اصول فقه ۴ اردیبهشت۱۳۹۰
ادامه بحث واجب اصلی و تبعی
تفاوت واجب اصلی و تبعی از نگاه گروهی تفاوتی ثبوتی و واقعی است و از نگاه گروه دیگر، دلالی و لفظی است. البته صاحب فصول اعم از لفظی و غیر لفظی میداند و صاحب قوانین فقط لفظی میداند.
اشکال : بنا بر قول به وجوب به مقدمه دیگر بحث واجب تبعی چه فایدهای خواهد داشت و بحث مجزا لازم ندارد؟
پاسخ: این مسأله به بحث شک در وجوب اصلی یا عدم وجوب اصلی یک امر بازگشت دارد که بحث خواهیم کرد. بالاجمال من بیشتر دنبال تفصیل جایگاه ورود عقل در مباحث علم اصول هستم و این مسأله را توسعه بدهیم. یعنی از نظر من علم اصول منطق الفقه است و به همین دلیل هم معتقدم دو علم در استنباط احکام الهی نقش صد در صد دارد. یکی اصول و دیگری رجال. البته تفسیر هم مهم است و البته منطق را هم مهم میدانم. اگر چه بسیاری از علما معتقدند منطق یک مسأله فطری است که اگر نباشد فکر کردن معنی نخواهد داشت. با توجه به نکتهای که همیشه عرض کردیم و در کتاب دراسات هم بر همین مبنا مباحث را پیش بردیم، علم اصول نیازمند موضوع است و موضوع آن هم پیدا کردن حجت در فقه است و ما در علم اصول به دنبال یافتن حجت هستیم. اگر کسی علم اصول را نداند، راه اثبات حجت در فقه را نمیداند. آدم غیر اصولی قطعا در مسائل فقهی به نوعی به جمود کشیده میشود. نتیجه این خواهد شد که خواهی نخواهی اگر پای عقل در استنباط فقهی باز نشود ما ناچار خواهیم بود که به نوعی تعبّد در فهم پیدا کنیم. من این مسأله را به عنوان یک ارادتمند کوچک عرض میکنم که بنده تعبد را قبول دارم اما نه در فهم. اگر کسی در فهم خودش دچار تعبد شود، مطمئن باشید که او در عمل هم دچار مشکل خواهد شد و در بسیاری از مسائل منجمد خواهد شد و اگر وارد فروعات شود، در صورتی که عقلش را آزاد کند، ابوحنیفه و حنفی میشود و اگر آن را مسدود کند و جلو فهمش را ببندد حنبلی خواهد شد. از همین جهت است که ما این بحث را مطرح کرده ایم. و الا این بحث شما بحث درستی است. من هم در دراسات آوردهام که اگر شک کردیم واجب اصلی یا تبعی کدام است؟ هیچ راهی برای اثبات نداریم. بنابراین اصل این بحث، بحثی است که نباید در علم اصول ذکر شود ولی حیف است که ما این مباحث تحلیلی را در اصول نداشته باشیم.
پس صاحب فصول، صاحب قوانین و استاد ما علامه طباطبایی در حاشیه کفایه معتقدند تفاوت اصلی بین واجب اصلی و تبعی تفاوتی اثباتی است و نه ثبوتی؛ البته صاحب فصول میگوید اثبات ممکن است عقلی باشد یا نقلی؛ اما صاحب قوانین معتقد است بحث ما در جایی است که اثبات لفظی باشد. طبق مبنای آخوند، آقای نایینی، شیخ الشریعه تفاوت اصلی و تبعی ثبوتی است و نه اثباتی. ثبوت را هم پیشتر ما معنی کردیم که یعنی واقعی و عقلی و نفس الامری.
نکته بعدی لازم به ذکر در اینجا این است که آخوند حرفی دارد که میگوید ظاهرا تفاوت بین واجب اصلی و واجب تبعی ثبوتی است و نه اثباتی. سوالی که اینجا مطرح است این است که منشأ ظهور چیست؟ به نظر من ایشان در اینجا یک بحث ادبی و یک بحث اصولی را کنار هم قرار داده و نتیجه گرفته است که تفاوت واجب اصلی و تبعی ثبوتی است و نه اثباتی و معنای این حرف آن خواهد بود که واجب اصلی عبارت از آن واجبی است که اراده تفصیلا بدان تعلق پیدا کند و واجب تبعی واجبی است که اراده اجمالا بدان متعلق شود. آن نکته ادبی این است که همانطور که در جای خودش بحث شده است ما توابع داریم: صفت(نعت)، عطف بیان، عطف به حرف و بدل و تأکید. در بحث نعت گفته شده است که گاهی صفت به حال خود موصوف است و گاهی صفت برای وصف متعلق موصوف است. البته این بحث مطرح شده است که در جایی که شک کنیم نعت متعلق به خود موصوف است یا متعلق آن، اصل آن است که نعت برای خود موصوف است. مرحوم آخوند این بحث را نظیر آن بحث میداند و میگوید وقتی میگویید واجب یا اصلی است یا تبعی؛ خود این اصلی یا تبعی وصف است. آیا این اصلیت به خود وجوب برمیگردد یا به دالّ آن؟ اگر شما تبعی و اصلی بودن را ثبوتی بدانید پس تبعی و اصلی بودن وصف به حال خود موضوع است. یعنی الوجوب بالحقیقه اصلی و تبعیّ. اما در مقابل اگر شما وجوب تبعی یا اصلی را به دالّ برگردانید دیگر وجوب اصلی و تبعی نخواهیم داشت بلکه دالّ است که یا مستقلا به چیزی تعلق گرفته است یا اساسا نیامده است. این فرمایش آقای آخوند بود.
– مقام اثبات باید تابع مقام ثبوت باشد.
خود این مسأله موضوعی است که مرحوم صدر روی آن خیلی زیاد مانور میدهد. ما در جلد سوم دراسات این مسائل را بررسی کردهایم. موضوعی را ما در آنجا بر این بحث ایشان وارد کردیم که اثباتی که شما میگویید تابع ثبوت است به چه معنی است؟ آیا اگر اثبات نباشد ثبوت اساسا معنی ندارد؟ آیا معنای این حرف آن است که اگر چیزی واقع نداشته باشد دالّ بر واقع هم معنی ندارد چون اثبات دلالت است و دلالت دالّ و مدلول می خواهد، دال لفظ است و مدلول واقع است این درست است ولی علی الظاهر مراد از تابع بودن این نیست. یا معنای این حرف آن است که اگر واقع ما هر گونه شد اثبات ما هم همینگونه خواهد بود؟ معنی این حرف که اثبات همیشه تابع مقام ثبوت است چیزی جز آن نیست که هیچ گاه نباید خطا روی دهد! معنی این حرف چیزی جز تصویبی که اهل سنت بدان معتقدند نیست.
– منشأ خطا تطبیق است.
این نکته دومی است که در آنجا بررسی کرده ام. این فرمایش ایشان با مبنای خود ایشان و فرمایش دیگر آقایان نمیسازد. یک بار بحث ما این است که اگر چیزی در عالم واقع نباشد طبعا عالم اثبات هم وجود نخواهد داشت. اما اینکه هر اثباتی عینا مطابق با آنچه در عالم وجود دارد را نمیتوانیم بگوییم. ادراکات و شعورات ما محدود است. در مورد قرآن کریم من در کتاب «القرآن فی القرآن» آوردهام که تردیدی ندارم که این قرآن عینا از عالم بالا نازل شده است اما آیا شما میتوانید بگویید این قرآن عین همان چیزی است که در «احکمت ثم فصلت» هست؟ قطعا نه.
– چرا؟
زیرا در این آیه «ثم» آورده شده است و در آنجا عربی نبود و در اینجا عربی است. در آنجا سوره سوره نبود و حالا هست. این همان قرآن است، ولی قرآنِ تنزّل یافته است. لذا رسول اکرم(ص) میفرماید من و شما مانند هم هستیم. فقط تنها فرقی که بین ما هست این است که بر من وحی میشود و بر شما نمیشود. قرآن کریم با این عظمتی که من شک ندارم که کلام خدا است ولی در همین مورد هم مقام احکمت که مرتبه اول است با مرتبه دوم آن تفاوت دارد.
– آیا این تعبیر بیاحترامی نیست که من بگوییم این قرآن که در دست ما است فتوکپی همان قرآن حقیقی است؟
توجه کنید که فتوکپی یعنی مجاز؛ ولی ما میگوییم این قرآن عین همان قرآن است تنها فرقش آن است که «انزلت» و «فصّلت». نزّلنا یعنی از مرتبه بالاتر به پایینش آوردیم تا انسان بتواند با آن رابطه فهم و ادراک برقرار سازد.
– بعضی احتمال دادهاند که کلمات قرآن را پیامبر(ص) ساخته است.
به هیچ وجه اینگونه نیست. تمام کلمات قرآن برای خداوند است و خدا این کلمات را به جبرییل داده است و اساسا اگر کلمهای از قرآن ساخته پیامبر(ص) باشد اعجازش به هم میخورد: «لو تقوّلنا علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین»(الحاقه- ۴۵ و ۴۶) لذا اگر رسول اکرم(ص) عرب نبود بلکه فارس بود قرآن فارسی بود. من باز هم این را صراحتا میگویم که تورات سریانی، انجیل عبری و قرآن عربی هر سه یک حقیقتند. کما اینکه اگر اینها در شرایط دیگری نازل میشدند طبق همان وضعیت نازل میشد.
پس نتیجهای که میگیریم آن است که واجب اصلی و تبعی طبق اعتقاد ما بازمیگردد به نوع دلالت الفاظ یا دلالت دلیل ولی طبق مبنای آقایان به تعلق یا اجمال اراده باز میگردد. اما در اینجا اشکالی به صاحب فصول و صاحب قوانین وارد است. آن هم اینکه این دو بزرگوار تمام مفاهیم را دلالت تبعی حساب کردهاند. این کم لطفی است. ایشان میفرماید دلالت الفاظ به صورت منطوق واجب اصلی است و مدلولشان مدولول واجب اصلی خواهد بود اما مفاهیم تبعی هستند. این تفکیک اشتباه است زیرا همانطور که برای ما منطوق میتواند مفید واجب اصلی باشد مفهوم هم میتواند اینگونه باشد.
– دلالت از سه قسم بیرون نیست. مطابقی، تضمّنی و التزامی. مفهوم هیچکدام از اینها نیست پس تبعی است.
هیچکدام نیست. این حرفی است که بعضی گفتهاند که مدلول مطابقی تضمنی اصلی است ولی مدلول التزامی تبعی است . من میپرسم اگر مدولول التزامی بیّن بالمعنی الاخص شد چطور؟ آنجا که صرف تصوّر لازم مستلزم تصور ملزوم است و دلالتش از منطوق قویتر است.
بنابراین، این نوع تقسیمبندیهای آقایان تقسیمبندیهای درستی نیست.