بسم الله الرحمن الرحیم
فقه ۲۱ اسفند
” شک در وضو”
مسأله بیست و سومی که سید مطرح کرده، بحث علمی خوبی است. عبارت سید این است: «إذا شک فی شیء أنه من الظاهر حتی یجب غسله أو الباطن فلا، فالأحوط غسله إلا إذا کان سابقا من الباطن و شک فی أنه صار ظاهرا أو لا، کما أنه یتعین غسله لو کان سابقا من الظاهر أو شک فی أنه صار باطنا أم لا»
اشکال: این احتیاط واجب است یا مستحب؟
پاسخ استاد: احتیاط واجب است چون قبل از فتواست و ملحوق به فتوا نیست.
فرض مسأله این است که در جایی از بدن شکافی پیدا شده و جای آن فرض کنید به صورت یک گودی مانده است. حالا مورد شک واقع شده است که این بخش جزء ظاهر است و باید شسته شود یا جزء باطن است و لازم به شستن آن نیست. قاعدتا احوط که سید گفته، وجوبی است؛ به دلیل اینکه سید قبل از آن فتوا نداده و احتیاط کرده است ولیکن این است که شستن آن واجب نیست برای اینکه معلوم نیست که ظاهر باشد و فقط باید معلوم الظاهر را شست. حالا که شک در باطن بودن یا ظاهر بودن آن وجود دارد شک در آن به اقل و اکثر ارتباطی برمیگردد و در هر دو حالت چه ارتباطی و استقلالی، نسبت به اکثر، اصل برائت جاری است. این دلیل فتوا ندادن ایشان است، اما چرا احتیاط کردهاند برای اینکه احتیاط همیشه مطلوب و حسن است مگر اینکه همراه با محذور قوی تری باشد. در باب وضو اکثر آقایان معتقدند وضو برای پاک شدن و للطهاره است و قاعده اشتغال به ما میگوید که در اینجا بدون شستن محل مشکوک شک در حصول طهارت داریم باید اقوی برائت یقینی حاصل شود.
حال سؤال عمدهای که قابل مطرح شدن است این است که منظور ایشان از شک، شک مفهومی است یا مصداقی؟ این باید روشن شود. قاعدتا منظور ایشان طبق مبانی که در دست داریم باید مصداقی باشد چون در علم اصول، در شبهات مفهومیه ثابت شده که اجمال مخصص سرایت به عام میکند. اگر در جایی شک داریم که باطن است و یا ظاهر است اگر در محدوده وجه و یدین قرار دارد مقتضا اطلاق آیه(فاغسلوا وجوهکم) وجوب شستن است و قطعا این مورد از موارد لزوم و وجوب احتیاط است پس وقتی که ما در مفهوم باطن شک داریم عمومات به ما میگوید مانند «فاغسلوا وجوهکم»، یعنی بین این حدود هر چه هست باید شسته شود. اگر گوشت اضافه است باید شسته شود. پس اگر شبهه مفهومیه بود سید نمیگفت که احتیاطا باید شسته شود بلکه فتوا بر وجوب می داد.
بنابراین منظور سید از شبهه و شک در مصداق است و شبهه مصداقیه هم سه فرض دارد که ایشان به دو تا اشاره کرده است. فرض اول این است: « إلا إذا کان سابقا من الباطن و شک فی أنه صار ظاهرا أو لا»، فرض دوم این است که قبلا ظاهر بود و الان شک داریم، فرض سوم هم این است که حالت سابقه را نمیدانیم. اما در فرض اول، ایشان تمسک به استصحاب باطن کرده و شستن آن را لازم نمیدانند. نکته ای که در اینجا لازم است روی آن تکیه شود و در توضیح مطلب تاثیر دارد این است در منابع روایی کلمه باطن نیامده است و تنها کلماتی که در روایات وجود دارد کلمات جوف وظاهر است. سؤال این است اگر کسی استصحاب باطن کرد آیا این کفایت در عدم وجوب غسل محل مشکوک میکند؟ عکس این خیلی مسأله ندارد یعنی اگر قبلا ظاهر بود استصحاب ظهور میکنیم و شستن آن واجب میشود، ولی اگر استصحاب باطن جاری گردد ممکن است گفته شود به اصل مثبت منجر میشود یعنی با استصحاب اینکه آن محل مشکوک باطن و جوف است؛ عدم وجوب شستن آن به اثبات می رسد و از این طریق حصول طهارت حتی با نشستن آنجا ثابت می شود و این از مصادیق بارز اصل مثبت است. جواب خوبی به این اشکال دادهاند که درست است کلمه باطن نداریم اما کلمه جوف را که معادل باطن است داریم، استصحاب جوفیت مانع ندارد و مراد از جوف هم همان باطن است و اتحاد و مصداقی دارند. مرحوم آقای خویی حرف دیگری هم دارند که حرف درستی است، از نظر ایشان یا طهارت همان غسلتان و مسحتان است و یا محصول شرعی غسلتان و مسحتان است. یعنی شارع بعد از این که غسل و مسحها صورت یافت او را متطهر حساب میکند. این معنا بر استحصاب جوف هم مترتب است چون ملازم است، یعنی با استحصاب جوف موضوع تحقق می یابد و تنقیح موضوع میشود. ولی طبق مبنای آخوند و مرحوم بروجردی به مشکل بر میخوریم که طهارت را یک امر معنوی و نفسانی میدانند که بر اینها مترتب میشود. طبق این مبنا استصحاب جوف به اصل مثبت ختم میشود. ولی این مبنا را ما قبول نداریم چون ما در وضو دنبال طهارت نفسانی نیستیم بلکه طهارت اعتباری و شرعی مراد است.
اشکال: وضو برای قصد قربت است پس طهارت معنوی مراد است.
پاسخ استاد: بحث ما در این است که ما همین غسلتان ومسحتان را معنوی و قرب آور میدانیم و غیر از این، چیز دیگری را بر آن مترتب نمیدانیم. در نماز هم نفس خم شدن و سجده کردن مراد است نه اینکه اثر دیگری را بخواهیم از این اعمال اراده کنیم. بحث «تنهی عن الفحشاء و المنکر» و «معراج المؤمن» هم بحث اخلاقی است. وقتی گفته شده که «الصلوه قربان کل تقی» یعنی خود نماز موجب تقرب است نه اینکه بر نماز، تقرب مترتب بشود. اقبال یعنی همین که حالت تضرع پیدا شود. چیز دیگری مطرح نیست و ذهن خود را با حرفهای عرفا مغشوش نکنیم.
اما در فرض سوم هم که حالت سابقه رانداریم و سید به آن اشاره نکرده بود، اینجا جای استصحاب نیست مگر اینکه استحصاب عدم ازلی را جاری کنیم. ما در دوره اول درس اصول که داشتیم خدمت آقایان عرض کردم که مخاطب وحی مردم عادیاند نه فلاسفه و عرفا. امثال زراره و محمد بن مسلم که مخاطب «لا تنقض الیقین بالشک» بودهاند فقیه و محدث بزرگی بودند نه حکیم و فیلسوف. آدمهای بزرگی بودند ولی مأمور به مسائل فلسفی نبودند. علاوه بر اینکه بحث استصحاب عدم ازلی عرفا هم رایج نیست. خدا رحمت کند استاد آقای مطهری را که میفرمود که کسانی که عالم را حادث زمانی میدانند معتقدند بین خدا و عالم که ما سوی الله است، لایزال و بینهایت عدم وجود دارد، یعنی در حقیقت عدمستانی بین خدا و عالم قائلند که ناگهان جرقهای رخ می دهد و عالم حادث میشود. شما اگر به اسفار یا منظومه و یا شفا و مانند آن نگاه کنید، میبینید که بحث حدوث و قدم را به صورت خاص وفوق العاده تخصصی وتحت پوشش مطرح میکنند چون مخاطبین این مطالب خواص هستند. خلاصه اینهایی که قائلین به عدم ازلی شدهاند این مشکل را دارند. این بحث را آقای خویی طرح کرده که به نظرما و به قول استاد مرحوم مطهری در اینگونه مسائل حق این است که امثال مرحوم غروی اصفهانی وارد شوند. چون اینها بحث تخصصی و فنی فلسفه است. حرف ما این است که قضایایی مثل عدم ازلی دور از ذهن عامه مردم است استصحاب ومانند آن جزء قضایای متعارف وعمومی است. ادله استحصاب ربطی به عدم ازلی ندارد و علم اصول جای این حرفهای دقیق فلسفی نیست بلکه جای مباحث اعتباری است.