بسم الله الرحمن الرحیم
درس خارج اصول فقه
۷ خرداد ۱۳۹۰
موضوع: آیا امر به شیء مقتضی نهی از ضد هست یا نه؟
گزارش بحث: استاد در این جلسه در ضمن ادامه مبحث «ضدّ» به بررسی این سوال میپردازند که آیا «امر به شیء همان نهی از ضد عام است؟» ایشان با تمرکز بر معنای اراده و کراهت به این نتیجه میرسند که در اراده و امر، خواستن هست ولی در کراهت و نهی «نخواستن» و ماهیت این دو با هم یکی نیست که بتوانند ملازم یکدیگر باشند. ایشان همچنین بر این نکته تأکید میکنند که تخلف اراده از مراد ممکن نیست.
متن درس:
گفته شد که دو بحث در اینجا مطرح هست. یکی ضد خاص است که بطور مفصل مورد بحث واقع شد و بحث در اینجا در ضد عام است. مراد اصولیون از ضد عام «ترک الشیء» است. مثلا أقم الصلوه یک امر است که ضد عام آن ترک نماز است. در رابطه با ضد عام به نظر میآید که در این زمینه دو قول وجود دارد. یک قول، قول صاحب معالم است و این فقط مبنای ایشان نیست بلکه مبنای اجماع اصولیون از زمان صادقین علیهم الصلوه و السلام تا زمان فرزند شهید ثانی همین بوده است که فکر می کردند احکام پنج گانه از جنس و فصل مرکبند. می گفتند واجب ترکیبی از طلب فعل و منع از ترک است و حرام مرکب از طلب ترک و منع از فعل است و به همین ترتیب. حتی در اباحه هم همین گونه است چون آقایان اباحه را به امکان فلسفی تشبیه میکردند. همینطور که ما امکان عام و خاص داریم. امکان خاص ترکیبی از دو سلب ضرورت است. یعنی سلب ضرورت از وجود و عدم. پس امکان خاص اجتماع دو سلب که همان سلب ضرورت از وجود و سلب ضرورت از عدم می باشد و با این اجتماع فعل و ترک حالت تساوی یافته و برای مکلف هر دو طرف را یکسان و متساوی می شود و این همان اباحه فقهی و اصولی است. چون مبنای آقایان این بود گفتهاند امر به شیء بالتضمّن دلالت بر نهی از ضد عام میکند. پس معنای أقم الصلوه این است که أطلب منک فعل الصلوه و لذا میگویند جزیی از فعل الصلوه، عدم ترک اتیان صلوه است. این نظر صاحب معالم بود که به طور خلاصه گفتیم و از این جالبتر فرمایش عدهای از بزرگان است که گفتهاند امر به شیء عین نهی از ضد عام است. با این بیان که أمر بالصلاه در واقع به این معنا است که من نماز میخواهم و خواستن نماز طبعا با ترک آن سازش ندارد. پس معنای این سخن آن است که مولی میگوید نماز را میخواهم و ترک نماز را نمیخواهم. و ترک نماز را نمیخواهم یعنی همان خواستن نماز. پس امر به شیء همان نهی از ضد عام است. یعنی آقایان اینطور میگویند خود نهی از ترک یعنی ترک الترک و این یعنی عدم عدم و سلب در سلب موجب اثبات میشود. این حرف به حسب ظاهر صحیح و قابل دفاع است ولی ما باید آن را بشکافیم و بررسی کنیم تا ببینیم چگونه است.
اراده در مقابل کراهت قرار دارد و کار ارادی کاری است که چنین گفته اند: ان شاء فعل و ان شاء لم یفعل که اشاعره هم اینگونه تعریف کردهاند. یعنی میخواهد بگوید کار ارادی کاری است که اگر کسی بخواهد انجام میدهد و اگر نه، انجام نمیدهد. اولین ایرادی که ما به آقایان داریم این است که عدم الفعل اراده نمیخواهد بلکه عدم الاراده میخواهد. باید فعل ارادی را اینگونه تعریف میکردند که ان شاء فعل و ان لم یشأ لم یفعل. عدم بما هو عدم نمیتواند دلیل انجام فعل باشد زیرا اراده یعنی تصور فعل، یعنی ارزیابی کار، یعنی میل و شوق و تصمیم و خواستن. پس در اراده تمام این مراحل شرط است.
اشکال: اگر بعد از همه اینها از تصمیمش منصرف شد؟
پاسخ: این دیگر اراده نیست بلکه شوق است و امکان ندارد اراده از مراد تخلف کند. اراده یعنی خواستنی که علت تامه تحریک عضلات است و بین اراده و عمل فاصله نیست. البته ممکن است شوق باشد ولی فعل انجام نشود. اراده در جایی است که انسان بفهمد چه میکند و بداند خوب است یا بد و میل پیدا کند و شایق شود و بخواهد و قوه عامله را بکار گیرد.
اشکال: ما اراده میکنیم چیزی بنویسیم یا کاری بکنیم ولی چیزی مانع میشود. پس اراده کردیم ولی فعل نیامد.
پاسخ: این تعابیر عامیانه است نه فنی و دقیق. اینها اراده نیست بلکه میل و شوق است. خواستن یعنی آغاز انجام کار و مادامی که نشده است یعنی زمینه و مقدمات اراده هست ولی خود اراده یعنی خواستن و انجام فعل.
اشکال: آیا نمیشود که تقسیم کنیم و بگوییم اراده و خلف مراد از جانب خدا ممکن نیست ولی در مورد انسانها ممکن است.
پاسخ: به هیچ وجه چنین چیزی ممکن نیست. اراده خدا و غیر خدا از حیث اراده بودن هیچ تفاوتی با همدیگر ندارند.
اشکال: پس آنها که اراده را به شوق مؤکّد تعبیر کردهاند چطور است؟
پاسخ: کلمه مؤکد برای همین است که میخواهند بگویند مطلق شوق اراده نیست. این هم تنها حرف من نیست بلکه حرفی است که همه فلاسفه از ملاصدرا تا علامه طباطبایی گفتهاند. اراده یعنی اقدام به فعل و اگر مانعی ایجاد شد یعنی اراده ایجاد نشده است چون اراده مراد میخواهد و تا وقتی مراد نیامده است پس اراده بالقوه مانده است. به همین دلیل است که در موارد تکوینی ممکن نیست بین اراده و مراد فاصله باشد. البته در امر تشریعی ممکن است و بحث ما الان در بحث درباره اصل تکوین است. پس معنای منهی این است که مکلف فعل را بررسی کرده است، خوبی و بدیاش را هم سنجیده است و در این کار نوعی میل یافته است.
معنای منهی یعنی عدم المیل و نه تنها شوق نیست بلکه نفرت از آن کار هست. در امر میل هست ولی اینجا عدم تمایل است. استاد ما مرحوم آقای داماد خوب میفرمود که نهی یعنی منع عملی. انسان یک بار میگوید نکن! که این نهی قولی است ولی یک بار به زور او را میگیرید و از انجام کار مانع میشوید. عقب کشیدن(نهی) با هل دادن(امر) عین هم نیستند. پس امر به شیء نه جزئش نهی از ضد است و نه عینش نهی از ضد است.
پس این دو حرف که صاحب معالم و دیگران میفرمایند با هیچ رویکرد کلامی و فلسفی قابل جمع نیست. علاوه بر این جا دارد این مسأله را بررسی کنیم که تقسیم یک حکم الهی به جنس و فصل چیزی جز وارد کردن یک بحث منطقی در بحث فقهی نیست. جای این سوال هست که وقتی شما میگویید احکام خمسه متضاد هستند، و در تعریف ضدین گفتهاند “امران وجودیان داخلان تحت جنسٍ واحدٍ قریب و بینهما غایه البعد والخلاف” و آیا وجوب و حرمت هر دو، دو امر وجودی هستند؟! و اگر میان وجوب و حرمت غایت بعد و خلاف را بپذیریم آیا میان بقیه هم قابل قبول است؟ مسلما نه و چون در تضاد مهم و شرط اساسی آن است که در میان دو طرف بوجود آید در صورتی که احکام خمسه و پنجگانه است تضاد در میان آنان را چگونه می توان تصویر کرد و شما می دانید میان اباحه و استحباب و کراهت و میان کراهت و استحباب و حتی میان کراهت و حرمت و میان استحباب و وجوب غایت بعد و تنافی وجود ندارد.
به همین دلیل در میان متأخرین علمای اصول یعنی علمای پس از صاحب معالم سه نظر کلی بوجود آمده است؛ از جمله اینکه احکام خمسه مراتبی از حقیقت طلب هستند ولی وجوب طلب بسیط شدید است و استحباب طلب بسیط ضعیف است. در این نظر هم طلب یعنی اراده. برای من طلبه جای سوال است که اراده ضعیف و قوی چیست؟! بین اراده و مراد تخلف ممکن نیست و اراده هم مرتبه بردار نیست. باید توجه داشت که هر دو امری که قابل جمع نیستند به معنای ضدیت نیست بلکه در اطلاق تضاد و مضاده و ضد هم بودن باید به تعریف آن توجه کنیم.