خارج اصول ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
موضوع بحث: لزوم بحث از مقدمه حرام-نگاه انسان شناختی(۳)
خلاصه بحث:
در این جلسه استاد ضمن تشریح نگاه اسلامی بر اساس آیات قرآن کریم و خطبه اول نهج البلاغه به این جمع بندی میرسند که هستی انسان از جان روحانی و جسم مادی تشکیل شده است. از نگاه استاد توجه به ماهیت دو گانه آدم، اساس نگاه فقهی را تشکیل میدهد و از همین روی است که در فقه لازم است از هر دو امر واجب و حرام به یک اندازه بحث شود. ولی متأسفانه فقها به بحث واجبات بیش از محرمات تکیه کردهاند. این در حالی است که علمای اخلاق و سلوک بر مهلکات و منجیات تأکید نمودهاند.
متن درس:
نوع انسان شناسی در بسیاری از آراء فرد مؤثر است و بسیاری از مشکلات فکری ما یا به انسان شناسی باز میگردد یا به هستی شناسی و یا مبدأ شناسی. انسان در مکتب اسلام موجود عجیبی است که مجموعهای از اضداد است. این مسأله در خطبه اول نهج البلاغه امام علی علیه الصلوه و السلام به خوبی به تصویر کشیده شده است. خصوصا در آخر خطبه میفرماید: «ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الْاءَرْضِ وَ سَهْلِها، وَ عَذْبِها وَ سَبَخِها، تُرْبَهً سَنَّها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ، وَ لا طَها بِالْبَلَّهِ حَتّى لَزُبَتْ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَهً ذاتَ اءحْناءٍ وَ وُصُولٍ وَ اءعضاءٍ وَ فُصُولٍ. اءجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَکَتْ، وَ اءَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ اءَجَلٍ مَعْلُومٍ.» یعنی به طور خلاصه میفرماید انسان از خاکهای همه عالم جمع شد و ساخته شد. بعد ایشان میفرماید:
اول: «نَفَخَ فِیها مِن رُوحِهِ فَمَثْلَتْ اِنْسانا ذا اءَذْهانٍ یُجِیلُها»
دوم:« فِکْرٍ یَتَصَرَّفُ بِها»
سوم: «وَ جَوارِحِ یَخْتَدِمُها»
چهارم: «وَ اءَدَواتٍ یُقَلَّبُها»
پنجم: «وَ مَعْرِفَهٍ یَفْرُقُ بِها بَیْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ»
ششم: «وَالْاءَذْواقِ وَالْمَشامِّ وَالاَلْوانِ وَالْاءَجْناسِ»
در اینجاست که وارد شده است تبارک الله أحسن الخالقین. یعنی در خلقت انسان، ماده بیجان صرف به گونهای با ماوراء مادّه صرف تلفیق میشود که انسان به دنیا میآید. قصد من تأکید بر این نکته است که از نگاه اسلام انسان به صورت ویژهای خلق شده است که در این عبارت امام علی(ع) بدان تصریح شده است: «مَعْجُونا بِطِینَهِ الاَلْوانِ الْمُخْتَلِفَهِ، وَالْاءَشْباهِ الْمُؤ تَلِفَهِ، وَالاَضْدادِ الْمُتَعادِیَهِ وَالاَخْلاطِ الْمُتَبایِنَهِ، مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ، وَالْبِلَّهِ وَالْجُمُودِ، وَالْمَساءَهِ وَالسُّرُورِ» و پس از این میفرماید «وَاسْتَاءْدَى اللّهُ سُبْحانَهُ الْمَلائِکَهَ وَدِیعَتَهُ لَدَیْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِیَّتِهِ الَیْهِمْ، فِى الاَذْعانِ بِالسُّجودِ لَهُ وَالْخُشُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ» یعنی یک وجود مادّی صرف را آماده کرد برای اینکه ملائکه بر او سجده کنند.
بنده مانند رسو و امثال وی از فیلسوفان غربی معتقد نیستم که انسان ذاتا بد است و گرگ خلق شده است؛ البته این را هم نمیتوانم بپذیرم که انسان به صورت ملکه خلق شده است. بنده میگویم انسان، به صورت آدم خلق شده است.
اشکال: آنها نمیگویند همیشه گرگ است و گرگ زاده شده است؛ میگویند وقتی به قدرت رسید گرگ میشود.
پاسخ: منظور من این است که گرگ شدن ذاتی انسان نیست بلکه هم گرایش مادی در انسان هست و هم گرایش معنوی مانند ملائکه.
این خطبه اول نهج البلاغه از لحاظ سندی هم خطبه خوبی است. خدا رحمت کند آقای محمودی را که مجموعهای از سخنان امیرالمؤمنین را گردآوری کرده است و نام آن را «نهج السعاده» گذاشته است که ۲۵ جلد شده است.
اشکال: اگر اینطور است که میفرمایید، چرا در آیه قرآن آمده است که و البلد الطیّب یخرج نباته بإذن الله…
پاسخ: ما منکر تأثیر ژنتیک و خانواده نیستیم و برای همین هم هست که تأکیدات فراوانی در رابطه با خانواده و انتخاب همسر وارد شده است. منظور این است که انسان حتی در بهترین حالت هم معجونی است از گرایش خوبی و بدی و همیشه میتواند انتخاب کند. حتی در ولد الزنا هم همین گرایشها هست، البته شاید زمینه گرایش به بدی بیشتر باشد ولی اینطور نیست که ذاتا شرّ مطلق شود. این مباحث را من در کتاب انسان در قرآن مفصل عرض کردهام.
آیات ۱۲ تا ۱۴ سوره مؤمنون را مشاهده کنید. میفرماید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَهٍ مِّن طِینٍ ﴿۱۲﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَهً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ﴿۱۳﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿۱۴﴾»
توجه بفرمایید که در ابتدا از واژه خلق استفاده میشود و سپس از جعلنا. انسان در دو سیر آفریده شد؛ یک سیر مستقیم از خاک که در اینجا خلق صورت پذیرفت و سیر دوم پس از آدم اولیه بود که دیگر مسیرازدواج و توارث است. خلق در لسان قرآن به معنای «ایجاد تدریجی» است. اما در آیه ۱۴ میفرماید: «ثم أنشأناه أمرا آخر» که در اینجا از فعل أنشأ استفاده شده است و جالبتر اینکه میفرماید أنشأناه یعنی همان نطفه و خاک را به این شکل در آوردیم. بعضی از مفسران بزرگوار گفتهاند این آیه نشان میدهد که روح مادی است. زیرا او معتقد است «أنشأناه» یعنی متولد کردیم از همان موجود مادی. عرض من این است که اگر بنا بر این بود که موجود مادی اگر صرفا تطورات مادی داشت، پس چرا در آیه با ثمّ آمده است. این ثمّ قطعا ثمّ زمانی است چون اگر رتبی بود اولی با دومی تفاوتی نمیکرد اما در اینجا ثمّ به معنای ایجاد تغییر کیفی جدید است. بعد از آن مهم، «انشأنا» است و مهمتر از آن اینکه متعلق انشأنا همان است. اینجا کیفیت نفس و روح را بیان میکند و نمیخواهد مثل ارسطو بگوید ارواح به صورت مجرد از عالم بالا میآید و دقیقا به صورت حال وارد بدن میشود. اشکالی که به این قول وارد شده است این است که روح مجرد صرف است و جسم مادی صرف و مادی صرف با مجرد صرف چگونه میتواند ترکیب شود؟! سؤال این است که روح مستقل از بدن، مجرد صرف و فعلیت صرف است و جسم ماده و امکان صرف. چطور ممکن فعلیت صرف در قوه صرف جای بگیرد؟! اما فیلسوفان بزرگوار ما در اینجا حرف خوبی زدهاند که گفتهاند جوهره موجودات مادی در حال تغییر و تبدّل است. ما میخواهیم بگوییم مادّه بما هو مادّه نمیتواند عالم باشد، درک داشته باشد و بنابراین انتخاب، اختیار و تکلیف معقول نیست و نفس قطعا باید مجرد باشد.
اشکال: این تفاصیل را نمیتوان در مورد اولین انسان قائل شد. این حرفها مربوط به انسانهای بعدی است چون در آنجا که نطفه وجود نداشت که این بحثها پیش آید.
پاسخ: اتفاقا در مورد آنجا هم همینطور است. بعضی از آقایان تصور میکنند خداوند عالم کوزهای ساخت و بعد در آن دمید و نتیجه شد انسان در حالی که اینگونه نیست و در مورد اولین انسان هم طبق همین خطبهای که از نهج البلاغه خواندم اگر چه تولد صورت نگرفت اما زمان گذشت و سیرهای مختلفی صورت پذیرفت و به همین صورت تدریج صورت گرفت. اینکه چقدر طول کشید را ما نمیدانیم ولی دورههایی گذشت تا ماده توانایی پذیرش روح مجرد را پیدا کرد. البته آیه قرآن که قرائت کردم مربوط به انسانهای بعد میشود که میفرماید «أنشأناه».
همه سخن من این است که هر انسان مجموعهای از اضداد است، خواه اولین انسان باشد یا پیامبر خدا یا امامان ما و تا برسد به من و شما. بنابراین اگر ما باشیم و قرآن و روایات میتوانیم بفهمیم که آدم یعنی موجودی معجون از خواستهای مختلف و متضاد.
اشکال: آیا پیامبر اسلام هم همین گونه بودند؟ پس عصمت چه میشود؟
پاسخ: بله. ایشان هم همینطور هستند ولی قدرت مهار نفس را دارند. اگر پیامبر نفس شیطانی نداشتند که کمال نداشتند. اینکه آدم نابینا به نامحرم نگاه نکند گناه نیست که کاملا بی معنا است چون نابینا اصلا توان دیدن ندارد که بخواهد به نامحرم نگاه کند. انسان هم همینگونه است؛ باید تواند فعل داشته باشد ولی گناه نکند تا رشد و تعالی محسوب شود. من در کتاب انسان در قرآن گفتهام که معاد نه جسمانی است و نه روحانی بلکه معاد انسانی است. جسم یک بعد است و روح یک بعد؛ ما در قرآن حتی یک جا از اجساد را مطابق با انسان نگرفته است. من در بحث تقلید و در مسأله بقای بر میّت هم که مشکل پیدا کردم به همین خاطر بود که تقلید برای آدم است و بعد از فوت آدمی در کار نیست بلکه فقط روح است. ما دنبال نظر فلان آقاییم، نه نظر غیر مضاف. وقتی مضاف الیه فوت شده نظر فلانی هم معنا نخواهد داشت که این بحث را انشاالله در محل خودش بحث خواهیم کرد.
اشکال: مگر ما در مورد استناد به روایات به زنده بودن یا مرده بودن راوی کار داریم؟ در مورد مرجع تقلید هم همینطور.
پاسخ: بحث من درباره تقلید است. ما به فتوا عمل میکنیم اگر به روایت بخواهیم عمل کنیم دیگر تقلید معنا ندارد و اصول کافی کافی است. بنابراین عمل به فتوی است و تقوّم فتوی به مفتی است. اما در مورد ائمه سلام الله علیهم، ما به نظر ایشان به عنوان رأی یک مجتهد عمل نمیکنیم بلکه خود روایت را حجت میدانیم. همانطور که قرآن خودش حجت است. اما فتوی بذاته که حجیت ندارد بلکه فتوای شخص حجیت دارد. مثلا فتوای آقای بروجردی یا امام حجت است ولی این بزرگواران که دیگر نیستند تا فتوای آنها حجیت داشته باشد. به همین خاطر هم استصحاب نمیتواند این بحث را حل کند.
بنابراین به این نتیجه میرسیم که مقدمات حرام عینا مثل مقدمات واجب مهم است بلکه به نظر من توجه به محرمات مهمتر از توجه به واجبات است کما اینکه در اخلاقیات هم مشکل اصلی در رذایل است. مشکل ما در این است که گرایش به رذایل بیش از گرایش به خوبیها است. چرا؟ زیرا انسان همیشه دنبال کار راحتتر و سریعتر است. و به همین جهت وقتی بین دنیا و آخرت مخیر شد همیشه دنبال دنیا میرود. زیر اولا زودتر به دست میآید و ثانیا راحتتر است. بنابراین از جهت ماهیت انسان هم اگر ما بخواهیم از مقدمه واجب بحث کنیم باید از مقدمه حرام هم بحث کنیم. علمای اخلاق و سلوک ما در اینجا خیلی خوب عمل کردهاند ولی متأسفانه فقها در اینجا بد عمل کردهاند. در اخلاق و سلوک گفتهاند منجیات و مهلکات و دسته بندی کردهاند ولی فقها بیشتر در مورد واجبات صحبت کردهاند.