اصول فقه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
بحث ما به مقدمه موصله و تصویر نحوه تعلق وجوب به مقدمه موصله مطابق مبنای صاحب فصول رسید. صاحب فصول مصرّ است که مقدمه واجب اگر موصله باشد واجب است. در حال حاضر ما جز کتب صاحب فصول و فهم علما از نظر ایشان چیزی در دست نداریم. ما تصاویر مختلفی را ذکر کردیم و رسیدیم به تصویری که مرحوم آقای بروجردی در نهایهالاصول به عنوان «یحتمل» ذکر کردهاند و مرحوم شهید صدر در جلد دوم محاضرات به عنوان نظریه خودش اتخاذ کرده است. این تصویر عبارت از این است که موصلیت تأثیری در وجوب ندارد و تنها عنوان مشیر است. ما مقدمهای میخواهیم که به حمل شایع موصله باشد و ما را به ذیالمقدمه برساند؛ حالا چه عنوان موصلیت دیده بشود یا نه.
اجمالا در منطق خواندهاید که نوعا بین موضوع و محمول هم ما به الامتیاز لازم است و هم ما به الاشتراک و در صورتی که اتحاد موضوع و محمول مفهومی شد، تغایرشان بالاجمال و التفصیل یا بالاعتبار شد، این را حمل اولی میگوییم. در جمله «الانسان انسانٌ» موضوع و محمول عین هم هستند مفهوما و تصورا مگر اینکه تفاوت در اینجا اعتباری است. در الانسان حیوان ناطق تغایر بالاجمال و التفصیل است ولی اگر تغایر بین موضوع و محمول واقعی باشد و اتحاد وجودی وجود داشته باشد، و در حقیقت تغایر ماهوی و ذاتی باشد ما به این حمل، حمل شایع میگوییم. مثلا «الانسان ناطقٌ» یا «الانسان ضاحکٌ» یا «الحیوان حساسٌ».
اشکال: الانسان حیوان ناطق طبق معیاری که شما فرمودید حمل اولی نمیشود. چون انسان با حیوان ناطق لااقل در لفظ متفاوت است.
پاسخ:ما در منطق با الفاظ کار نداریم بلکه با آنچه ذهن ما از این لفظ میفهمد کار داریم. ذهن ما اگر انسان را تحلیل کند میشود همان حیوان ناطق و اگر فشرده کند میشود همان انسان.
قائل به تصویر چهارم معتقد است اگر ما گفتیم «المقدمه مقدمهٌ» بالحمل الاول این مقدمه است. اگر گفتیم «القدمه الموصله، مقدمه موصله» باز هم این حمل اولی و از محل بحث ما خارج است. اما اگر گفتیم «المقدمه اذا اوصلت الی ذیالمقدمه فی عالم الواقع» یعنی مقدمهای که ما را به واقع به ذی المقدمه میرساند این در عالم واقع موصل است. ایشان معتقد است آنچه ما را به معلول میرساند مفهوم العله نیست بلکه واقع العله است. و البته آنچه ما را به معلول میرساند العله التامه است نه جزء العله. اگر علت تامه یک مسأله تحقق پیدا کرد ما را به معلول میرساند. پس ایشان میخواهد بگوید منظور از مقدمه موصله یعنی مقدمهای که تمام لوازم تحقق معلول را دارا است. یعنی مقتضی هست، مانع نیست، شرایط هست پس علت تامه تحقق پیدا کرده است. اما تصور موصل بودن یا نبودن ذهنی است.
این عبارتی است که مرحوم آقای بروجردی دارند البته نه دقیقا با این بیان ولی من توضیح دادم و مرحوم صدر در محاضرات در صفحه ۲۵۱ تا ۲۵۴ جلد دوم این بحث را مطرح کرده است. من در نوشتههای قبلی که در دراسات آوردهام یک اشکال گرفتهام و شب که دوباره مطالعه میکردم به نظرم اشکال دومی هم آمد.
اشکال اولی که بر این قول وارد است عبارت از آن است که ایشان میخواهد بگوید که در باب مقدمه واجب اساسا مقدمهای محل بحث ما است که علت تامه باشد. پس بازگشت این مسأله به آنجا است نه که تفصیلی دربرابر تفاصیل دیگر باشد. پس بنابر تفصیلی که مرحوم صدر میگوید محل بحث، مقدمهای است که علت تامه باشد، پس مقدماتی که علت تامه نیست از ابتدا از محل بحث ما خارج است. در صورتیکه در واقع اینطور نیست و خود مرحوم صدر و مرحوم آقای بروجردی هم این کار را نکردهاند. ولی این اشکال یک اشکال مبنایی است.
اشکال مهمتری که به نظر من به این حرف وارد است این است که وقتی شما میگویید علت تامه واجب است و منظورتان علت تامه بالحمل شایع است آیا این وجوب مقدمه کی میآید؟ قبل از تحقق که علت تامه نیست و پس از تحقق هم که فعل صورت گرفته و لغویت لازم میآید چون وجوب باید پیش از تحقق واجب بیاید.
انصافش این است که گاهی آقایان حرفهایی میزنند که به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام این حرف ها امری ذهنی است و فقط به درد مدرسه میخورد نه اینکه عینی باشد وبه درد جامعه بخورد.
تصویری را فقیه عالیقدر بزرگوار حضرت آیتالله منتظری در نهایهالاصول واین مطلب در جلد دوم ص ۱۹۴ آمده است. ایشان گاهی حواشی که میزنند معمولا حرف جدیدی را میزنند. هنر ایشان این بوده است که به متن فصول مراجعه کرده است و با توجه به آن صحبت میکند. ایشان میگوید مراد از مقدمه موصله هیچکدام از این تصویرها نیست. بلکه هر چیزی که دخیل در ترتب ذیالمقدمه هست مقدمه موصله است. حال شما به این بگویید علت تامه. مثلا فرض بفرمایید شما میخواهید چیزی را گرم کنید. ممکن است این کار به وسیله آتش باشد، یا برق یا انرژی خورشید یا حتی حرکت سریع یا راههای دیگر. هر کدام از این راهها نوعی مقدمه موصله است. اما علت تامه یک چارچوب دارد. عبارت آقای منتظری این است که «و هو أن المراد من المقدمه الموصله ما یترتب علیها ذوالمقدمه. و المقدمه التی یترتب علیها ذیالمقدمه لاتنحصر فیالسبب. و العله التّامه…» ایشان میگوید اگرچه ما از نظر فلسفی تصادف را قبول نداریم ولی تصادف اجتماعی را قبول میکند به این معنا که گاهی ما مسألهای را در نظر نمیگیریم اما خود بخود به وجود میآید و منشأ اثر هم میشود. گاهی انسان یک حرف میزند و احتمال اثر هم نمیدهد ولی اثر میکند. ما به اینها تصادفهای اجتماعی میگوییم. گاهی یک انسان چون یک خلوص معنوی دارد از روی اتفاق حرفی میزند که اثر هم میگذارد. و گاهی هم با حساب و کتاب حرف میزند ولی اثر نمیگذارد.
به نظر میآید ایشان حرف صاحب فصول را خوب و درست فهمیده است و با عبارت صاحب فصول هم مطابق است. ایشان میگوید: «و من عبّر بالمقدمه الموصله اراد مطلق الترتّب، لا خصوص العله التّامه».
خب میدانید که من وقتی قم آمدم برای مدتی درس مکاسب ایشان را رفتم. البته ایشان سطح میگفت اما عملا درس خارج بود. مثلا گاهی روی یکی دو سطر یکساعت ده، بیست دقیقه صحبت میکرد. چون منابع و مبانی دستش بود و با اقوال آشنا بود و حرفهای جدی داشت.
البته در صفحه ۲۵۷ عبارتی آمده که «و لایرد علیه» که غلط است و «یرد علیه» درست است.
اشکالی که ما کردیم همان اشکالی است که بر مرحوم صدر وارد دانستیم. یعنی این سخن یک نظر نو نیست و نمیتوانیم با این بیان بگوییم که صاحب فصول حرف خیلی عالیای زده است بلکه مشخص میشود که نظر صاحب فصول یک حرف ساده و عامیانه است. ثانیا سؤال از این مرد بزرگوار این است که شما که میگویید مقدمه موصله یعنی المترتب، تغییر دادن لفظ که وضعیت را تغییر نمیدهد. ما یترتّب علیه یعنی چه؟ این همان موصل بودن است. آنچه که ما را میرساند طبعا همان علت تامه است، اگر به حمل شایع منظور باشد. ولی اگر مراد چیزی باشد که «یمکن أن یترتّب…» که این حرف صاحب فصول نیست.
بنابراین انصافش این است که هیچکدام از این تصویرها برای ما قانع کننده نبود و حق مطلب این است که علیرغم بزرگی صاحب فصول، فرمایش ایشان قابل دفاع نیست. زیرا از خود صاحب فصول و تمام تصویر کنندههای کیفیت تعلق وجوب این سؤال هست که آیا وجوب مقدمه ملاک میخواهد یا نه؟ اگر وجوب در ذیالمقدمه ملاک میخواهد، پس در مقدمه هم ملاک لازم است. در ذیالمقدمه میگویید مصلحت و مفسده ولی اینجا چنین چیزی نمیگویید. لذا دیدید که صاحب فصول گفت وجوب تابع اغراض است. ذیالمقدمه غرض خاص خود را دارد و مقدمه غرض خاص خود را. تمام سؤال عبارت از این است که غرض در ذیالمقدمه بالذات است و در مقدمه بالعرض. و آیا غرض ایصال واقعی است یا منشأ وجوب توقف است؟ یعنی اولا و بالذات غرض به ذیالمقدمه تعلق میگیرد. پس غرض از ذیالمقدمه بالذات است و غرض از مقدمه بالغیر. چرا بالغیر؟ زیرا مقدمه متوقف علیه ذیالمقدمه است.
پس ملاک وجوب توقف است. اما در این صورت توقف موصل باشد یا نباشد چه تفاوتی میکند؟! ذیالمقدمه چون واجبٌ فی حد نفسه، پس یجب کل ما یتوقف علیه ذیالمقدمه سواءٌ کان موصلا ام غیره. من میخواهم بگویم که بحث وجوب و مقدمه یک امر دقیق است و حساب و کتاب دارد. و حسابش به رابطه واقعی بازگشت دارد. وقتی اینگونه شد، ملاک توقف است. وقتی بحث متمرکز در توقف شد، پس به این نتیجه میرسیم که «کلُّ ما یتوقف علیه اتیان ذیالمقدمه فهو واجب سواء کان عله تامه أو غیره، سواء کان سببا أو غیره سواء کان شرطا أو غیره».
این تصویرها که آورده شد همه دور از واقع بوده و قابل خدشه است ولی تصویر شیخ اطبق به واقع است و تصویر آخوند اگرچه خالی از اشکال نیست ولی نزدیک به حرف شیخ است و با نوعی تسامح درست است. کسانی هم که بعد آمدند حق مطلب این است که از مسیر دور شدهاند.