بسم الله الرحمن الرحیم
درس خارج اصول
شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
و الصلوه و السلام علی سیدنا و مولانا ابی القاسم محمد(ص)
اگرچه بحث ما در باب حسن و قبح تقریبا به پایان رسید، منتها ما به صورت جمع بندی و تصحیح عباراتی که باید انجام بگیرد کاری انجام ندادیم و با توجه به مجموعه این مسائل، طبعا باید به عبارات آخوند در کفایه و به عبارات مرحوم شیخ در رسائل و عبارات دیگران هم توجه شود، چون این عبارات ظاهری دارد و باطنی که به ظاهرش نمی شود تمسک کرد. قاعدتا منظور این بزرگواران باطن آن چیزی است که در این عبارات گنجانده شده است.
برای اینکه صحت ادعای فوق بیشتر روشن گردد و آن ادعا اینست که مراد بزرگان، تحقیق آن چیزی که از ظاهر این عبارات فهمیده میشود نیست، دقت در مطالبی که ذیلاً میآید ضروری است و آن مطلب چنین است: این مطلب از مسلّمات دانسته شده است که احکام شریعت و دین، تابع مصالح و مفاسد نفسالامریه و واقعی است. منتها همین عبارت که بطور مکرر و در جاهایی از آن استفاده میشود، خیلی روشن نیست و عبارت مبهم است و برای روشن شدن همین مسأله بود که ما ناچار به بحث تفصیلی شدیم. نتیجه بحث به صورت اجمال این شد که ما یکبار می گوییم افعال خداوند تابع مصالح و مفاسد است، این تعبیر قطعاً بدون توضیح درست نیست و این عبارت با مسامحه بیان شده است. ما در مورد فعل خداوند درست نیست که بگوییم افعال خداوند تابع مصالح و مفاسدند. معنای این سخن این است که خداوند در انجام کارها مصلحت را مد نظر قرار می دهد و با ملاحظه مصالح و مفاسد، افعالش را تنظیم میکند و چنین سخنی اصلاً معنا ندارد چرا که مصلحت و مفسده نیز خودشان فعل خدا هستند (و می توانیم نقل کلام به آنجا بکنیم و بگوییم این مصلحت و مفسده که فعل خدا است نیز تابع مصلحت و مفسده است در این دور یا تسلسل پیش خواهد آمد.)
بهترین تعبیر در اینجا این است که اینطور بگوییم افعال خدا لغو و عبث نیست. افعال خدا قطعا هدف دارد، ولی گاهی هدف در خود شیء است و گاهی هدف در رسیدن به شیء دیگر. تمام حرف ما این است که افعال خداوند لهو و عبث نیست. این نص قرآن کریم است که می فرماید ما آسمان و زمین را «بالحق» خلق کرده ایم. پس به نظر ما در این عبارت آقایان که گفته اند افعال خداوند تابع مصالح و مفاسد است مسامحه آشکاری است، و عبارت باید اینطور می فرمودند که افعال خداوند تعالی دارای حق است، و حق هم در قرآن کریم چندین معنا دارد، یکی از معانی حق در قرآن هدفداری است، یعنی دارای هدف است.
نکته دومی که در اینجا وجود دارد این است که وقتی که ما اینجا گفتیم احکام الهی تابع مصالح و مفاسد است یعنی قبل از آن که حکم بیاید مصلحتی وجود دارد و خداوند عالم برای رسیدن به آن مصلحت این حکم را جعل فرموده اند. وقتی که بگوییم این حکم تابع مصلحت است یعنی حکم بر وجوب نماز تابع مصلحت نماز است. پس فرض شود که نمازی وجود دارد و دارای مصلحت است، و خداوند عالم برای رسیدن به آن مصلحت آن را واجب می کند. اما فرض این است که نمازی وجود ندارد، برای اینکه نماز را انسان مکلف باید ایجاد کند و چون نمازی وجود ندارد، معنا ندارد که بگوییم این نمازی که دارای مصلحت است، امر برای رسیدن به آن مصلحت آمده است. چون فرض این است که نماز را فرد باید ایجاد کنم.
پس این که بگوییم فعل مصلحت و یا مفسده دارد به چه معنی است؟ این بدان معنا است که در بالا بدان اشاره شد و آن اینکه انسان برای غایتی خلق شده است و باید انسان برای رسیدن به کمال به آن غایت برسد. یکی از عواملی که انسان را برای رسیدن به آن غایت کمک می کند عبادات است. اسلام برای رسیدن انسان به آن کمالات، این مسائل را برای انسان لازم دانسته است. پس معنای این سخن که می گوییم احکام الهی تابع مصالح و مفاسد است یعنی چه؟
(پاسخ به اشکال: بحث شرور و خیرات بحث فلسفی است. بحث حسن و قبح کلامی است. بحث فلسفی با بحث کلامی هم از حیث موضوع و هم از حیث مبانی و هم از حیث نتیجه و تعریف و حتی از جهت کیفیت و روش استدلال فرق می کند. حساب کلام را باید از فلسفه جدا دانست. شما در مجموعه کتاب های فلسفی یک جا بحث حسن و قبح را پیدا نخواهید کرد، چون این بحث ارتباطی با فلسفه ندارد. در حقیقت علم کلام، علم دفاع از عقیده است. فلسفه علم تحلیل و بررسی، عوارض اولیه و ذاتی وجود بماهو وجود است؛ در فلسفه عقل آزاد است ولی در کلام عقل آزاد نیست و عقل باید از خدا و مانند آن که جزء امور اعتقاد میباشند، دفاع کند.)
افعالی که در عالم خارج وجود دارند، به هیچ وجه لازم نیست مانند الجسم ابیض، بگوییم وصف حسن و قبیح بر او عارض شده است. وقتی من می گویم الجسم ابیض، سفیدی عارض بر جسم است؛ ولی وقتی می گویم این ساختمان خوب است، آیا خوبی مانند سفیدی است؟ پس خوبی و بدی اگر محمول می شود، این را نباید از قبیل اعراض و مقولات دهگانه حساب کرد.
حالا فرض میکنم که شما بگویید این سیب مثلاً زیبا است یعنی مصلحت دارد، ما می پرسیم مصلحت داشتن در اینجا به چه معنی است؟ یعنی نتیجه دارد؟ پس غایت و علت غایی دارد. پس مصلحت و مفسده نمی تواند غیر از علت غایی باشد. معنای مصلحت و مفسده این است که این فعل غایتی دارد، که این در رابطه با آن غایت است. وقتی می گوییم این حسن است، یعنی این عمل ما را در رسیدن به آن غایت کمک می کند و ملائم و موافق غایت است. یعنی ملائم است با آنچه که نوع انسان برای آن خلق شده است، مصلحت و مفسده که همان غایت نوع است که مطلوب است و از امور واقعی است و تلائم و توافق یک عمر با آن غایت کلی نیز امری واقعی است، اما اینکه گفته میشود حسن است و یا قبیح است ، حسن و قبح مانند مصلحت و مفسده و یا تلائم و عدم آن امری واقعی مانند دیگر اوصاف نیست، بلکه از امور اعتباری است. پس نتیجه عبارت از این است که حسن و قبح از نگاه ما جزء مفاهیم اعتباری است، نه جزء مفاهیم نفس الامری مانند سیاهی یا سفیدی.
معنای اعتبار و اعتباری در اینجا این است که خداوند عالم این انسان را طوری خلق کرده است که از جایی و نقطهای باید آغاز کند و به سمت جایی باید حرکت کند. اگر به آن غایت نرسد، می گوییم ناکام مانده است. اکثر موجودات مادی در عالم ماده، ناکامند. اگر موجودی به غایتش برسد، می گوییم کامل است.
پس حسن بودن فعل یعنی ملائمت با نظامی که خداوند انسان را همسو با آن نظام خلق کرده است و انسان در زندگی اجتماعی اگر بخواهد به آن کمال مطلوب برسد باید اینها را رعایت کند. این باید را خدا اعتبار کرده است و در بعضی موارد، مثل نظم و امنیت را جامعه اعتبار نموده است. هر جامعه ای نیاز به امنیت دارد و امیرالمؤمنین هم همین نکته را مورد اشاره قرار می دهند که درباره ضرورت اصل حکومت میفرماید «لابدّ للناس من امام برّ او فاجر» چون این امارت و نظام باعث می شود که مؤمن و کافر هر دو راحت زندگی کنند.
من عبارتی را که در صفحه ۲۰۷ در علم اصول می خوانم، خواهشی که دارم این است که دوستان نظرات خودشان را هم راجع به این بحث بگویند:
«و من المعلوم انّ المصلحه و المفسده بهذا المعنی ترجعان الی کمال الاخیر للموجود و الغایه الاخیره له و من الامور النفس الامریّه»
بنابراین مصلحت شیء، غایت شیء است و مفسده شیء هم غایت غیر مطلوب شیء است. نتیجه این است که هر کدام از این واجبات یا محرمات ،به خاطر رسیدن به نتایجی است که در راه کمال انسان مؤثر است. در قرآن هم می فرماید «ما خلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون» و امام صادق می فرماید «الا لیعرفون». معنایش این است که مادامی که بشر در صراط عبودیت و معرفت قدم نگذاشته است هدف از خلقت او تأمین نشده است.
بنابراین وقتی می گوییم احکام الهی تابع مصالح است به این معنا نیست که یک مصلحت در خارج هست و بنده برای رسیدن به آن باید این کار را انجام دهم. معنایش این است که انسان برای یک هدف خلق شده است که اگر بخواهد به کمال مطلوب برسد، باید به دین عمل کند و دین بدون احکام معنا ندارد. معنای این حرف این است که هر کدام از واجبات و محرمات در مسیر آن هدف که همان کمال است، قرار دادرد و اگر آن نباشد دیگر حسن نیست. حسن یعنی چه؟ یعنی ملائم و هماهنگ و همسو با آن غایت کلی و نوع. به همین مناسبت عبارتی را از مرحوم استادمان علامه طباطبایی می خوانم:
«فعنوان الحسن و القبح لیسا من العناوین و الاوصاف الخارجیه، بل هما من العناوین الاعتباریه و مُدرک هذین العنوانین هو العقل لانه مبداء الادراک الانسانی لکن من حیث انّه واقع فی ظرف الاعتبار والحیاه الجمعی»
حسن و قبح و زیبایی و زشتی که مورد بحث است از قبیل عناوین و اوصاف خارجی، مانند اعراض خارجی مثل سیاهی و سفیدی نیستند، بلکه از عناوین و امور اعتباری هستند و به واسطه عقل انسانی و قوه او درک گردیده و مورد فهم واقع میشوند، منتهی قوه عاقله و درک انسانی، این نوع مفاهیم و عناوین را که ارتباط تنگاتنگ با حیات جمعی و اراده و اختیارات دیگران دارد و در چنین ظرف و موقعیتی که با جامعه مرتبط است و با آنها زندگی میکند، مورد توجه و بررسی و درک قرار میدهد.
به همین دلیل در عالم برزخ و یا روز قیامت که زندگی جمعی معنا و مفهومی ندارد و همه بصورت فرد محشور میگردند، دیگر بحث وجوب حرمت و امثال آن از مفاهیم اعتباری نیست. چون انسان در اینجا جمعی زندگی می کند و در معرض تأثیر و تأثر جمعی قرار می گیرد، این عبادات جعل شده است تا جلوی آلودگیهای بوجود آمده از حیات جمعی را بگیرد و او را به کمال برساند. در اصل اعتبار برای جمع است. خوبی عدالت یا قبح ظلم برای جمع است. یعنی در جایی که حیات جمعی وجود دارد که این بحث ها وجود دارد و مادامی که پای جمع پیش نیامده است، این بحثها پیش نمی آید.اگر فردی در دوران زندگی اش ارتباط خود با دیگران را از بین ببرد، بسیاری از این مفاهیم از بین می رود. در هر صورت احکام شرعی مثل وجوب و حرمت جزء کیفیات نِسب هستند. نسب دو چیز و دو طرف می خواهد: منسوب و منسوب الیه. گاهی منسوب من هستم و منسوب الیه خدا و گاهی منسوب من هستم و منسوب الیه غیر خدا. اما در هر صورت این از کیفیات یک نسبت است.
(اشکال: اگر کسی بگوید: رابطه وجوب و حرمت و احکام دیگر الهی با اراده و آزادی انسانها چگونه بوده و چطور قابل تفسیر و توجیه میباشد. (پاسخ اشکال: میگوئیم این وجوب و حرمت و امثال آن که در اینجا مطرح است، وجوب و حرمت تکوینی و واقعی و مستقیم الهی نیست، یا با اراده و آزادی انسان قابل جمع نبوده و رابطه آن دو قابل تحلیل و تفسیر نباشد، بلکه وجوب و حرمت تشریعی و تقنینی و جعلی و انسانی است که همراه با نوعی اعتبار میباشد و به همین جهت ما می گوییم اگر پای اختیار و آزادی در بین نبود، اصلاً وجوب و حرمت تشریعی و احکام دیگر معنا نداشت. برای اینکه وجوب تشریعی، خواستن از دیگری است در صورتی که خواست هر کسی تابع مقدمات مخصوص به او است و اراده کسی امکان ندارد برای دیگری اراده بوجود آورد، زیرا که او باید بتواند تصمیم بگیرد و معنای این حرف آن است که دیگری از او بخواهد و او تصمیم بگیرد. پس این صرفاً جنبه فردی نیست. حرف ما این است که اگر ممکن بود که من بودم و خودم و نه هیچ چیز دیگر، بسیاری از این مفاهیم معنا پیدا نمی کرد. چرا که این مفاهیم نوعی نسبت است حالا یک بار نسبت بین من و خدا است که می شود عبادت؛ یک بار نسبت بین من و انسان دیگر است که می شود مسائل اجتماعی.)
آخرین عبارت ما این است «انّ وزان احکام الاهیه وزان سائر الاحکام العقلائیه مع رعایه الفرق المذکور» آنجا معتبر خدا است و بنابراین مقدس است، جای دیگر خدا نیست و تقدسی هم در کار نیست. اما از حیث وجوب چه فرق می کند؟ یک بار پیامبر یک مسأله را واجب می کند و یک بار مجلس. این دو از حیث وجوب هیچ تفاوتی با هم ندارند و فقط فرق شان در این است که ترک امر پیامبر معصیت الهی است ولی ترک امر مجلس معصیت نیست. ولی هر دو خلاف قانون و اعتبار است.