درس اصول : ۲۱ اردیبهشت ۹۰

بسم الله الرحمن الرحیمدرس خارج اصول فقه

تاریخ ۲۱ اردی‌بهشت ۱۳۹۰

گزارش بحث: استاد در این جلسه ضمن ادامه تبیین اهمیت بحث از مقدمه حرام به این نکته می‌پردازند که برخلاف تصوّر غالب این‌گونه نیست که همیشه حکم روی ذی المقدمه برود و خود مقدمه حکمی نداشته باشد. در مورد مقدمه حرام در بعضی موارد مانند افتاء یا قضاوت، اگر چه هر دو اینها مقدمه برای رسیدن به حکم هستند ولی اگر کسی بدون صلاحیت مرتکب آن شود، مرتکب حرام بزرگی شده است. ایشان تأکید می‌کنند که در سیستم احکام فقهی شاهد نوعی مرتبه بندی هستیم و ممکن است حکمی نسبت به حکم دیگر مقدمه باشد ولی در عین حال خودش حکم مجزا داشته باشد. ایشان همچنین معتقدند در مسائل اجتماعی، گاهی یک مسأله اخلاقی بسیار پر اهمیت است و بسته به جایگاه افراد حساسیت افعال تفاوت دارد.

متن درس:

آقایان در باب مقدمه چند اصل مسلّم را در نظر گرفته‌اند. یک اصل آن است که مقدمه بما هی مقدمه نمی‌تواند مقرِّب باشد. به همین دلیل در بحث طهارات این مسأله را به طور جدّ پیگیر شدند که این مشکل را حل کنند. و نیز مسلّم دانستند که مقدمه بما هی مقدمه نمی‌تواند مبعِّد باشد.

در بحث امروز به بررسی این مسائل در مورد مقدمه حرام می‌پردازیم. جلد ۲۷ وسایل از وسایل‌های ۳۰ جلدی که عمدتا در باب روایات صفات قاضی است و البته اواخرش هم مباحث دیگری مطرح شده است. خواهشی که از آقایان دارم این است که این روایات را ببینند. من به طور خلاصه به مواردی اشاره می‌کنم که ببینیم خود مقدمه در نظر امام معصوم(ع) کفر تلقّی شده است! و در مقابل آن دو اصل کلی که ابتدای بحث مطرح کردیم، باید مفادّ بعضی روایات را بررسی کنیم.

مثلا حکم کردن یا افتاء مقدمه است برای حکم کردن و در این مسأله آیه وارد شده است که «و من لم یعمل بما یحکم الله فأولئک هم الکفرون».  در حدیثی که در روایت ۵ از ابواب صفات قاضی معاویه ابن وهب از امام صادق(ع)  نقل کرده است می‌فرماید: «سمعت أبا عبدالله(ع) أی قاضیٍ حکم بین اثنین فأخطأ سقط أبعد من السماء» (هر کس که بین دو نفر قضاوت کند، ولی (بر اثر سهل انگاری) در قضاوت خطا کند، در عالم معنا گویی از فاصله دورتر از آسمان بر زمین سقوط کرده است. ( فروع کافی، ج ۷، ص ۴۰۸))

اشکال: آیا چنین فردی کافر حقیقی می‌شود؟

پاسخ: در جای دیگر هم داریم که «مَن ترک الصلوه فقد کفر» که در اینجا هم اگر چه تعبیر کفر است ولی حکم به نجاست فردی که نماز نخوانده باشد نمی‌کنیم اما این کلمه بار خیلی سنگینی دارد. وقتی در مورد تارک الصلوه «کفر» استفاده شده است، این یعنی امر خیلی خیلی مهم و بزرگی است.

اشکال: در جای دیگر هم داریم که «الرّادّ علیهم کالراد علینا و هو علی حدّ الشرک»

پاسخ: آن هم مثل همین است.

در روایت دیگری به نقل از ابوبصیر از امام باقر علیه الصلوه و السلام در همان باب آمده است: «من حکم فی درهمین فأخطأ کفر» در اینجا توجه فرمایید که ایشان نمی‌فرماید عمدا! می‌فرماید اگر خطا کرد کافر است.

اشکال: شاید در خصوص قضا باشد.

پاسخ: پس شما باید تفصیل بین مقدمات حرام در این باب و در باب‌های دیگر قائل شوید!

اشکال(مستشکل دیگر) : همه یکی است و تفاوتی ندارد. ولی در مورد قاضی داریم که اگر اشتباه کرد از بیت المال جبران می‌شود.

پاسخ: من از طرح این مباحث هدفم این است که به این مسأله برسیم که بحث از مقدمات حرام هم مبحث مهمی است و جای این اشکال به بزرگان ما هست که چرا ایشان به این مسأله توجه نکردند؟ و ثانیا سؤال دوم من این است که همان‌طور که مقدمات واجبی داریم که ذاتا مقرِّب هستند برخی مقدمات حرام، ذاتا مبعِّد و مبغض مولی هستند و اینکه می‌گویند مقدمه نمی‌تواند مبغض باشد حرف کلّی صحیحی نیست.

در باب ششم عنوانی داریم با این تعبیر: «عدم جواز القضاء و الحکم برّا و الاجتهاد و المباعیث و نحوها من الاستنباطات الشرعیه فی نفس الاحکام الشرعیّه» عقیده ما این است که قضاوت یا شأن نبی اکرم(ص) یا وصیّ ایشان است. فرد سوّمی را قائل نیستیم؛ حتّی در مورد مجتهد عادل می‌گوییم فقیه عادل به منزله وصیّ نبی است. ولی در غیر از این این تمحّل نیست. در روایت در این باب حدیثی از ابوحمزه بطائنی نقل شده است. ابوحمزه بعد از امام موسی ابن جعفر وضعیتش عوض شد چون در دوران زندگی انسان به واسطه گرایشات مادی دچار امتحانات مختلفی می‌شود و پول و مقام برای علمای دین خطرناک است و ابوحمزه هم متأسفانه گرفتار پول شد.

اشکال: ابوحمزه بطائنی قاعدتا نمی‌تواند از امام کاظم(ع) روایتی نقل کند زیرا ایشان از اصحاب امام باقر(ع) بوده است.

پاسخ: اگر بطائنی باشد سخن شما صحیح است ولی اگر ابوحمزه ثمالی باشد که ایشان آدم بزرگواری است که روایت صحیح است. البته ابوحمزه بطائنی اگر حتی از امام کاظم قبل از شهادت حضرت نقلی داشته باشد ما قبول می‌کنیم. امام باقر(ع) ان‌شاءالله من را می‌بخشند ولی ایشان در اینجا به عنوان امام بحث نمی‌کنند بلکه به عنوان امامی که در موضع تعلیم است بحث می‌کنند و روش کار آموزش می‌دهند. ایشان در این روایت مفصل می‎فرمایند:

«و لم یکل أمره الی أحد من خلقه لا الی ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل و لکنّه أرسل رسولا من ملائکته*» این روایت مفصّل و زیبایی است و شاکله روایت نشان می‌دهد که از امام(ع) صادر شده است. «فقال له قل کذا و کذا فأمرهم بما یحب و نهاهم عمّا یکره» من در مورد یکره نکته خوبی بگویم که أکره را به معنای لاأرید گرفته‌اند که اشتباه است زیرا کراهت در مقابل شوق است نه در مقابل اراده. اراده مراحلی دارد: ۱. تصور یا درک ۲. تصدیق یا ارزیابی ۳.میل ۴. شوق مؤکّد که در مقابل آن کراهت دارد. در ادامه روایت می‌فرماید اگر برای رسیدن به علم از غیر طریق مأمور به الهی برود اولا خالَفَ أمر الله و ثانیا جعل الجُّهّال وُلاه أمر الله بل متکلّفین

خدا می‌داند بدون توجه به نگاه خاص سیاسی این جمله را عرض می‌کنم که امروز در جامعه ما احکام و آرائی به نام دین و فقه صادر می‌شود که درست از مصادیق همین روایت است. حقوقی پایمال می‌شود که از مصادیق همین روایت است.

روایت دیگری از عمر ابن حنظله است. عمر ابن حنظله اگر چه موثق نیست ولی مقبوله او مورد قبول فقها است و بدان استناد شده است. آقای خویی مفصّل بحث کرده‌اند که عمر موثّق نیست ولی در مقام افتاء باز هم به مقبوله استناد می‌کند. در آنجا صراحتا گفته‌اند که اگر کسی حتی مال خودش را با حکم حاکم غیر واجد شرایط ضبط کند مرتکب حرام شده است و باید از روی حجت شرعی باشد و نه از روی کینه.اگر از روی کینه شد قطعا این فرد فاسق است نه عادل. در جلد ۴۳ جواهر با چاپ جدید روایتی از یکی از قضات دوره بنی اسرائیل نقل شده است که این روایت در وسایل هم ذکر شده است که یکی از قضات در دوران انبیای بنی اسراییل حکمی صادر کرد و معروف بود که در بین اینها این قاضی، قاضی خوبی است. ولی وقتی او از دنیا رفت در هنگام دفن، سر کفن را باز کردند تا صورتش را روی خاک بگذارند دیدند یک کرم از یکی از سوراخ‌های بینی‌اش وارد شد و از دیگری خارج شد. ذهنیت جامعه نسبت به این قاضی بد شد و همان‌ها که تا دیروز از او خوب می‌گفتند شروع به بد گویی از او نمودند. در همان روایت هست که پس از مدتی همسر ایشان قاضی را در عالم خواب می‌بیند و راجع به این موضوع از او سؤال می‌کند. او می‌گوید این کرمی بود که از ناحیه ذهنیتی که از راجع به تو داشتم به من وارد شد.  داستان این بود که یک روز در محکمه نشسته بودم، از پنجره نگاه کردم دیدم دو نفر می‌آیند که یکی از آنها برادر تو است. از ذهنم خطور کرد که ای کاش حق به جانب او حکم صادر کنم. وقتی پرونده را بررسی کردم دیدم اتفاقا حکم به نفع اوست. آن کرم توبیخ الهی بود که قاضی حتی در همین اندازه هم نباید ذهنیت داشته باشد! این یک نکته اخلاقی است ولی عدم رعایت یک امر اخلاقی در بعضی مسؤولیت‌ها موجب فسق و سقوط اجتماعی است.

نامه‌ای از طرف زندانیان حتی به خود رهبری هم نوشته شده است که با کمال تأسف در زندان‌های جمهوری اسلامی کارهایی انجام می‌گیرد که با هیچ منطق و ملاک شرعی قابل توجیه نیست. من نمی‌گویم در زندان‌های پیش از این نبوده است و در اروپایی‌ها نیست بلکه شاید بدتر از این هم باشد. ولی حرف من این است که ما پیروی امیرالمؤمنین(ع) هستیم و ادعایمان این است که اسلامی عمل می‌کنیم. منابع ما قران و حدیث است که هر دو مکتوبند. مبدأ دین پیامبر صلوات الله و سلامه علیه است و پس از ایشان یازده امام حاضر و امام دوازدهم(عج) که غایب هستند. آنطور که سید مرتضی می‌گوید الامام وجوده لطف، حضوره لطف و غیبته مِنّا. پس یک ناطق زنده بزرگواری داریم ولی به واسطه خودمان دسترسی به ایشان نداریم.

اشکال: ایشان می‌فرمایند: وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا. این عدم به تصرّف می‌خورد نه عدم غیبت. مگر ما چه گناهی کرده‌ایم که غیبت به خاطر ما باشد؟

پاسخ: بله در آخر آن بحث دارد که و غیبته منّا.

اشکال: عین عبارت این است که «وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا».

پاسخ: همه متکلمین و امامیّون و از جمله خواجه نصیر الدین طوسی هر سه ضمیر را به امام بر می‌گردانند اگر چه از لحاظ ادبی به قول شما به تصرّف باز می‌گردد. البته عین این اشکال آقای دیانت را خود امام خمینی هم دارند که می‌گویند مگر ما چه کردیم؟ ولی واقع قضیه این است که شواهد نشان می‌دهد که علما درست فهمیده‌اند. این مهم است که اگر ایشان الان می‌آمدند ما چه می‌کردیم؟! البته من این را در مورد همه نمی‌گویم. استاد ما مرحوم آقای داماد می‌‎فرمود که در دوران مقدس اردبیلی، در نجف شرایط به قدری آماده بود که به دلیل حضور افرادی مثل مقدّس اردبیلی می‌گفتند ای امام زمان چرا نمی‌آیی؟! مگر شما ۳۱۳ یار نمی‌خواهید؟ ما ۵۰۰ نفر هستیم! ولی تجربه نشان داد که اینطور نیست و قدرت خراب می‌کند و ما پختگی لازم را برای کسب قدرت نداریم. من یک مورد کوتاه را عرض کنم که مثلا در مورد امیرالمؤمنین(ع) داریم که در مورد قاتل خودش که به تعبیر پیامبر(ص) أشقی الاخرین است، می‌فرماید این شیری که به من دادید به او هم بدهید و اگر خودم زنده بمانم او را می‌بخشم! علی(ع) اسوه سازی و مدل سازی می‌کند و می‎گوید من الان در رأس قدرت هستم و شاید اگر ایشان در رأس قدرت نبود این را نمی‌فرمود. ایشان به ما می‌آموزد که ببخشید همانطور که قرآن کریم هم صراحتا می‌فرماید عفو بهتر از قصاص است.

بنابراین هدف من از بحث امروز رسیدن به این دو نکته بود: ۱. مقدمات حرام در لسان ائمه ما علیهم السلام از یک نظر مانند مقدمات واجب معرفی شده است. یعنی همانطور که مقدمات واجب در بین شان مقدماتی وجود دارد که در عین مقدمه بودن مطلوب نفسی هستند، ما در مورد مقدمات حرام هم مقدماتی داریم که حرام نفسی هستند. ۲. نتیجه دیگری که می‌خواهم بگیرم این است که اگر در ذهن عزیزان باشد من عرض کردم در بین احکام نوعی تشکیک وجود دارد یعنی یک حکم ممکن است از جهتی مقدمه باشد و از جهت دیگر واجب نفسی پس امکان دارد یک امر از یک جهت حرام نفسی باشد و در عین حال خودش هم حرام نفسی باشد. یکی از آنها فتوای از روی جهل است. در عین اینکه فتوی مقدمه است ولی اگر غیر مجتهد خودش را مجتهد معرفی کند، این مقدمه است ولی در عین حال خودش عذاب دارد و حرام نفسی است و چنین فردی ابلیس و مظهر ابلیس است.

و صلّی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

—-

*. محمد بن یعقوب ، عن علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن الحسن بن محبوب ، عن محمد بن الفضل ، عن أبی حمزه ، عن أبی جعفر (علیه السلام) ـ فی حدیث طویل ـ قال : وإن الله لم یجعل العلم جهلا ، ولم یکل امره إلى أحد من خلقه ، لا إلى ملک مقرب ، ولا نبی مرسل ، ولکنه أرسل رسولا من ملائکته ، فقال له : قل کذا وکذا ! فأمرهم بما یحب، ونهاهم عما یکره، فقص علیهم أمر خلقه بعلم، فعلم ذلک العلم، وعلم أنبیائه وأصفیاءه من الانبیاء والأصفیاء ـ إلى أن قال : ـ ولولاه الأمر استنباط العلم وللهداه ، ثم قال : فمن أعتصم بالفضل انتهى بعلمهم ، ونجا بنصرتهم ، ومن وضع ولاه أمر الله ، وأهل استنباط علمه فی غیر الصفوه من بیوتات الأنبیاء فقد خالف أمر الله ، وجعل الجهال ولاه أمر الله والمتکلفین بغیر هدى من الله ، وزعموا أنهم أهل استنباط علم الله ، فقد کذبوا على الله ورسوله ، ورغبوا عن وصیه وطاعته ، ولم یضعوا فضل الله حیث وضعه الله ، فضلوا وأضلوا أتباعهم ، ولم یکن لهم حجه یوم القیامه ـ إلى أن قال : ـ فی قوله تعالى : ( فان یکفر بها هؤلاء فقد وکلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین ) فانه وکل بالفضل من أهل بیته والاخوان والذریه ، وهو قوله تعالى : إن یکفر به امتک فقد وکلت أهل بیتک بالایمان الذی أرسلتک به لا یکفرون به أبدا ، ولا اضیع الایمان الذی أرسلتک به من أهل بیتک من بعدک علماء أُمتک ، وولاه أمری بعدک ، وأهل استنباط العلم ، الذی لیس فیه کذب ، ولا اثم ، ولا زور ، ولا بطر ، ولا رئاء ـ إلى أن قال : ـ فاعتبروا أیها الناس فیما قلت ، حیث وضع الله ولایته ، وطاعته ، ومودته ، واستنباط علمه ، وحججه ، فایاه فتقبلوا ، وبه فاستمسکوا تنجوا ، وتکون لکم الحجه یوم القیامه وطریق ربکم جل وعز ، ( لا تصل ولایه الله) إلا بهم ، فمن فعل ذلک کان حقا على الله أن یکرمه ولا یعذبه ، ومن یأت الله بغیر ما أمره کان حقا على الله أن یذله ، وأن یعذبه.   ورواه الصدوق فی ( اکمال الدین ) عن محمد بن إبراهیم بن إسحاق رضى الله عنه ، عن أحمد بن محمد الهمدانی ، عن علی بن الحسن بن فضال ، عن أبیه ، عن محمد بن الفضل نحوه (۶) (وسایل الشیعه/ آل البیت/ ج ۲۷/ ص ۳۵/ حدیث ۳۳۱۵۱)