به همین معنا به کار رفته است و در برخی از آیات قرآن کریم دین برابر با اسلام معرفی شده است. در حالی که دَین، با فتح دال، به معنای قرض و وام است و شاید دِین و دَین و مشتقات دیگر آن به معنای نوعی تعهّد و التزام در برابر چیزی باشد که انسان به آن متعهّد میشود. اگرچه برای دین معانی دیگری از قبیل کیش، وجدان، داوری، آیین و راه و روش ، نیز ذکر کردهاند. اما به اعتقاد ما هر یک از این معانی، یکی از مصادیق همان تعهّدی است که به آن اشاره شد و در واقع آنها از باب ذکر مصداق است، نه اینکه هر یک از آنها معنای خاص و جداگانهای برای این لفظ به شمار آیند. در اینجا از دین، معنایی مصطلح اراده میشود و منظور از آن مجموعهای از معارف و شناختنیهایی است که مربوط به مبدأ عالم و خود عالم، اوصاف و افعال خالق عالم، فرشتگان الهی، انبیاء و اولیاء و پایان عالم است و دیگر مسائل و موضوعاتی که در این حوزه قرار میگیرند، دستورالعملها، مقرّرات و احکامی هستند که در آنها رابطۀ انسان با خدا و دیگر موجودات عالم در ابعاد زندگی فردی و اجتماعی تبیین میشود. به عبارت دیگر، دین در این قرائت، ترکیبی از معارف و واقعیتهایی است که انسان باید به آنها معرفت بیابد و درک درستی از آنها داشته باشد و پس از درک درست، آنها را بپذیرد و به دستورهای ایجابی و سلبی آنها عمل کند. در این تحلیل، دین از دو بخش «نظری» و «عملی» تشکیل میشود که انسان نسبت به بخش نظری باید علم و معرفت توأم با اعتقاد داشته باشد و پس از رسیدن به این باور، در بخش دوم (بخش عملی) به دستورها و احکام آن عمل کند. پس اگر گفته شود دین مجموعهای است که نسبت به آن باید علم، معرفت و ایمان کسب کرد و بعد طبق آن عمل کرد، سخن گزافی نیست. - تقسیم اوّلیۀ دین (اصول و فروع)
-
بهطور طبیعی هر مجموعهای از اجزاء و عناصر گوناگون تشکیل میشود که با ترکیب و تألیفشان آن مجموعه را به وجود میآورند. بنابراین هر مجموعه و هر مرکبی دارای انواعی از تقسیمبندی است. قوانین دین هم از این موضوع مستثنی نبوده و طبعاً دارای انواع مختلفی از تقسیمبندی است؛ مانند عبادی و غیرعبادی، فردی و اجتماعی، مالی و غیرمالی و دهها تقسیمبندی دیگری که دربارۀ دین مطرح است و یا ممکن است مطرح شود. یکی از مهمترین تقسیمبندیها و شاید ابتداییترین آنها، همان است که در تحلیل ضرورت تحقیق دربارۀ دین و تعریف آن گذشت و از آن به دست آمد. ادیان الهی دارای دو بخش اصلی است:
الف: مسائل و موضوعاتی که درون دین مطرح است و به گونهای است که انسان باید نسبت به آنها آگاهی و معرفت کسب کند و بعد همان آگاهی و معرفت را به باور، ایمان و یقین تبدیل کند. هدف و به عبارتی فلسفۀ وجودی این دسته از مسائل دینی، همان کسب آگاهی و معرفت درست به آنها و در نتیجه حصول باور، ایمان و ایقان به آنهاست.
ب: موضوعات و به عبارت بهتر دستوراتی که هر فرد دینداری باید به آنها توجه داشته و به آنها عمل کند. هدف از این دسته موضوعات هم در نتیجۀ عمل به آنهاست که به دست آمده و برای فرد عامل به آن دستورات حاصل خواهد شد.
آن دسته مسائل که در گروه الف قرار دارند و هدف از آنها، آگاهی و معرفت صحیح و سپس ایمان قلبی و اعتقاد درونی است، اصول دین نامیده میشوند. مانند اصل لزوم معرفت به خدا و اسماء و صفات اقدس او، وسائط فیض از ناحیۀ ذات مقدّس حضرت حق، نبوت، معاد، حتی امامت و عدل الهی که در این تقسیمبندی، در ردیف اصول دین واقع میشوند. در این تقسیم اصل در مقابل فرع قرار میگیرد و اینکه پیش از این گفته شد که در بخشی از مسائل اسلام، تقلید مجاز است، مربوط به فروع دین است، آن هم در حدّی که از ضروریات و مسلّمات دین به شمار نرود؛ وگرنه در اصول دین و در آن بخش از فروع که از مسلّمات و ضروریات دین شناخته شده است، به هیچوجهی تقلید جایز نیست. پس اگر اصول دین در مقایسه با فروع آن قرار گیرد، شامل همۀ مسائل مربوط به اثبات خدا، توحید با تمام اقسامش، نبوت عامّه و خاصه، امامت و خلافت حقّۀ اهلبیت محمّد، معاد و حیات مجدد انسان پس از مرگ و بازگشت او برای عرضۀ اعمال به پیشگاه خدای جهان و تعیین تکلیف نهایی بندگان، توسط ذات مقدّس حضرت حق در روز رستاخیز خواهد بود. اینها از جمله مسائلی هستند که ایمان و یقین در آنها لازم است و تقلید دربارۀ آنها به هیچوجهی درست نیست، ولی اگر اصول دین در مقایسه با اصول مذهب در نظر گرفته شود، فقط شامل سه اصل از اصول فوق خواهد بود، یعنی همان توحید، نبوت و معاد، ولی شامل عدل و امامت نخواهد بود چون عدل و امامت در این فرض جزء اصول دین به شمار نمیروند بلکه امامت از اصول و عدل از ضروریات مذهب است. در این تعریف اصول دین عبارت است از آن سلسله معارفی که در دعوت همۀ انبیاء مطرح بوده و مشترک میان تمامی آنهاست، بنابراین، سه اصل فوق علاوه بر اینکه در ردیف اصول در مقابل فروع قرار دارند، از اصول مشترکۀ مورد تأکید تمام انبیای الهی بوده و در هر دو اصطلاح و تعریف، از اصول دین به شمار میروند. - حجّت ظاهری و حجّت باطنی
-
برای حجّت معانی گوناگونی نقل کردهاند؛ اهل منطق از آن معنای خاصی اراده کردهاند و علمای اصول نیز معنای خاصی متناسب با اهدافشان از آن اراده کردهاند. حجّت در لسان کتاب و سنّت معنایی دارد که در این رساله هم به همان معنا به کار رفته است و آن اینست که حجّت، برهان و اقامۀ دلیل است؛ طوری که راه برای فرد مشخص شود و بهانهای برای مخالفت و ترک اتیان عمل نداشته باشد. نوعی از اقامۀ دلیل از ناحیۀ کسی است بر کسی دیگر. حجّت به این معنا ممکن است به نفع فرد تمام شود و نیز ممکن است به ضرر او باشد. کما اینکه در گفتار خدای متعال در آیۀ کریمۀ «فَلِلّهِ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ» نیز حجّت به همین معناست. بنابراین حجّت عبارت است از اینکه عملی که باید از فرد سرزند و یا ترک عملی که از فرد خواسته شده، مستند به امری باشد که سندیت آن مقبول و پذیرفته شده باشد. به همین خاطر اگر عمل با آن حجّت منطبق گردد و عامل نیز کوشش خود را برای یافتن آن حجّت و سند برای انجام وظیفه به کار برده باشد، آن عمل پذیرفته شده و استحقاق تشویق، ثواب و ارتقای مقام بنده در نزد خداوند متعال را دارد، در غیراینصورت با توبیخ، مذمّت و تنزّل مقام روبهرو خواهد شد. ملاک صحّت اعمال و بطلان آنها، مطابقت و عدم مطابقت اعمال با حجّت مقبول است و ملاک ثواب و عقاب و توبیخ و تشویق، بر اطاعت و عصیان و انقیاد و تمرّد است. هر جا اطاعت و انقیاد صدق کند، استحقاق ثواب وجود دارد و هر جا هم عصیان و تمرّدی باشد، زمینۀ عِقاب فراهم میشود.
در فرهنگ دینی ما انسانها دو نوع حجّت در اختیار داریم: حجّت باطنی و حجّت ظاهری؛ به تعبیر دیگر حجّت یا درونی است یا بیرونی. حجّت باطنی و درونی همان عقل آدمیاست که خداوند در درون هر انسانی قرار داده و او را به آن مجهّز فرموده است و انسان به وسیلۀ آن میتواند خوبیها و بدیها، زشتیها و زیباییها و خیر و شر را از هم تشخیص دهد و درک کند و با درک و فهم دربارۀ آنها تصمیم بگیرد. امّا حجّت ظاهری و بیرونی، رسولان خداوند و پیامبران الهی هستند که در طول تاریخ و مقاطع مختلف، هدایتها و راهنماییهای لازم را در اختیار بشر قرار دادهاند. اینکه قلمرو این دو حجت تا کجاست و یا کدام یک قلمرو گستردهتری دارد مورد بحث این رساله نیست، آنچه در اینجا مهم است اینست که یادآوری شود انسان دارای دو حجّت است و همانگونه که از گفتار امام موسیبنجعفر به روشنی استفاده میشود ، انسان هیچگاه بدون حجّت، همراه و هدایتگر نبوده است و بشر نمیتواند مدّعی شود که راه فهم حق بر او بسته بوده است و نتوانسته مخالفان حق را بشناسد و به سبب عدم شناخت حق و باطل بوده که راه باطل را پیموده است. این ادعاها مورد قبول حق نیست؛ راههای شناخت حق و باطل، به صورت بشری و الهی در اختیار بشر بوده و ابزار ادراک آنها، ولو بهطور نسبی، در حدّ قابل قبولی در اختیار انسانها قرار داده شده است. این دو حجّت برای تکامل و هدایت بشر توأم و مکمّل یکدیگرند و تضاد و تناقضی میان آنها نیست. - جهل قصوری و جهل تقصیری
-
جهل از اوصافی است که در علم اخلاق از آن به رذیله و گاهی حتی أمّالرذایل تعبیر شده است و در برابر علم قرار دارد. اگر جهل أمّالرذایل باشد، طبعاً علم که در مقابل اوست اشرف اوصاف آدمی و امّالفضائل خواهد بود. در شرافت علم همین مقدار بس است که حضرت آدم ابوالبشر، جایگاه بلند خلافت الهی را به دست نیاورد، مگر آنکه به مقام والای علم به اسماء رسید و با علم به اسماء به صورت عامّ، به عنوان خلیفۀ خدا در زمین معرفی شد و آن مأموریت بزرگ را به عهده گرفت. در زشتی رذیلۀ جهل هم همین بس که جاهلترین انسانهای عالَم از انتساب به جهل تبرّی جسته و حاضر به اتّصاف به این صفت نیستند. خدای عالم، همانطور که در این آیۀ کریمه میفرماید انسان را جاهل و فاقد علم خلق کرده و سپس ابزار تحصیل علم و رفع جهل را در اختیار او قرار داده است: «وَاللَّهُ أََخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدۀَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» . او از انسان خواسته با استفادۀ مناسب از آنها بکوشد تا جهل را از خود دور سازد. توجه انسان به جهل و ناآگاهی خویش، اولین جرقۀ حرکت علمی و سیر معرفتی انسان به شمار میرود. در اینصورت با علم به جهل خود و یا شک در اینباره و توجّهی که به این شک دارد، اگر وارد جستجو شده و تحقیق را آغاز کند و از طرق گوناگون برای کسب علم و آگاهی حرکت کند، در رفع جهل و شک، توفیق مییابد و در صف عالمان صالح و یا متعلّمان و جویندگان راه حقیقت قرار خواهد گرفت، ولی اگر از ابزار موجود به نحو مطلوب استفاده نکند و در رفع جهل و شک تلاش کافی نکند و در حقیقت در این حرکت علمی با اینکه شرایط برای رفع جهل فراهم بوده و میتوانسته جهل خویش را مرتفع سازد، کوتاهی کند و در همان حالت ناآگاهی و جهل باقی بماند، «جاهل مقصّر» است. او اگرچه جاهل است و اعمالش از جهلش سرچشمه گرفته، ولی چون در تمهید مقدّمات رفع جهل، از خود کوتاهی نشان داده، در اکثر موارد در صورتی که به موارد خلاف دستورات الهی وارد شود، مستحق عقوبت دنیوی و مؤاخذۀ اخروی خواهد بود. چهبسا اگر زمینهای برای رفع شک و تردید فراهم میشد، برای رفع آن اقدام میکرد. اما اگر زمینهای هم برای توجّه او به جهل و تردیدش فراهم نشود، اگرچه وی جاهل باقی میماند، ولی چون در رفع آن کوتاهی نکرده و بقای جهلش هم معلول کوتاهی و تقصیر او نبوده، بلکه شرایط و زمینۀ رفع آن فراهم نشده است، این نوع جهل را «جهل قصوری» و جاهل را جاهل قاصر مینامند. از نظر فقهی کسی که جاهل مقصر است و در رفع جهل خود کوتاهی کرده است، با کسی که با علم، عمد و توجّه کاری را انجام میدهد، تفاوتی ندارد مگر دو مورد خاص که در فقه مطرح شده و علاقهمندان میتوانند به منابع مربوط به این بحث و در همین رساله به مسائل نماز در ارتباط با قصر و اتمام و یا جهر و اخفات نماز مراجعه کنند.
- اصول دین در مقایسه با فروع آن
-
همان طور که قبلاً یادآوری کردیم اصول دین گاهی در مقایسه با اصول مذهب و گاهی در مقایسه با فروع دین قرار دارند. در این رساله منظور از آن، اصولی است که در مقایسه با فروع دین طرح میشود. لذا اصول دین به این معنا پنج قسم است:
۱- توحید، ۲- عدل، ۳- نبوّت، ۴- امامت، ۵- معاد، که بهطور فشرده دربارۀ هر یک از آنها توضیحاتی داده میشود. قبل از ورود به بیان فشرده و اجمالی موارد فوق، ابتدا لازم است مطلبی دربارۀ اصل اثبات صانع و آفریدگار جهان بیان شود.
در اینجا ممکن است پرسیده شود توحید یگانگی خداست و یگانه دانستن آن ذات اقدس، در مرحلۀ بعد از اثبات وجود اوست. پس ابتدا باید وجود خدا را اثبات کرد و بعد از آن به یگانگی و وحدت آن ذات مقدّس پرداخت. حال چگونه است که اصول دین از توحید شروع شده و از اصل اثبات صانع شروع نشده است؟ که در این صورت باید از پنج اصل بیشتر میشد؟
پاسخ اینست که درست است که ابتدا باید از اثبات صانع آغاز کرد و سپس وارد مباحث توحید، اسمای الهی و صفات ربوبی شد؛ اما موضوعی که باید مورد توجه پژوهشگر این مبحث قرار گیرد، اینست که اصل معرفت به وجود باریتعالی و ایمانی که از پی آن میآید نیازمند اثبات نیست. اگر برهانی برای اثبات صانع اقامه میشود بیشتر برای توجه دادن، تنبّه بخشیدن و رفع شبهاتی است که گاه برای عدهای به علل گوناگون به وجود میآید. به عبارت دیگر در منطق اسلام اصل معرفت، امری فطری و در درون انسان است یعنی معرفت پیدا کردن به خدا چیزی مانند معرفت طفل است به مادر و پستان او. کودک به سبب برهان عقلی و استدلال منطقی به معرفت مادر و دوست داشتن او نرسیده است، بلکه اینچنین خلق شده و اصلاً با این گرایش به دنیا آمده است. اگر بهطور طبیعی عوامل بازدارنده وجود نداشته باشد و محیط گرایش به معرفت خداوند و ظهور این امر فطری برای انسان مساعد گردد و عوامل انحرافی بر سر راه بشر ایجاد نشود و یا انسان بتواند بر عوامل گمراهی غلبه کند، بهطور طبیعی انسان به سوی خداوند گرایش پیدا خواهد کرد و اگر در زندگی مواردی از دور شدن انسان از فطرت خویش دیده میشود، به این دلیل است که عوامل انحرافی و بازدارنده دستبهدست هم داده و او را در مسیر غیرطبیعی قرار دادهاند. لذا در قرآنکریم وقتی که اصل وجود ذات مقدّس حضرت حق را مطرح میفرماید، به صورت استفهام انکاری میفرماید: «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌ فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» .
در منطق قرآن اصل وجود ذات مقدّس حضرت حق جای تردید ندارد و انسان اگر بخواهد توجه تفصیلی پیدا کند باید موانع معرفت را از خود دور سازد و به تعبیر عرفانی، باید حجابها را از میان بردارد تا آن حقیقت خود را ظاهر کند. اگر بیانی برای اثبات صانع آورده میشود به عنوان استدلال برای اثبات صانع عالم، از باب رفع غفلت و توجه تفصیلی است که یکی از آنها در اینجا آورده میشود. آن اینست که انسان با اندکی تأمل و توجه به خود و پیرامون خود، از جانداران، گیاهان، کوهها، صحراها، زمین، دریا، خورشید، ستارگان و دیگر آفریدهها به روشنی درمییابد که عقل مدبّری در کار است که این جهان و عالم هستی را با نظامی هماهنگ و شگفتانگیز آفریده است. اگر چنین نباشد لازم میآید همۀ این عالم با این نظم و سازمان، بهطور تصادفی و بدون علت وجود دهنده، موجود شده باشند. در صورتی که هیچ عاقلی تحقق یک شیئ را بهطور تصادفی و بدون علت، جایز و ممکن نمیشمارد وگرنه ترجّح بلامرجّح لازم میآید و این محال است. به عبارت دیگر اگر این عالم با این نظام و سازمان و توازن و هماهنگی، هماهنگ کنندۀ مدبر و صانع حکیم و علیمی نداشته باشد، لازم میآید یا به صورت تصادف و ترجّح بلامرجّح به وجود آمده باشد که به وجود آمدن خودبهخود محال است و یا لازم میآید که همۀ عالم، واجبالوجود باشد که آن هم محال است. پس عالم، عقل مدبّر و حاکم قدیر و علیم دارد که با قدرت و علم و ارادهاش از روی حکمت عالم را با این اتقان به وجود آورده است. - توحید و اقسام آن
-
توحید یعنی یگانه دانستن خدای عالم و قائل نبودن شریک برای او در ذات، صفات، افعال، قانونگذاری و ولایت. این توحید به دو بخش کلّی منقسم میگردد: نظری و عملی. توحید نظری یعنی یگانه دانستن خدای عالم، که این بخش از حیث اندیشه و فکر و بینش توحیدی داشتن معنا میشود. توحید عملی هم یعنی موحد شدن و اعتراف کرداری و عملی به یگانگی او. این قسم از توحید دارای اقسام زیر است:
الف- توحید در ذات: یعنی، جهان با همۀ گستردگی و با همۀ تنوّع و تعدّد، به یک مبدأ، صانع، خدا، آفریدگار و موجد، مرتبط و منتسب میشودکه واجبالوجود است. در برابر توحید در ذات شرک در ذات قرار میگیرد. در علم عقاید، در برابر توحید ذاتی، ثنویت قرار میگیرد. نتیجۀ توحید ذاتی اینست که در نظام هستی یک واجبالوجود موجود است و مابقی هر چه هست ممکنالوجود، مخلوق و مصنوع او هستند.
ب- توحید در صفات: دومین قسم از اقسام توحید نظری، توحید در صفات است. یعنی همانطور که خدای عالم ذاتاً یگانه است و همتایی ندارد، در صفات هم یگانه بوده و بیهمتاست. صفات ممکنات و مخلوقات، عارض بر آنهاست، اما صفات خداوند چنین نیست. علم، حیات، قدرت و دیگر صفات کمالی او، عین ذاتش بوده و عارض بر او نیست. او در عین اینکه وجودش واجب است و عدم در آن جایی ندارد، علم و دیگر صفات کمالیاش چون حیات و قدرت او نیز عین ذات اوست و نفی آنها از ذات حضرت حق به هیچوجه ممکن نیست. لذا عالم، قادر و حی بودن خدای عالم، مانند عالم، قادر و حی بودن، آدمیان نیست. چون رابطۀ این اوصاف با موضوعها و موصوفهای ذکر شده، رابطۀ عارضی و امکانی است؛ نه اینکه رابطه، رابطۀ بالذات و وجوب باشد.
پس خدای عالم تمامی صفات کمال را ذاتاً داراست و این اوصاف عین ذات حضرت حق است و از این نظر یگانه و «أَحدی الذَّاتِ و الْأَوْصَاف» است. در برابر توحید صفاتی شرک در صفات قرار دارد و آن خالی دانستن ذات خداوند از صفات کمال بوده و صفات کمال را برای ذات حضرت حق امری عارضی و غیرذاتی دانستن است. در میان شیعه کسی را که به صورت رسمی و علنی قائل بر عارض بودن صفات خدا بر ذات او باشد سراغ نداریم و لیکن در میان علما و متکلمان اهل سنّت، اشاعره بر این عقیده بودند و موضوع قدمای هشتگانه هم از همین دیدگاه سرچشمه میگیرد.
ج- توحید افعالی: سومین قسم از اقسام توحید، توحید افعالی خداوند است. مقصود از آن این نیست که فاعلیت غیرخدا بهطور مطلق نفی شود و فاعلیت منحصراً بر خدای جهان اطلاق گردد، بلکه منظور اینست که فاعل یا مستقل است و یا غیرمستقل. فاعل مستقل آنست که در ایجاد فعل و تحقق فاعلیت، احتیاجی به غیر نداشته باشد و هر فعلی را که بخواهد ایجاد کند. قدرت ایجادش را دارد و هیچگونه نیازی به غیر از خود ندارد. به تعبیر حضرت علی: «فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَکَۀِ وَ الْآلَۀ» . اما فاعل غیرمستقل، فاعلی است که فعل آن در تحقق تنها به فاعلش انتساب پیدا نمیکند بلکه به مجموعهای از خود فاعل، حرکتکردن او و ابزار و آلاتی که فاعل برای ایجاد فعل از آنها استفاده میکند، منتسب میشود. فاعل غیرمستقل در ایجاد فعل و تحقق آن در عالم خارج، احتیاج به حرکت و ابزار و ادواتی دارد تا آن فعل را در خارج تحقق بخشد؛ بنابراین خدای عالم در فعل و فاعلیت نیز یگانه است و در فعل و فاعلیت، هیچ نیازی به غیر خود نداشته و فاعل بالإستقلال است. لازمۀ توحید افعالی نفی فاعلیت غیرخدا نیست، بلکه لازمۀ آن نفی استقلال غیرخدا در فاعلیت است.
در برابر توحید در افعال، شرک در افعال قرار میگیرد. اگر کسی معتقد باشد که غیر از خدا نیز موجودی هست که در فاعلیت استقلال داشته و نیازی به غیر خود ندارد، از توحید افعالی فاصله گرفته و وارد حیطۀ شرک در افعال شده است. اختلاف میان کسانی که اعتقاد به جبر و یا تفویض دارند و طرفداران أمرٌبینالأمرین با این توحید مرتبط است. نه جبر درست است و نه تفویض، بلکه أمرٌبینالأمرین صحیح است. اختلاف این سه گروه (طرفداران جبر، تفویض و أمربینالأمرین) در مطلق افعال نیست بلکه در افعال مربوط به حوزۀ انسان است. آن هم نه در همۀ آنها، بلکه در آن افعالی که مربوط به ارادۀ انسان است و علم انسان در تحقق آن فعل به نوعی دخالت دارد و مؤثّر است. کسانی که به جبر اعتقاد دارند، برآنند که این قسم از افعال نیز مربوط به خداست و خدای عالم فاعل آنها بوده و انسان و علم او هیچگونه دخالت و تأثیری در آن ندارند. در واقع نتیجه سخن آنها اینست که فاعلیت منحصراً از آن خداست و غیر از او فاعلی نیست و اعتقاد به تأثیر غیرخدا در هر فعلی باطل است. اما گروه دوّم معتقدند افعالی که در حوزۀ دخالت انسان قرار دارند و علم و ادراک وی در وجود و تحقق آنها مؤثر است، به گونهای هستند که انسان نسبت به آنها فاعل مستقل است و غیر از انسان، حتّی ذات مقدّس حضرت حق دربارۀ این نوع افعال که در حوزۀ تأثیر و ایجاد انسان قرار دارند، نقشی ندارد. در حقیقت مثل اینکه نوعی تفویض و خودمختاری به انسان داده شده است. در این دیدگاه در واقع دو فاعل بالإستقلال وجود دارد: یکی خدای عالم که در حوزهای گستردهتر و وسیعتر عملیات خویش را انجام میدهد و دومیانسان که در حوزه خاصی که مربوط به اوست از استقلال برخوردار است. امّا گروه سوّم که پیروان اهلبیت محمّد هستند و معارف و عقاید خود را از این مکتب آموختهاند، بر این عقیده هستند که:
اولاً فاعلیت در انحصار ذات مقدّس حضرت حق نیست و همان طور که اطلاق فاعل بر خداوند صحیح است بر غیر او نیز صحیح است و اگر کسی غیر خدا را هم فاعل بداند، نه منطقاً و نه شرعاً منعی ندارد و از مرز توحید خارج نشده است.
ثانیاً فاعلیت را هم بر دو قسم میدانند: ۱- فاعلیت مستقل: فاعلیتی است که در اعمالش هیچ نیازی به غیر خود ندارد و از ابزار و آلات کمک نمیگیرد بلکه خالق و آفریدۀ خود ابزار و آلات نیز است و به نام فاعل بالإستقلال نامیده میشود که این نوع فاعلیت در انحصار خداست. ۲- فاعلیت غیرمستقل: آنست که در فاعلیت خود نیاز به ابزار و آلات دارد و این نوع فاعلیت اگر به غیر خدا هم اطلاق شود صحیح است.
ثالثاً رابطۀ انسان با خدای عالم، رابطۀ عرضی و در مقابل هم نیست، بلکه رابطهای طولی است. لذا افعالی که در حوزۀ ارادۀ انسان به وقوع میپیوندد هم با انسان رابطه دارد و هم با خدا. در واقع خدای عالم افعال آدمی را از طریق اراده و خواست خود آدمی میخواهد. یعنی اگر انسان نخواهد خدا هم نمیخواهد. بنابراین افعال ارادی انسان در عین اینکه به خود انسان نسبت داده شده است به خدای عالم هم منسوب است. پس کارهای ارادی انسان هم کار انسان است و هم کار خدای انسان.
د- توحید در عبادت: عبادت را نوعی پرستش و کرنش در برابر عظمت حضرت حق تفسیر میکنند و اشکال گوناگون امور عبادی از قبیل روزه، نماز، رکوع، سجود و امثال اینها از نمادهای آن به شمار میروند. در نظام اعتقادی توحیدی، عبادت و تمامی مظاهر آن در انحصار خداست و او یگانه معبودی است که همه باید در برابرش خاضعانه سر تسلیم فرود آورند. این نوع توحید و نوع دیگری که بعد از این خواهد آمد، از قبیل توحید عملی است.
در اقسام سهگانۀ توحید که گفته شد، سروکار انسان با تفکر و اندیشه است. در واقع در آن اقسام سهگانه، فکر، عقل و اندیشۀ بشری به درجۀ بالایی از فهم و تعقل رسیده و حقیقتی بلندمرتبه و عالی را درک میکند و به وجودش اذعان و باور پیدا میکند، ولی در این قسم انسان در عمل وارد توحید شده و آن فکر را در عمل نشان میدهد و با تمرینها، ریاضتها و مجاهدتها به آن رسیده، موحّد شده و به یگانگی نایل میشود.
هـ- توحید ولایتی: اگر گستره توحید در عبادت را تمامی زوایای رابطۀ انسان با خدا و بندگان خدا بدانیم و خدای عالم را یگانه معبود بشناسیم و از طرف دیگر او را ولی و صاحب اختیار تام و مالک علیالإطلاق و قانونگذار و مشرِّع بدانیم و در اعمال و رفتار فردی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی خود، ملاک و ضابطه را فرمان الهی و جلب رضای او بدانیم و در این معنا تأکید و اصرار ورزیم، آن موقع به توحید عبادتی و ولایتی دست یافتهایم. البتّه توحید درجاتی دارد و انسانها با مجاهدت، تقوا و اخلاص، به مدارج بالاتری دست مییابند و هرچه تلاش، تقوا و اخلاص، کمتر و ضعیفتر باشد، توحید نیز ضعیفتر خواهد بود. - دلیل و برهان توحید
-
برای اثبات اقسام سهگانۀ توحید نظری، استدلالهای زیادی وجود دارد که در این مقدّمه مجال پرداختن به همۀ آنها نیست، بلکه بهطور فشرده و با عباراتی ساده و غیرپیچیده به بعضی از آنها اشاره خواهد شد. استدلال ما برای اثبات اقسام سهگانۀ توحید نظری چنین است:
اگر ذات مقدّس حضرت حق، توحید ذاتی نداشته باشد و دارای شرک ذاتی باشد، یعنی دو واجبالوجود موجود باشند و یا ذات مقدّس حضرت حق توحید صفاتی نداشته باشد (شرک ذاتی) و یا اوصاف او، عین ذاتش نبوده، بلکه عارض بر ذاتش باشند (شرک صفاتی) و یا اینکه او فاعل بالإستقلال نباشد (شرک افعالی)، در همۀ این حالات لازم میآید که یا واجبالوجود مرکب باشد و در این صورت هر امر مرکبی محتاج به اجزای خودش است و واجبالوجود، نمیتواند محتاج باشد و یا اینکه ذات واجب محتاج میشود برای کمال ذات از غیر خود استمداد کند و به مدد غیرخودش کمال یابد و همچنین لازم میآید ذات حضرت حق در انجام فعل و ایجاد موجودات هم نیازمند به غیر خود باشد. چنین موجودی چگونه میتواند مبدأ هستی و پدیدآورندۀ کلّ وجود و آفریدگار عالم باشد؟ پس او از حیث اصل وجود، وجوب وجود، صفات متعلّق به وجود و از حیث فاعلیت و فیاضیت وجود، یگانه است.
اما در اینکه او یگانه معبود است و شرک در مقام عبادت و تقنین و ولایت در خدا راه ندارد و انسان تنها در برابر او باید سر تسلیم فرود آورد و تنها او را پرستش کند و او را ولیّ مطلق و مشرّع اصلی بشناسد، آیات و روایات زیادی وجود دارد که برای نمونه به چند مورد اشاره میشود:
۱- «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ».
۲- «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أحَدَاً ».
۳- «هُنَالِک الْوَلَایَهُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَاباً وَ خَیْرٌ عُقْباً» .
۴- «وَ مَا آتَیکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَیکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ» . مطابق نصوص قرآنی همۀ اختیارات بهطور بالذّات و حقیقی از آن خداست و لذا هم باید از او انتظار پاداش داشت و هم ولایت را از آن او دانست. چون او ولی مطلق است و توسط پیامبر خاتم هر چیزی که برای کمال بشر لازم بوده در قالب عبارات قرآنی به صورت وحی فرستاده و از بندگان خود خواسته است اوامر او را اطاعت کنند و از کارهای زشت و ممنوع اجتناب ورزند. بندگان خدا به حکم اینکه سخنان پیامبر عیناً همان سخنان خداست باید اوامر پیامبر را اوامر خدا و نواهی او را نواهی حضرت حق بدانند. بنابراین از طریق براهین محکم عقلی، به اثبات میرسد که در اصل واجبالوجود و صانع عالم، تعدّد و شرک امکان ندارد وگرنه لازم میآید که هر دو ممکنالوجود باشند نه واجبالوجود. همچنین اگر در آسمان و زمین، خدایان دیگری جز ذات مقدّس حضرت حق وجود میداشتند همگی واجب میشدند و نسبت همۀ موجودات دیگر به آنها و نسبت آنان به دیگر موجودات یکسان میشد. هیچگونه ترجیحی نسبت به یکدیگر نداشتند، هر موجودی یا با ارادۀ همۀ آنها تحقق مییافت که در این صورت توارد دو یا چند علت تامّه بر سر معلول واحد لازم میآمد و چنین چیزی محال بود و یا آنکه با ارادۀ یکی از آنها به وجود میآمد و ارادۀ دیگری در آن تأثیر نداشت که اگر هر دو یکسان بودند، ترجیح بلا مرجح لازم میآمد و یا مثلاً آنکه نقشی ندارد واجبالوجود نباشد که خلاف فرض است و نیز از طریق براهین متقن عقلی به اثبات میرسد که او اگر واجبالوجود است، واجبالعلم و واجبالقدره نیز بوده و تمام صفات کمالیه را داراست. پس اوصاف او عین ذات اوست، چون اگر اوصاف او عین ذات او نبود، لازم میآمد که ذات اقدسش خالی از اوصاف کمالی باشد و در این صورت چنین موجودی نمیتواند واجبالوجود باشد و نیز اگر در فعل، اعمال و کارهایش مستقل نبوده و مثلاً محتاج به کارگیری ابزار و آلات باشد، چنین موجودی ممکنالوجود خواهد بود و نه واجبالوجود. پس این جهان خدایی دارد یگانه، دانا، توانا و حکیم که اصل هستی و بقای آن و گردش جهان از اوست و هیچ موجودی از حیطۀ قدرت او خارج نیست. هیچ موجودی را بیهوده و عبث نیافریده و رحمان، رحیم، بخشنده و حلیم است. آفریدگاری که از هر جهت بیهمتا و بیمانند است. نامحدود است و هیچ وصفی که نشانۀ فقدان و نقصان کمال باشد، در او راه ندارد. جسم و ماده هم نیست و هستیاش از آنِ خودش بوده و از دیگری نیست. به همهچیز و همهکس و به اعمال آنها آگاه است. با آنکه مکان، او را مشغول نمیکند، همهجا هست و بر همۀ اشیاء محیط است. گذشته، حال، آینده و دور و نزدیک برایش یکسان است. بدون چشم میبیند و بدون گوش میشنود و بدون نیاز به هیچ عضو دیگری فعال ما یشاء است. فاعل است اما بدون احتیاج به حرکت یا ابزار و آلت. همیشه بوده و خواهد بود. لذا تنها باید او را بندگی کرد و تنها او را پرستید و نباید در مقام پرستش برای او شریکی قائل شد. باید تنها او را مسجود و معبود دانست و از غیر او در مقام بندگی تبرّی جست؛ تنها از دستورات او اطاعت کرد و صاحب اختیار و صاحب ولایتی غیر از او نباید شناخت. هم در قرآنکریم و هم در روایات آیات زیادی در این مقوله وجود دارد. در اینجا به چند نمونه از روایات اشاره میشود:
۱- فَعَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ فِی قَوْلِهِتَعَالی: «إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»، قَالَ: «أَلسَّلِیمُ الَّذِی یلْقَی رَبَّهُ وَ لَیسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاهُ» وَ قَالَ: «کلُّ قَلْبٍ فِیهِ شَک أَوْ شِرْک فَهُوَ سَاقِطٌ وَ إِنَّمَا أَرَادَ بِالزُّهْدِ فِیالدُّنْیا لِتَفْرَغَ قُلُوبُهُمْ فِیالْآخِرَهِ» .
توجه به متن این حدیث شریف نشان میدهد که وقتی انسان صاحب قلب سلیم باشد و درون خویش را از شک و شرک، پاک و منزّه کند، در این صورت اعمالی که انجام میدهد، اطاعت خداست و آن وقت است که عبادت درست و واقعی انجام داده است. تنها اعمالی که از قلب سلیم نشأت بگیرد، پذیرفته میشود. لذا عمل آمیخته با شک و شرک از قلب سلیم صادر نمیشود و مقبول نیز نخواهد بود.
۲- وَ عَنْ أَبِیجَعْفَر قَالَ: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَ فِی قَلْبِهِ نُکتَهً بَیضَاءً فَإِنْ أَذْنَبَ ذَنْبَاً خَرَجَ فِی تِلْک النُّکتَۀِ نُکتَهٌ سَوْدَاءٌ، فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِک السَّوْدَاءُ وَ إِنْ تَمَادِی فِیالذُّنُوبِ زَادَ ذَلِک السَّوْدَاءَ حَتَّی یُغَطِّی الْبَیَاضَ فَإِذَا غُطِّی الْبَیَاضُ لَمْ یرْجِعْ صَاحِبَهُ إِلَی خَیرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ کلَّا بَل رَّانَ عَلَی قُلُوبِهِمْ مَا کانُوا یَکسِبُونَ» .
در این مقوله احادیث زیادی وجود دارد که نشان میدهد تردید در لزوم رعایت توحید در مقام عبادت و تشریع و رعایت اخلاص در آن، هیچ جایگاهی ندارد و روا نیست. بنابراین انسان موحد کسی است که از حیث فکری و بینشی، به خدای یگانه، علیم، قدیر، حکیم علیالاطلاق و فاعل بالإستقلال ایمان آورد و فقط در برابر آن ذات اقدس به عبادت و بندگی بپردازد. او را صاحب اصلی شریعت و ولی مطلق خویش بداند و از اوامر و فرامین او اطاعت کرده و از شرک، شک و تردیدها و دغدغهها خود را خالی و خالص گرداند. - عدل
-
دومین اصل از اصول اعتقادات، عقیده به عدل خداوند است که یکی از اصول مذهب شیعه است. دلیل اینکه اعتقاد به عدل از اصول و ریشههای دین قرار داده شده، دو مورد است:
۱- در سایر مسائل الهیات و معارف اگر شبهات و اشکالاتی هر چند دشوار به نظر برسد، اما با وجود این چون از قلمرو افکار عامّه بیرون است، هم اشکالات و هم جوابها در سطوحی بالاتر از درک مردم مطرح میشود و هیچگاه به میان مردم نمیرود. درنتیجه در عمل مشکلی به نظر نمیرسد. اما شبهات و اشکالات مربوط به عدل، از جمله مسائلی است که مردم با آن مواجه هستند. هم یک فیلسوف و هم روستایی با معلومات ناچیز خود، هر دو به نحوی به آن میاندیشند و از این نظر، عدالت موقعیت بینظیری دارد.
۲- اصل عدالت از مقیاسهای اسلام است که هر چیزی را باید با آن انطباق داد. عدالت در سلسلۀ علل احکام دینی است نه در معلولات. چنین نیست که هرچه دین بگوید، عین عدل باشد؛ بلکه آنچه عدل است، دین هم همان را میگوید و خارج از آن نمیگوید. به این دو دلیل علمای شیعه و معتزله و نه اشاعره، عدل را در ردیف توحید، نبوت و معاد و دومین اصل از اصول دین به شمار میآوردند.
۳- علت اصلی که باعث شد شیعه عدل را در ردیف سایر اصول دین قرار دهد، این بود که اساساً شیعه با اهل سنّت در سایر صفات خداوندی مشکل نداشتند. اگر هم داشتند، خیلی مطرح نبود، اما در مسئلۀ عدل اختلاف شدیدی بین شیعه و سنّی وجود داشت، بهطوریکه اعتقاد داشتن و یا نداشتن به عدل، مذاهب را از هم جدا میکرد. مثلاً فلانی شیعه است یا سنّی است و یا اگر سنّی است، معتزلی است یا اشعری، عدل به تنهایی علامت اشعری نبودن به شمار میرفت. عدل و امامت توأماً علامت تشیع بود. اینست که گفته میشود اصول دین اسلام سه چیز است و اصول مذهب شیعه علاوه بر آن سه، دو اصل عدل و امامت را هم در خود دارد. شیعه خدا را عادل میداند، زیرا عدل از صفات کمال است و خداوند تمام صفات کمال را داراست و از هر صفتِ نقصی مبرّ است. پس ظلم، عیب و کاستی در خداوند راه ندارد، برای اینکه این صفات نشانۀ نادانی، ناتوانی، بیحکمتی و عجز است. پس خدای عالم در تکوین، در اصل خلقت و هدایت آن برای کمال، در تشریع و قانونگذاری، در حسابرسی، کیفر دادن و پاداش عطا کردن و در ثواب و عقاب اعمال، عادل است. هر موجودی را در جای خود و در نهایت حسن و اعتدال، حکیمانه و با محاسبۀ دقیق خلق کرده است. در اعطای فیض و فضل هیچگونه بخل و امساکی نفرموده و با رحمت عامه آنچه را که هر پدیده لازم داشته به آن اعطا کرده است. زشتی و زیبایی، کاستی و فزونی، نفع و ضرر و خوبی و بدی هر پدیده در عالم ماده و در مقایسه و سنجش با موجودات دیگر و در اثر تزاحمی است که مربوط به این عالم است؛ وگرنه هر موجودی در جایگاه خود و در مقام مقایسه با مجموعۀ جهان، هماهنگی لازم و توازن مطلوب را داراست.
خدا انسان را مختار و آزاد آفرید و میزان و معیار تشخیص خوبی و بدی، خیر و شر و حق و باطل را، که عقل است، در اختیار وی گذاشت. علاوه بر عقل که حجت باطنی است، پیامبران زیادی هم فرستاده است تا به انسان در راه رسیدن به حقایق عالم یاری رسانند و به سعادت و فلاح جاودانه دعوت کنند تا حجت بر انسان تمام شود. پس اگر انسان به سبب سوء اختیار مرتکب اعمال زشت و بد گردد، بر اساس عدالت مستحق عذاب است. خداوند در روز قیامت به نیکوکاران پاداش و به بدکاران متناسب با اعمال بد و گناهانشان کیفر میدهد و این عین عدل است و خدا ذرّهای ظلم و ستم روا نمیدارد. - نبوّت
-
سومین اصل از ریشههای دین، نبوت است. منظور از اعتقاد به نبوت اینست که انسان باور داشته باشد خدای جهان برای تکمیل هدایت بشر و ایجاد زمینههای سعادت جاودانۀ او در طول تاریخ از بین انسانها، صادقترین و پاکترین آنها را انتخاب کرده و آنها را مجهّز به بینات و معجزات فرموده است تا به میان مردم بروند و آنان را به سوی صلاح و فلاح دعوت کنند و ایشان همان پیامبران خدا و رسولان الهی هستند. نبوّت بر دو قسم است: نبوت عامّه و خاصّه.
نبوّت عامّه، باور به اصل پدیدۀ بعثت است و اینکه عدّهای در طول تاریخ برای هدایت انسانها، از سوی پروردگار جهان برانگیخته شدند و دارای اوصاف و خصوصیاتی بودهاند که با آن، از دیگران امتیاز پیدا کردهاند.
نبوّت خاصه، عبارت است از باور به اینکه علاوه بر اصل پدیدۀ بعثت و فرستاده شدن عدّهای از طرف ذات مقدّس حضرت حق به عنوان پیامبران الهی، شخص پیامبر اسلام، حضرت محمّد از پیامبران الهی بوده و از اولواالعزم آنان است و نیز خاتم تمام پیامبران و رسولان الهی است. - ضرورت بعثت و ارسال انبیاء
-
با توجه به اینکه خداوند حکیم است، پس هیچ موجودی را بدون محاسبه و بدون علت خلق نمیکند. انسان یکی از همان موجودات است و آفرینش او نیز برای هدفی بوده است. هدف از آفرینش انسان کسب کمال، تحصیل فضائل و به فعلِیت رساندن استعدادهای انسان است و تکامل او بدون توجّه به تمامی زوایا، ابعاد و ظرفیتهای بالفعل و بالقوۀ او امکانپذیر نیست. تکامل حقیقی انسان در گرو آگاهی واقعی و جامع او از ابعاد وجودیاش و با برنامهریزی دقیق امکانپذیر است. غیر از پروردگار عالم کسی این آگاهی را ندارد و بنابراین نمیتواند برنامه دقیق و جامعی داشته باشد. انسان برای تکامل آفریده شده است و تکامل فرع بر شناخت کامل و برنامهریزی همهسونگر و جامع است. این معنا غیر از خدا از کس دیگری ساخته نیست. خدای حکیم علیالإطلاق، با علم کلّی و احاطۀ خویش و با توجّه به شناخت کاملی که از انسان دارد، از روی حکمت با فرستادن انبیاء و رسولان الهی، شرایط لازم آگاهی و رشد را در انسانها فراهم کرده است. او با ارائۀ دقیق راه و رسم زندگی در قالب مقررات دینی، زمینههای تکامل بشر را مهیا فرموده است. انبیای خداوند با دریافت دستورات و مقررات از عالم غیب، پیامهای مورد نیاز بشر را در اختیار او قرار داده و راههای خیر و صلاح را به او نشان دادهاند. پیامبران الهی در این مسیر از هیچ کوششی فروگذار نکرده و به همه نوع اهانت، زجر و آزار با کمال کرامت تن دادهاند. نهتنها کوچکترین سستی از خود نشان ندادهاند، بلکه با کمال امانت و صداقت، نقش وساطت میان خدا و خلق خدا را ایفا کرده و هرچه به آنها گفته شده است، همان را بدون کوچکترین تحریف و تبدیلی به مردم ابلاغ فرمودهاند. از همین رهگذر است که مسلمانان و به خصوص شیعیان به همۀ انبیای الهی که تعدادشان یکصد و بیست و چهار هزار نفر است و در روایات معتبر روی این عدد تأکید شده، ایمان دارند و همۀ آنها را از طرف خدای جهان میدانند. به پیامبران اولواالعزم که شریعت خاص دارند مانند حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمّد که خاتم پیامبران است، احترام خاصی قائلند. شیعیان، همۀ پیامبران خدا را از خطا، گناه و نسیان مبرّا و معصوم میدانند و چون حضرت محمّد خاتم پیامبران است و دین او هم آخرین و کاملترین ادیان الهی و تصدیقکنندۀ ادیان پیشین است و قوانین و راهنماییهای او کاملترین و جامعترین قوانین است، لذا دین خود را از آن بزرگوار گرفته و به او ایمان آوردهاند.
- امامت
-
این اصل به همراه اصل عدل از ویژگیهای شیعیان و پیروان راستین محمّد و اهلبیت او است. اعتقاد شیعه به امامت به دنبال اعتقاد به نبوت و در واقع استمرار نبوت است و با همان فلسفهای که در باب نبوت اثبات شد، قابل طرح و اثبات است. اعتقاد شیعه اینست که پیامبر بزرگوار اسلام از جانب خدای عالم دوازده نفر را مشخص کرده و به عنوان امام و پیشوا معین و به مردم معرفی فرموده است. اسامی شریف و مبارک امامان به حق و معصوم در نظر شیعه به ترتیب عبارتند از:
۱- حضرت امیرالمؤمنین علیبنأبیطالب؛
۲- حضرت امام حسنبنعلی مجتبی؛
۳- حضرت امام حسینبنعلی سیدالشهداء؛
۴- حضرت امام علیبنحسین زینالعابدین؛
۵- حضرت امام محمّدبنعلی الباقر؛
۶- حضرت امام جعفربنمحمّد الصّادق؛
۷- حضرت امام موسیبنجعفر الکاظم؛
۸- حضرت امام علیبنموسی الرّضا؛
۹- حضرت امام محمّدبنعلی الجواد؛
۱۰- حضرت امام علیبنمحمّد الهادی؛
۱۱- حضرت امام حسنبنعلی العسکری؛
۱۲- حضرت امام حجّۀبنالحسن المهدی.
به اعتقاد شیعیان، امام دوازدهم هماکنون زنده است و از نظرها غایب و در روزی که خداوند مقدر فرموده به امر پروردگار ظهور خواهد کرد و دنیا را پر از عدل و داد خواهد فرمود و دولت مهدی را که آخرین دولت حق است تشکیل خواهد داد؛ عجّلاللّهفرجهالشّریف. همچنین شیعیان معتقدند دختر گرامی پیامبر اسلام حضرت فاطمۀزهرا و همسر والا و گرامی امیرالمؤمنین علی، مادر امامان معصوم بعد از مولا علی و محور و اساس امامت و ولایت و حجت خدا بر امامان به حق و نیز حجت خدا بر خلق اوست. او سرور زنان هر دو جهان و اسوه و الگوی همۀ انسانهای صالح و نیک در همۀ زمانهاست. چون معصوم است، قول، گفتار، کردار و تقریر و امضای ایشان، حجّت و قابل استناد است. رضای او رضای خدا و رسولش و غضب او منشأ غضب خدا و رسول خدا است.
امام علی و حضرت فاطمه و یازده فرزند آن دو بزرگوار، اهلبیت رسولخدا و عترت او هستند که مورد سفارش خدای عالم در قرآن و رسول گرامی او هستند. ایشان تمامی خصوصیات و اوصاف پیامبر خاتم را دارند، جز اینکه وحی به آنها فرستاده نمیشود و مورد الهام قرار میگیرند. آنان معصوم و مبرّا از هرگونه خطا، اشتباه، آلودگی و گناه هستند. اهلبیت یکی از دو ثقل گرانبهایی هستند که پیامبر اسلام در میان امّتش به ودیعه گذاشته است. ثقل دیگر، قرآن کتاب خداست و این دو از هم جدا نمیشوند تا روز قیامت بر رسولخدا عرضه شوند. این جمله اشاره به حدیث پیامبر است که به صورت متواتر از سنی و شیعه، هر دو، نقل شده است. آن حدیث اینست: «إِنِّی تَارِک فِیکُمُ الثِّقْلَینِِ کتَِابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی» .
به اعتقاد شیعه، امامان معصوم مقتدای امت پیامبر بعد از او هستند. آنها مسئولیت هدایت و رهبری دینی، معنوی، علمی و اخلاقی مردم را بر عهده دارند و مترجمان واقعی قرآن و تبیینکنندگان حقیقی سنّت نبوی و وحی خداوند هستند. رهبری سیاسی و اجتماعی مردم بر عهدۀ آنهاست؛ همانگونه که رسولخدا از تمامی جهات رهبری مردم را بر عهده داشت. نزدیکترین مردم به رسول اللّه و آگاهترین انسانها به احکام الهی و مقررات اسلامی، بعد از او همان امامان معصوم بودند. لذا رسولاکرم مادامیکه در مدینه حضور داشت خود مستقیماً رهبری را به عهده گرفت و هر موقع مدینه را به مقصدی ترک میکرد، امام علی را به عنوان جانشین خود معین میفرمود. بنابراین در دوران حضور امامان معصوم رهبری دینی، معرفتی، اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و فکری مردم در تمامی زمینهها با ایشان است. - معاد
-
اصل معاد یکی از مهمترین و حساسترین معارف حقیقی اسلامی است که مورد قبول همۀ ادیان الهی و کتابهای آسمانی و از مؤثرترین و کارآترین اصول اعتقادی مکتب اسلام است. نقش اعتقاد به معاد و روز رستاخیز و حیات پس از مرگ، پس از اعتقاد به توحید و نظارت الهی، در اصلاح و تربیت نفوس بشری بر کسی مخفی و پوشیده نیست. قرآن کریم در روش تعلیم و تربیت منحصر به فرد خود با تأکید بر اینکه سعادت بشر را در گرو باور به این اصول میداند، در باب خدا و یگانگی او- و به تعبیر قرآن در باب غیب در برابر شهادت- صرفِ ایمان و باور را کافی میداند و به عنوان یؤمنون بالغیب از متقین نام میبرد. یعنی یکی از اوصاف متقین را ایمان به غیب که همان ایمان به خدا و اوصاف او و وسائط فیض خداوندی است میداند، ولی در باب اعتقاد به آخرت که همان معاد است، عبارت یؤمنون را به کار نبرده بلکه به «وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یوقِنُونَ» تعبیر فرموده است. یقین بالاترین درجۀ ایمان است که در آن غفلت و بیتوجّهی راه ندارد. در واقع بعضی مراتب ایمان با غفلت قابل جمع است، ولی یقین اینگونه نیست. معاد عبارت است از باور انسان به اینکه زندگی با مرگ پایان نمیپذیرد و پس از این جهان، جهان دیگری وجود دارد که در آن به انسانها، پاداش و جزای اعمال و کردار دنیویشان داده خواهد شد. کوچکترین اعمال انسان، چه خوب و چه بد محاسبه خواهد شد. افراد صالح و نیکوکار مورد تقرب الهی واقع میشوند و در نعمت همیشگی در بهشت جاودانه خواهند ماند و افراد عاصی و زشت کردار از رحمت خدا دور و در زندگی سخت جهنم وارد شده و در عذاب دردناک ابدی که پیآمد اعمال خودشان است به سر خواهند برد.
- دلیل بر لزوم معاد
-
برای اثبات معاد براهین و استدلالهای مختلفی وجود دارد. اگرچه جزئیات معاد از راه استدلال و برهان عقلی قابل اثبات نیست، اما از آنجا که از طریق خبر و گواهی گواهان مطمئن و امین، بهطور قطع یا از طریق قرآن و یا از طریق سنّت، به ما رسیده و ثابت شده است، از این راه ما وجود آنرا میپذیریم و به آن معتقدیم و همین مقدار در ایمان و باور، ما را کفایت میکند. ولی اصل معاد، حیات پس از مرگ و روز قیامت، هم از راه ملاحظۀ حکمت و تدبیر عمومیخداوند قابل اثبات است و هم از ملاحظه و مطالعۀ انسان و تواناییهای او و گرایشی که به مطلق و جاودانگی دارد و هم از راه دیگری که برای عموم قابل هضمتر و ملموستر است. به خاطر اینکه در این رساله مخاطبان ما همۀ افراد با استعدادهای متفاوت هستند و طبعاً هم نمیتوان با همۀ مردم با زبان فنی و تخصصی سخن گفت، از میان آن راهها، به راه سوم میپردازیم. آن راه اینست:
اگر به مطالعۀ زندگی اجتماعی و جریانات زشت و زیبا و حسن و قبیح یا عادلانه و ظالمانهای که بهطور مستمر در جهان بوده و اتّفاق میافتد بپردازیم، از این راه به ضرورت وقوع چنین حادثهای خواهیم رسید و به وقوع قیامت با آن عظمتی که در قرآن به آن پرداخته شده، ایمان خواهیم آورد. در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، اینگونه نیست که با انسانها متناسب با اعمال و کردارشان رفتار شود و الزاماً نیکوکاران پاداش بگیرند و بدکاران مجازات شوند. چنین چیزی تاکنون رخ نداده و در آینده هم رخ نخواهد داد. لذا چنین نیست که انسانها در این جهان بهطور کامل و متناسب با شرایط و به اندازۀ همۀ تواناییها، امکانات، مقدمات و نتایج آثار و اعمالی که انجام دادهاند، پاداش و یا کیفر ببینند. حال اگر هیچ وقت انسان چنین روزی را پیش روی خود نداشته باشد که اعمالش در آن بهطور دقیق مورد محاسبه قرار گرفته و از طرف خدای حکیم عادل، به نیکی نیکان، پاداش و به بدی بدان کیفر داده شود، در اینصورت نوع بشر هیچگاه پاداشی مناسب و کیفری عادلانه برای اعمالش نخواهد دید. چه فراوانند انسانهای شریف و فداکار که در این دنیا با عسرت، فشار و مظلومیت زندگی کردهاند و کارهای خوب و خدمات گرانبها و جانبازیها و ایثارگریها از خود نشان داده و مردهاند، بدون اینکه پاداشی بگیرند. نیز فراوانند انسانهایی که عمرشان در این دنیا به ظلم، تجاوز، چپاول و شهوترانی گذشته است و موجب نابودی و هلاکت جوامع زیادی شدهاند و کیفر اعمال خویش را ندیدهاند.
با توجه به این وضعیت و شرایط، آیا عقلاً لازم نیست پس از این جهان، جهان دیگری باشد تا در آنجا با دقت به کارهای خوب و بد انسان رسیدگی شود و هر کسی متناسب با عملش پاداش و یا کیفر ببیند. اگر چنین نباشد، آیا به معنای ظلم در اصل خلقت نخواهد بود؟ اگر چنین نباشد خلاف عدالت خداوند نیست؟ اگر کار انسان در همین دنیا به پایان برسد و پروندۀ اعمالش با مردن بهطور کلّی بسته شود، آیا به این معنا نیست که حیات او دارای هدف نبوده و عبث بوده است؟ آیا این نوع نگرش، نفی عدالت و حکمت از ذات مقدّس حضرت حق نیست؟ اساساً فرستادن این همه پیامبر و کتاب آسمانی و تأکید بر روز رستاخیز، چگونه قابل توجیه است؟ آیا لازم نمیآید همه عبث و بیهوده باشد؟ پس روز قیامت به آن معنا که در قرآن و سخنان اولیای الهی آمده است، حق و مورد اعتقاد ماست و اگر حساب و کتاب و ثواب و عقابی در کار نباشد، همۀ آفرینش و فرستادن پیامبران الهی کاری بیهوده خواهد بود و این معنا با حکمت و تدبیر خداوند سازگار نیست. پس معاد بهطور کلّی و با تمام جزئیات از ناحیۀ عقل و نقل ثابت است و یکی از اصول اعتقادی مسلمانان و بلکه همۀ موحّدان عالم است و عین مقتضای عدالت و حکمت پروردگار جهان است. - قرآن و سنّت دو مبنای عمده برای استنباط احکام دین
-
همانطور که اشاره شد، در حدیث متواتر آمده است که رسول گرامیاسلام دو امانت گرانبها و سنگین در میان امّتش به امانت گذاشته است. این دو باید با هم باشند و در زندگی مسلمانان از یکدیگر جدا نباشند. امّت اسلام اگر میخواهند سعادتمند باشند باید به هر دو تمسّک جسته و میان آنها جدایی نیندازند. آن دو یکی کتاب خدا، قرآن کریم است که ثقل اکبر نامیده میشود و دیگری اهلبیت محمّد که ثِقل اصغر نامیده میشود. اما قرآن کریم، کلام خداوند و باب معرفتاللّه و سرچشمۀ حقایق و معارف حقّه و سند نبوّت و معجزۀ جاودانۀ پیامبر گرامی اسلام است که در مدّت ۲۳ سال، به وسیلۀ جبرئیل امین، پیک وحی الهی، بر پیامبر نازل شد و از زمان نزول تاکنون مدام در جوامع گوناگون بشری و مراکز فکری و علمی، از جهات مختلف و زوایای گوناگون، مورد توجّه و مطالعه قرار گرفته و شگفتی جهانیان را برانگیخته است. با وجود گذر زمان، ثبات و استحکام خویش را حفظ کرده و از کوچکترین تغییر و تحریفی مصون مانده است. مسائل و موضوعات قرآن به صورت کلان و فشرده بیان شدهاند و چون این کتاب سند حقانیت و خاتمیت دین محمّد بوده و خاتمیت هم بدون جاودانگی امکانپذیر نیست، طبعاً در چنین کتابی که تضمین کنندۀ حقانیت جاودانۀ اسلام است، امکان ندارد به همۀ امور جزئی و خاص بپردازد. لذا این کتاب در حدیث ثقلین، همراه عِدل دیگر و ثِقل اصغر یعنی اهلبیت محمّد قرار داده شده است تا به وسیلۀ اهلبیت این معارف کلّی و فشردۀ قرآنی، مشروحتر و بازتر تبیین و تشریح شوند. به این ترتیب اگر امّت اسلام بخواهند سیادت و سعادت دنیا و آخرت خویش را به دست آورند، باید به دستورات اسلام و تعالیم قرآن و سنّت پیامبر و احادیث و سخنان امامان معصوم عمل کنند.
- لزوم شناخت دستورات دین و احکام آن
-
با توجه به مطالبی که در گذشته بیان شد، معلوم میشود که تحقیق و کنکاش دربارۀ اصل دین و گرایش دینی، از نیازهای اولیۀ بشر بوده و ریشه در نهاد انسان دارد. اگر انسان برای تحقیق و کنکاش به این مقوله وارد شود، به یکی از خواستههای طبیعی و فطری خویش پاسخ داده است و چون دین تأمین کنندۀ سعادت بشریت در تمامی اعصار و مکانهاست و بیاعتنایی به آن زمینۀ سقوط و هلاکت جاودانه را فراهم میسازد، بنابراین عقل حکم میکند که انسان دربارۀ دین تحقیق کند و در قبال آن بیتفاوت نباشد. چون هر دینی برنامهای برای تأمین سعادت بشر دارد که آنرا در قالب احکام و دستوراتی قرار داده است، لازم است همۀ افراد، احکام و دستورات آنرا بیاموزند و در آموختن آن سهلانگاری نکنند. زیرا در یاد نگرفتن آن خطر هلاکت و نابودی دنیوی و اخروی وجود دارد. دفع این نابودی هم عقلاً واجب است. پس دانستن و یادگرفتن احکام دین و دستورات آن برای همه فرض و واجب است.