دربارۀ اصل دین معرفت لازم است، تقلید کافی نیست‏

طبعاً هر کسی نمی‏تواند به تنهایی در همۀ موضوعها آگاهی و اطلاعات لازم را داشته باشد. لذا اگر انسان نسبت به موضوعی آگاهی کافی نداشته باشد و نسبت به آن عالِم نبوده، بلکه جاهل باشد، در چنین حالتی معقول‏ترین گزینه، مراجعه به شخص عالِم و تبعیت از علم و اطلاعات اوست. به این ترتیب «تقلیدِ معقول» عبارت است از إتّباع و پیروی فرد غیرعالم یا کم اطلاع، از علمِ شخص عالِم و آگاه. این نوع تقلید، نه تنها نامطلوب و مذموم نیست، بلکه اساساً رجوع انسان ناآگاه به آگاه، شیوه‏ای است که هم عقلانی است و هم عُقلایی؛ همان‌گونه که در هر یک از رشته‏های علوم بشری هم کسانی که عالم نیستند و در آن رشته آگاهی لازم را ندارند به افراد مطّلع مراجعه می‏کنند و در مسیر زندگی خویش از علم و اطلاعات آنان تبعیت می‏کنند. طبیعی است که انسان خردمند به کسی مراجعه می‏کند که اولاً عالم باشد و ثانیاً مطمئن و قابل اعتماد نیز باشد. این امری عاقلانه و روشی پسندیده در میان همۀ ابنای بشر و تمام ملل، نحل و صاحبان عقاید است. طبعاً اگر نکته‏های گفته شده در تقلید رعایت نشود و انسان بدون تحقیق و بررسی لازم، به هر کسی مراجعه کرده و خود را تابع و پیرو او معرفی کند، این تقلید امری مذموم و ناپسند تلقی بوده و نزد عقلا هم مردود است. شاید آنچه که از آن به تقلید کورکورانه تعبیر می‏شود اشاره به همین قسم از تقلید باشد. بنابراین پیروی فرد ناآگاه از فرد آگاه، امری عُقلایی و پسندیده شناخته می‌شود؛ کما اینکه تقلید از فرد غیرمتخصص، ناآگاه و نامطمئن هم امری است که عقلاً مذموم بوده و شرعاً نیز ممنوع و حرام شناخته شده است.
اما در نقطۀ مقابل این نوع تقلید، «معرفت» قرار می‏گیرد. هنگامی که معرفت به وجود آمد و انسان دربارۀ موضوعی آگاهی لازم را کسب کرد و از علم لازم دربارۀ آن برخوردار شد، طبعاً در این‌صورت اگر آن فرد در آن مورد اظهار نظر کند و برای نظر خویش دلیل مناسبی هم داشته باشد و خودش هم طبق همان معرفت و آگاهی عمل کند، در حقیقت از علم خود تبعیت کرده، نه از چیز دیگر. پس آنچه مهم است و نسبت به آن تشویق هم شده  اینست که انسان راهی را که در آن قدم می‌گذارد و مسیری را که طی می‏کند، باید بشناسد و بر پایۀ شناخت به راهش ادامه دهد؛ اگر هم خودش نمی‏شناسد از افراد دانا و دارای معرفت به آن مسیر سؤال کند و بعد وارد آن راه بشود. اگر خودش صاحب علم و معرفت است، طبق علم و معرفت خود عمل می‏کند و بنا بر آن به مسیر خویش ادامه می‏دهد و اگر چنین نیست بایستی به سراغ عالمی مطمئن برود. در این صورت تحقیق و بررسی را دربارۀ آن عالم و راهنما و برای یافتن او آغاز می‏کند. همین که فرد مطمئنی را یافت، به واسطۀ علم و معرفتش از او تبعیت می‏کند. اما اگر بدون تحقیق و بررسی از کسی اطاعت کند و او را راهنما قرار دهد، به ‌خطا رفته و دچار تقلید کورکورانه می‏شود، که هم از ناحیۀ عقل مورد مؤاخذه قرار می‏گیرد و هم از ناحیۀ شرع بازخواست می‏شود.
اکنون بحث اینست که آیا دربارۀ اصل دین و لزوم دیندار بودن انسان در مسیر زندگی جمعی و فردی نیز می‌توان تقلید کرد؟ آیا انسان می‏تواند دربارۀ اصل دین بی‌تفاوت و بدون تحقیق بماند؟ آیا مواجهۀ انسان با اصل دین می‏تواند به گونه‏ای باشد که تحقیق و بررسی آن‎را بر عهدۀ دیگران بگذارد و با تقلید از دیگران دربارۀ دین رفتار کند، به نحوی که هرچه دیگران در باب پذیرش یا عدم پذیرش دین بگویند طبق نظر آنان عمل کند؟ تحقیق دربارۀ اصل دین تقلیدی نیست و در این موضوع هر فردی باید خود اهل استدلال بوده و از درک خودش تبعیت کند. به عبارت دیگر اصل دین و لزوم دینداری، از مسائلی نیست که صرف نظرات دیگران، برای افراد کافی و لازم‌الإتّباع باشد، بلکه هر انسانی به حکم عقل و قدرت انتخاب و گزینشی که خداوند به وی عطا فرموده و او را از فطرت و گرایشی درونی برای حلّ این معمّا برخوردار کرده است، موظّف است خود، نوعی استدلال تامّ و منطقی برای این گزینه داشته باشد و از آن تبعیت کند.
در واقع آنچه که در ارتباط با اصل دین لازم است، معرفت و پیروی از دلیل است و تقلید به هر معنایی هم که اطلاق شود در این‌باره کافی نیست؛ اگرچه اصل تقلید در همۀ موارد و به‌طور مطلق، امری مردود و مذموم نیست بلکه در بعضی موارد لازم و عقلایی است، اما در پذیرش اصل دین و دینداری مردود است. آنچه عقل از انسان خواسته و آن‎را وظیفه و فرض می‏شمارد، تحقیق و بررسی برای رفع شُبهه و تردید از راه استدلال است. البته استدلالی مانند آنچه امثال بوعلی و ملاصدرا انجام می‏داده‏اند، مورد نظر این نوشتار نیست، زیرا تمام افراد از حیث فکری در سطح این امامان تفکر و اندیشه نیستند. چیزی که مهم است، اینست که تقلید، اگر صِرف پیروی به حساب آید و فردی که مورد پیروی قرار می‏گیرد، فاقد آن شرایط تخصصی و وثاقت و اطمینان لازم باشد و مقلِّد هم بدون بررسی و تحقیق، تابع باشد، مطمئنّاً مردود بوده و قابل دفاع نیست. هم عقل که حجّت باطنی است، با آن مخالف است و هم آورندگان شرایع که حجتهای بیرونی هستند، با آن به ‌مخالفت برخاسته‏اند. حتی اگر تقلید بعد از تحقیق و بررسی انجام شود و فردی که از او تقلید می‏شود، از تخصّص و وثاقت لازم نیز برخوردار باشد، ولی در عین حال، مقلِّد در اصلِ دین از او پیروی کند، یعنی در اصل مسئلۀ گرایش به دین و دینداری، روی علم دیگری حساب باز کرده و با علم دیگری تدین خویش را تبیین و ترسیم کند، در این صورت، او اصل دینداری را که یک امر اعتقادی و قلبی است، روی علم و تخصص دیگری بنا کرده است و این قبول نیست، زیرا امور اعتقادی و باورهای قلبی، مقدّمات و شرایط لازم و مناسب خود را می‏طلبند و با تقلید و صِرف اتّباع از علم دیگری، اعتقاد و باور قلبی فراهم نمی‏شود. به همین جهت در فنّ کلام به اثبات رسیده است که با صرف ادعا، پیامبری مدّعی نبوّت، پذیرفته نمی‏شود، بلکه باید از منظرهای گوناگون شرایطی را داشته باشد و پس از آنکه فرد آن شواهد و ادلّه را مشاهده کرد و آنها را مورد ارزیابی قرار داد، وقتی که اطمینان و یقین به حقّانیت او پیدا کرد، آن وقت آن ادعا را می‏پذیرد. منظور از طرح این مطلب اینست که همان طور که در باب ایمان به نبوت و پیامبری، صِرف ادّعای مدّعیان کفایت نمی‏کند و مادامی که مخاطبان، اطمینان و یقین به سخن ایشان حاصل نکرده و خودشان صاحب معرفت نشده باشند، اعتقاد قلبی فراهم نمی‏شود؛ اصل دین و دینداری و گرایش به دین نیز چنین است. برای روشن‌تر شدن مطلب مثالی دیگر می‌زنیم. مثلاً اصل لزوم مراجعۀ هر بیمار به پزشک؛ مطمئناً اگر کسی بیمار شود و احتیاج به پزشک پیدا کند باید به پزشک آگاه متخصص مراجعه کند و به دستور او نیز عمل کند. عمل کردن بیمار به دستور پزشک همان تقلید او از پزشک معالج است، ولی همان بیمار در اصل اینکه مریض برای معالجه باید به پزشک ماهر مراجعه کند، نیاز به مراجعه و پیروی از نظر کسی ندارد و در این اصل، مقلِّد نیست چون اصل آن قضیه امری فطری و درونی است.
بنابراین انسانی که به‌طور فطری اهل تحقیق و پرسشگر آفریده شده است، در سایۀ این امر فطری می‏کوشد به نیازهای درونی و باطنی خویش پاسخ داده و عوامل شک و تردید را با تحلیل و استدلال از بین ببرد و در حدّ توان علمی خود، اضطراب و هیجانهای روحی‎اش را به آرامش و طمأنینۀ دل تبدیل کند.