بسم الله الرحمن الرحیم
اصول فقه ۳۱ فروردین۱۳۹۰
بحث ما در تقسیمات واجب به واجب اصلی و تبعی رسید. گفته شد که در اصول آقایان واجبات را به اقسام مختلف تقسیم کردهاند. اولین تقسیم، تقسیم واجب به مطلق و مشروط بود که مفصل هم بحث شد. تقسیم دوم این بود که واجب یا نفسی است و یا غیری. سومین تقسیم، تقسیم واجب به معلّق و منجّز است که صاحب فصول این بحث را آغاز کرده بود. تقسیم چهارمی که آقایان کردهاند، تقسیم به واجب اصلی و تبعی است. در این باره من لازم میدانم چند مسأله را عرض کنم چون در بیان قضیه بیانها مختلف است و تقریر واحدی وجود ندارد.
یک مطلب واضح آن است که ظاهرا اصل تقسیم واجب به اصلی و تبعی مفروغعنه است. یعنی همانطور که گفتیم آقایان واجب اصلی و تبعی را مسلّم گرفتهاند. اولین کسیکه این مبنا را اتخاذ کرده و با این صراحت وضوح مطالب را مورد تصریح قرار داده است، استاد ما مرحوم علامه طباطبایی است و من ندیدم غیر از ایشان کسی این مبنا را اخذ کرده باشد. پس همانطور که تقسیم واجب به مطلق و مشروط را مفروغعنه گرفتهاند، تقسیم واجب به معلق و منجز را همه مسلّم نگرفتهاند اما با فرض چنین مسألهای بحث کردهاند. به همین صورت تقسیم واجب به نفسی و غیری را هم همه مسلّم گرفتهاند ولی ما انکار کردیم. شما در نهایهالاصول مرحوم آقای بروجردی، در فوائدالاصول مرحوم نایینی، در مقالات آقاضیا، در تقریرات شیخ و آخوند هم در بسیاری از این مسائل از شیخ تبعیت کرده است و در کفایه هم هست و لذا ایشان در کفایه میگوید:«و منها تقسیمه الی الاصلیّ و التبعیّ».
نکته دوم همان است که مرحوصاحب منتهیالدرایه اشاره کرده است و من هم در دراسات اشاره کردهام، آن این است که آخوند یک غفلتی کرده است. ایشان در این بحث دارد که به عنوان زمینه بحث مقدمه واجب چهار امر را ذکر کرده است. امر سوم ایشان این نکته است که «الامر الثالث فی بیان اقسام الواجب». ایشان تقسیم واجب به اصلی وتبعی را در امر چهارم ذکر کرده است ولی خوب بود که در همان امر سوم ذکر میکرد. امر چهارم عبارت از این است که میگوید وجوب مقدمه تابع وجوب ذیالمقدمه است. به نظر میآید که چون کلمه تبعی در این تقسیم مطرح شده و در بحث چهارم هم بحث تبعیت وجوب مقدمه از وجوب ذیالمقدمه مطرح شده، این خلط صورت گرفته است.
نکته سوم آن است که ما در اصطلاحات مختلف علمی خودمان، چه فلسفه، اصول و فقه این بحث مطرح است که ما دو عالم داریم: عالم ثبوت و عالم اثبات. عالم ثبوت همان «وجود» است که به نامهای «واقع» و «نفسالامر» هم شناخته میشود. عالم ثبوت یعنی عالم واقع و عالم واقع یعنی عالم نفسالامر. اگر چه بعضی میان واقع و نفسالامر فرق گذاشتهاند اما با دقت عقلی مشخص میشود که نفسالامر یعنی خود واقع که در اینجا نفس یعنی خود شیء و امر یعنی واقع.
– پس کلام صادق یعنی کلامی که مطابق با واقع است.
هیچ تفاوتی نمیکند؛ مطابق با واقع یا مطابق با نفسالامر یا مطابق با عالم ثبوت. عالم وجود هم که میگوییم یعنی عالمی که هست و در مقابل عالم عدم است که نیست. پس ما یک عالم واقع داریم که به آن عالم ثبوت میگویند و این عالم تابع من یا فهم و درک من نیست. آن عالم در جای خودش هست و فهم من ممکن است با آن مطابق شود یا نشود. در صدق و کذب هم همینگونه گفتهاند که صادق آن است که مطابق با واقع باشد و کاذب آن است که مطابق با عالم واقع نباشد.
اما عالم اثبات یعنی لسان دلیل؛ یعنی بسنجیم که ظاهر دلیل چیست؟ عالم اثبات فرع بر عالم ثبوت است و ممکن است فرد در عالم اثبات طوری بفهمد که با واقع و عالم ثبوت یکی باشد و ممکن است این اتفاق رخ ندهد. مثلا دین یک واقع دارد که آن عندالله است و نه اطلاق پذیر است و نه تقیّد پذیر. خداوند عالم این دین را به وسیله وحی از طریق جبرئیل به پیامبر فرستاده است و آن در قالب قرآن و کلام و عمل پیامبر به ما رسیده است. حال ما الان از چه راهی به آن واقع دین میرسیم؟ از طریق قرآن و سنت نبوی. به همین دلیل ممکن است ما در این رسیدن درست برسیم و ممکن است درست نرسیم. لطفا توجه کنید، من نمیگویم عالم اثبات مخالف عالم ثبوت در میآید؛ بلکه اینطور می گوئیم من که از عالم اثبات چیزیمیفهمم، ممکن است این فهم من مطابق با واقع و ثبوت قرآن در بیاید و ممکن است این اتفاق نیفتد. و الا اثبات قرآن با ثبوت واقع هیچ تفاوتی ندارد مگر یک فرق؛ آن هم این است که واقع در قرآن به صورت تنزّل یافته آمده است؛ لذا در قرآن آمده که «أنزلناه»، «ننزّل»، «تتنزّل». لذا من در کتاب «القرآن فی القران» تذکر دادهام که نزول سه خاصیت دارد: اول آنکه منزل منه دارد و دوم مُنزل الیه دارد و سوم نزول میخواهد. معنای نزول این است که از جای بالاتری به جای پایینتری آمده است تا مردم بتوانند آن را بفهمند. پس قرآن حقیقتی دارد که به قول خود قرآن در لوح محفوظ است و یا فی کتاب مکنون است به قول خود قرآن کریم عندنا است و سپس آیات تفصیل داده شده است(ثم فصّلت آیاته)؛ ابتدا به صورت یکپارچه بوده است و بعد به این صورت درآمده است. یعنی در اصل قرآن ۱۱۴ سوره نبوده است ولی وقتی به صورت عربی درآمد و در اختیار مردم قرار داده شد به این شکل درآمد. قرآن هم میفرماید که «وجعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون» ما این را عربی قرار دادیم تا شما بتوانید درک کنید و مورد تعقل قرار دهید؛ والا حقیقت قرآن با حقیقت تورات قطعا یکی است چون هر دو از یک حقیقت و منبع صادر شده است. در صورتی که تورات به صورت عبری آمده، انجیل به صورت سریانی است و قرآن به زبان عربی نازل شده است.
– یک آقایی میگفت حقیقت قرآن نه عربی و نه عبری و نه سریانی است.
دقیقا همینطور است و اگر تدبیر الهی اقتضا میکرد و قرآن در ایران نازل میشد مطمئنا به زبان عربی نازل نمیشد و به زبان فارسی نازل میشد. پس حقیقت قرآن مقید به هیچ زبان خاصی نیست ولی آنچه تنزّل یافته در اختیار پیامبر قرار گرفته است به زبان عربی است.
مهمترین نکتهای که لازم است در اینجا عرض کنم این است که آیا تفاوت واجب اصلی وتبعی مانند تفاوت واجب غیری و نفسی است؟ در آنجا تفاوت، تفاوت ثبوتی بود نه اثباتی. یعنی واجب نفسی بر طبق مبنای آقایان چیزی بود که مصلحت در خودش بود ولی در واجب غیری مصلحت در چیز دیگر بود. پس ما در عالم واقع و پیش از اینکه در قالب لفظ ذکر شود، واجب نفسی و غیری دو نوع واجب است. آیا واجب اصلی و تبعی هم همینگونه است؟
از عبارت شیخ، تقریرات شیخ، آقای نایینی، آخوند و دیگران این مشخص میشود که تفاوت واجب اصلی و تبعی مانند تفاوت واجب نفسی و غیری است. یعنی هر دو تفاوت ثبوتی دارند. با این بیان که واجب اصلی آن است که اراده مستقل به آن از ناحیه موجِب تعلق بگیرد، یعنی مرادٌ بالاستقلال ولی واجب تبعی مرادٌ لابالاستقلال. پس واجب اصلی عبارت است از آن چیزی که لاینشأ عن اراده اخری. ولی واجب تبعی آن است که اراده دیگری باعث شده است این را اراده کنند. پس با این بیان مطلب چهارم هم مشخص شد که تعریف واجب اصلی و تبعی این است. واجب اصلی واجبی است که اراده مستقلا بر او تعلق پیدا کرده است ولی واجب تبعی، واجبی است که اراده به صورت اصلی و مستقل بر آن تعلق پیدا نکرده است.
تعریف دیگری را بعضی از آقایان ارائه نمودند به این صورت که واجب اصلی واجبی است که به طور تفصیلی ملاحظه شده است، یعنی وقتی آمر قصد امر میکند، مأموربه را من جمیع الجهات ملاحظه میکند اما واجب تبعی واجبی است که من جمیع الجهات و تفصیلا ملاحظه نشده است بلکه اجمالا مورد توجه قرار گرفته است.
سومین تعریف آن است که واجب اصلی مدلول مطابقی و واجب تبعی مدلول التزامی است. البته آقایان خواستهاند بگویند که در مقام ثبوت است ولی نتیجه حرف خودشان بازگشت به مقام اثبات دارد.
پس بنابراین از این بیان ما این مطالب تا حدودی به دست آمد که ما واجب اصلی و تبعی داریم، واجب اصلی و تبعی تعاریف مختلفی دارد و ما سه تعریف را نقل کردیم و این سه تعریف را مرحوم شیخ در تقریرات دارد که ذکر شد و به طور خلاصه تکرار میشود:
۱. واجب اصلی یعنی مراد مستقل و واجب تبعی یعنی مراد غیر مستقل
۲. واجب اصلی یعنی ملحوظ بالتفصیل و واجب تبعی یعنی ملحوظ بالاجمال
۳. واجب اصلی یعنی مدلول مطابقی و واجب تبعی یعنی مدلول التزامی
از اینجا روشن شد که طبق تعریف اول تفاوت بین واجب اصلی و تبعی ثبوتی است، طبق تعریف دوم هم ثبوتی است ولی طبق تعریف سوم حالت اثباتی دارد.
تعریف چهارمی هم هست که ما این تعریف را پذیرفتهایم. واجب اصلی آن است که خطاب مستقلا به آن متوجه است و واجب تبعی واجبی است که خطاب مستقلا به آن متوجه نیست. این تعریف برای اولین بار توسط محقق قمی در قوانین مطرح شده است. اگر کسی چنین تعریفی ارائه کند و ملاک اصلی بودن را به نوع تعلق خطاب بازگرداند قهرا تفاوت بین اصلی و تبعی به ثبوت برنمیگردد و به عالم اثبات باز میگردد. پس ما باید به دلیل بنگریم؛ اگر دلیل چیزی را مستقلا مورد خطاب قرار داده است این واجب نفسی است ولی اگر خطاب مستقل متوجه آن نشده باشد، این واجب تبعی است.
برای روشن شدن بحث مثالی میزنم. در قرآن کریم واجب تبعی شبیه بحث دلالت اشارهای است که در اصول مطرح شده است. ما دو آیه در قرآن داریم که یکی میفرماید: «حمله و فصاله ثلاثون شهرا» حمل و فصال بچه ۳۰ ماه است؛ در آیه دیگر میفرماید:«والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین». آیه اول درصدد بیان حمل و فصال است و آیه دوم درصدد بیان مدت رضاع است. اما از کنار هم گذاشتن این دو آیه به این نتیجه میرسیم که حداقل حمل ۶ ماه است که ما این را دلالت تبعی میگوییم. یعنی در واقع به این معنا است که آیه اول و دوم خودشان به تنهایی یک معنا دارند ولی وقتی کنار هم قرار بگیرند ما معنای سومی هم متوجه میشویم که این پیام تبعی است و نه پیام اصلی، و در عین حال حجت است.
نتیجه عبارت از این است که واجب اصلی ما کان مخاطبا بالخطاب المستقل و واجب تبعی مالم یکن کذلک ای لم یکن متعلقا بالخطاب المستقل.