کالبدشکافی مناظره تاریخی حضرت زینب (س) و عبیدالله بن زیاد درگفت وگوی شفقنا با آیت الله بیات زنجانی

آیت الله اسدالله بیات زنجانی در کالبدشکافی یک مناظره تاریخی بین حضرت زینب (س) و عبیدالله بن زیاد، به تشریح پشت پرده این مناظره می پردازد و آن را ادامه دیالوگی می داند که پس از رحلت حضرت رسول (ص) آغاز شده است. او که عرفان را بعدی از ابعاد زینب (س) معرفی می کند، معتقد است که در مناظره زینب (س)، عرفان اسلامی و زیبایی در مقابل زشتی تجلی کرده است و داستان کربلا، داستان تجلی کمال در مقابل سقوط است. او با انسانی، عقلانی و قلبی خواندن ادبیات ائمه (ع)، راز جاودانگی اهل بیت (ع) را در همین گفتمانی می داند که ادبیات همه آزادی خواهان جهان است.

متن گفت وگوی تفصیلی شفقنا با آیت الله بیات زنجانی درباره یک مناظره تاریخی و ریشه های عرفان اسلامی در ادبیات حضرت زینب (س) را در ادامه می خوانید.

شفقنا: بعد از واقعه عاشورا و بردن اسرای خاندان پیامبر اکرم به سمت کاخ یزید،حضرت زینب (س) سخنرانی می کند. بعد از این سخنرانی بین عبیدالله بن زیاد به عنوان ستون اصلی کشتار کربلا و حضرت زینب (س) افشاگر این قساوت، سوال و جوابی در می گیرد. عبیدالله از زینب (س) با حالتی تمسخرآمیز می پرسد، دختر علی بگو ببینم در کربلا چه دیدی؟ پاسخی که حضرت زینب(س) به این پرسش می دهد یکی از مهمترین و شاید زیباترین پاسخی باشد که به این میزان از قساوت و حق کشی داده شده است. ایشان جمله معروف “من جز زیبایی چیزی ندیدم” را به زبان جاری می کند. رمز و راز نهفته در این سوال و جواب چیست؟ چرا چنین سوالی مطرح شد و چرا باید جوابی به این فاخری داشته باشد؟

– نوعی گفت و گو مطرح است که در راس جریان عبیدالله  قرار دارد که مظهر شقاوت، عصبیت، جهل و پایمال کردن حق، شرافت و کرامت انسانی است و در راس جریان مقابل، زنی قرار دارد که این زن از طرفی برادرانش را کشته اند؛ در بستر تاریخ یک روز شاهد کشته شدن پدر و روز دیگر شاهد کشته شدن برادر بزرگترش بود و امروز هم شاهد کشته شدن عزیزترین عزیزانش -حسین بن علی (ع) و برادران حسین(ع)- بود؛ از طرفی دیگر همراه کاروانی است که ابزاری جز مظلومیت و سخن حق ندارد. قدرت و حاکمیت ندارند. مظلومند و مظلومیت را صرفاً تصور نکرده اند بلکه مظلومیت را چشیده اند. زینب همراه دختران حسین(ع) و اسرای دیگر و همراه با امام چهارم است که لقب سجاد مخصوص اوست.

من به بخشی از جهات معنوی و معرفتی این قضیه که بار عرفانی فوق العاده بالایی دارد، اشاره ای می کنم.

حضرت زینب – در بارگاه عبیدالله- که کنار کاروان نشسته است، دستور داد که مرا تنها نگذارید؛ خواست ابهت خود را به عبیدالله نشان دهد که درست است من اسیرم و به حسب ظاهر شکست خورده ام، اما هنوز هویت و شخصیت خود را دارم. هنوز محبوب القلوبم. این بچه ها شلاق و تازیانه می خورند اما در عین حال مانند پروانه دورشان می چرخم.

عبیدالله پرسید این کیست؟ زینب فرمود: جواب ندهید چرا که بایستی تحقیر شود. یکی از اظرافیان مطمئنانه گفت:”هذه زینب بنت علی”. این زینب، دختر علی است. عبیدالله مجموع این تحقیر را ارزیابی کرد و خواست که ضربه و شوک روحی به او وارد کند. گفت: دیدی صنع و کار خدا را درباره تو و برادرت؟ دیدی چگونه خداوند عالم، شما را نابود و ریشه کن کرد و از بین برد؟

زینب گفت: همیشه صنع خدا خیر بوده و این هم یکی از صنع های خیر خدا درباره ماست. ما همیشه از خدا راضی بودیم و الآن هم راضی هستیم. خداوند برای ما شهادت را کرامت قرار داد اما این کاری که رخ داد دو جهت دارد؛ برای ما شهادت، عزت، کرامت، شخصیت و پیام را به همراه داشت اما برای شما نقمت و ذلت بود زیرا این کارها را شما انجام دادید.

عبیدالله گفت: نخیر، خدا این کار را انجام داد. زینب گفت: بله، هرچیزی سرنوشت الهی در آن مشهود و حاکم، و مقررات الهی در همه آنچه انجام می گیرد، ساری و جاریست اما شما این کارهای زشت را انجام داده اید و زشتی اش به شما برمی گردد. قبح و ننگش برای شماست و عزتش از آن ماست.

در اینجا نکته مهم این است که سخنان عبیدالله و زینب(س) دو جریان فکری است که بعد از رحلت رسول اکرم(ص) به وجود آمده است.

شفقنا: یعنی تعارض بعد از رحلت پیامبر(ص) دوباره خود را نشان داد و بعد از جریان خلافت، در این دیالوگ ادامه یافته است؟

– بله. این تعارضی که بعد از رحلت پیامبر (ص) رخ داد، دوباره خود را نشان می دهد؛ اما این دو جریان چگونه رخ داد؟ یک جریان امامت بود و در مقابل آن جریان خلافت. این جریان با این وجود تبعات خودش را گذاشت.

شفقنا: این دیالوگ و جریان بعد از مناظره حضرت زینب(س) و عبیدالله به پایان می رسد؟

– خیر تمام نمی شود. عبیدالله حرفی زد که آن تفکری که امروز در برخی نقاط دنیای اسلام ترویج می شود، مظهر آن حاکمیت است و مبرز آن امویان بودند و سخنان و رفتارشان تبلور آن تفکر عبیداللهی است. تفکری که می گوید، خلفا جانشینان خداوند هستند. هرکاری می کنند همان است که خدا می خواهد و به عبارتی این، نوعی بی اعتبار قرار دادن، بی اثر قرار دادن نقد، عقل، قدرت تشخیص یا به تعبیر دیگر تفکر اشعری گری است که نتیجه اش این است که امام حسین(ع) را که مظهر حسن و خوبی زمان خویش است، به شهادت می رساند. به دلیل اینکه این انسان، منتقد و معترض است. آمر به معروف و ناهی از منکر است. به این دلیل که می گوید حاکمیت اشتباه و خطا کرده است.

پس از اعلام خبر هلاکت معاویه، ابی عبدالله(ع) بعد از ارزیابی های مختلف به این نتیجه رسید که مدینه را ترک کند و به سمت مکه برود. قبل از رفتن ایشان، محمد حنفیه می گوید که برادرم نرو! من مصلحت نمی بینم که شما بروید. سخنان زیادی بین دو برادر رد و بدل می شود. در اینجا ابی عبدالله(ع) وصیت نامه ای دارد. قلم و دواتی خواست. اولین سخن ابی عبدالله است که به نظر من خط مشی بعدی ایشان هم از همین جا مشخص می شود. در آنجا بعد از اقرار به وحدانیت خداوند و نبوت پیامبر خاتم و قیامت و همه اصول اسلامی، از “خروج” خودش حرف می زند. نقطه شروع ابی عبدالله است و از چهار عنوان استفاده می کند، جنبۀ سلبی و چند عنوان جنبۀ ایجابی. می گوید، من به عنوان أشر خروج نکرده ام و عنوان بطر قیام نکرده ام و به عنوان ظالم و مفسد این حرکت را شروع نکرده ام. اینها جنبه های منفی قضیه است.

می گوید که حرکت من از روی أشر نیست یعنی از باب خودکامگی نیست. بطر نیست یعنی اینکه انسان مرفهی نبوده ام که رفاه مرا وادار به خودنمایی کند. پس نه عشر هستم و نه بتر. آدم مفسد هم نیستم و به کسی هم ظلمی نکرده ام. من حرکتم حرکت اصلاح طلبانه است. حکومت جدید کار امت جدم را فاسد کرده است؛ یعنی طرف مقابل من، مظهر خودکامگی، رفاه، سرمستی و ظلم است و من مُحق هستم و می خواهم امر به معروف کنم.

این منطق امامت است. منطق امامت، منطق آزادی است. منطق فهم، منطق نقد و منطقی است که به دنبال فریاد این مطلب است که انسان عقل دارد. منطق امامت، امنیت و منطق بی دغدغگی و منطق آینده نگری است. این حرف زینب کبری (س) است. این درست تبلور کرده است و در برابر عبیدالله می گوید، منطقت چیست؟ قدرت، حاکمیت، نژاد، من، خود، شخص!

ابی عبدالله از مدینه به سمت مکه حرکت کرد. ۲۰ ماه رمضان نامه ای به اهل کوفه نوشت و در آنجا همان وصیت نامه را با یک بیان دیگر ذکر می کند. می گوید اگر من بیایم مانند خود شما خواهم بود. زندگی خانواده ام امتیازی به شما ندارد. این منطق امامت است. سخنان زینب (س) تبلور این تفکر است.

حرف ابی عبدالله(ع) این است که شما از عدم امکانات مردم، از ضعف و بی پناهی مردم سوءاستفاده کرده اید، بنابراین این مکالمه نوعی تقابل دو طرز تفکر در دنیای اسلام است.

یک تفکر از آزادی انسان حرف می زند و دیگری از جبر. یکی از کرامت انسانی می گوید و دیگری از قدرت و زورگویی. یک تفکر می گوید که هرآنچه خداوند می گوید، راست است و تفکر دیگر می گوید که هرچه ما بگوییم راست است. یکی می گوید چون از خدا حرف می زنم راست می گویم، به حرف من اعتماد کنید و آن یکی می گوید به هرچه که من می گویم، اعتماد کنید.

شفقنا: گریه، واکنشی عاطفی به حوادث ناگواری است که عموماً به انسان ها می رود و به خاطر لطایفی که در وجود زنان است آنان بیشتر در معرض این واکنش هستند. اما برخی گفته اند شاید حضرت زینب(س) تا ۴۰ روز بعد نیز برای شهدای کربلا اشک نمی ریزد، چه سری در این جریان است و دیگر اینکه این مناظره بین یک زن از خاندان پیامبر(ص) که مظهر لطافت و رحمت خداوندی است و یک مرد رخ داده است؟ چه سرّی اینجا مطرح است و چرا این مناظره که بعد از رحلت پیامبر آغاز شده می رسد به جایی که حضرت زینب(س) باید آن را تکمیل کند و به انجام برساند؟

– راه خوبی را برای بررسی واقعه بازگو کردید. راز اینکه دین محمد(ص) باقی مانده است را اینگونه تبیین می کنم که اهل بیت(ع)، همیشه با دل مردم کار داشته اند. دل چند خصوصیت دارد و از جمله مرکز گرایش ها دل آدمیان است. هرکسی که با دل سر و کار دارد، ماندگار می شود. آن کسی که با  بدن، با اجسام، با ابعاد ظاهری و بعد فیزیکی قضیه سر و کار دارد، قابل تغییر و تبدیل است ولی دل ماندگار است. دل مرکز حب و بغض است. رسول اکرم و علی(ع) با دل کار دارند. علی(ع) می فرماید: “ما امتیازاتی داریم که بقیه ندارند. امتیازات ما این است که پیامبر فرمود که من و تو در دل مومن جا داریم. شما اگر بر سر مومن کوه فرود بیاورید تا مرا دشمن فرض کند، این کار را نخواهد کرد.”

چون من با فطرت سالم کار دارم. من با انسان های معتدل کار دارم. من با انسانی کار دارم که روح او دست نخورده و سالم است و به همین دلیل بعد از روز عاشورا رهبری قضایا به عهده کسی سپرده می شود که قلب مجسم است. زینب کبری (س) فاطمه کوچک است، محمد کوچک است. زینب(س) خلاصه حب محمد، علی، فاطمه و حسنین است. مانند علی سخن می گوید و مانند محمد گام بر می دارد. محمد(ص) در دل مردم جای دارد که مورد ایمان مردم است. ایمان حب است و کفر، بغض. ایمان، دوست داشتنی است. وقتی کسی یک نفر را دوست دارد یعنی به او ایمان دارد. وقتی می گویم به خدا و پیامبر ایمان دارم یعنی چه؟ یعنی خدا و پیامبر را دوست دارم. پس سرّ اینکه زینب کبری، رهبری را به عهده می گیرد، این است که وقتی زینب حرف می زند، یعنی قلب تجسم یافته سخن می گوید. یعنی قلب انسان در قالب یک انسان لطیف، دارای بیان زیبا و دل نشین است.

نداهایش از عمق جان است. سخنی که از عمق جان برآید، در عمق جان های دیگر اثر می گذارد و شاید علل اینکه داستان ابی عبدالله همیشه تازه است، سرو کار داشتن این جریان با قلب انسان ها است. قلب انسان ها تازه است چون در بودن و نبودن اند. اگر زیبایی را در قالب یک انسان در بیاوریم می شود فاطمه(س).

شفقنا: برخی تحلیلگران معتقدند،آنچه در مناظره حضرت زینب(س) و عبیدالله بن زیاد اتفاق می افتد بحث تقابل عرفان اسلامی است و برای به دست آوردن ریشه های عرفان اسلامی باید در جملات حضرت زینب دقیق شد. نظر شما درباره ریشه های عرفان موجود در سخنان زینب (س) چیست؟

– نکته خوبی را اشاره کردید. من اینگونه تعبیر می کنم که عرفان هم بعدی از ابعاد زینب (س) است ولی همه زینب نیست. اگر ما بگوییم زینب (س) عارفه است، مانند سخن دکتر شریعتی است که می گوید فاطمه دختر پیامبر(ص) است اما هیچ کدام فاطمه فاطمه است، نمی شود. زینب، عارف است، مومنه و مجتهده است. هرکدام یکی از ابعاد زینب را شرح می دهد. در سخنان زینب (س)، عرفان شیعی و اصیل مشهود است که آن را عرفان علوی می نامیم.

عرفان به معنی تام در علی (ع) تجلی کرد. علی، عرفان و معرفت مجسم است. علی اسماء تشخص و تعین یافته الهی است اما وقتی زینب کبری به جایی می رسد که امام سجاد (ع) می گوید “انت عالمه غیر معلمه”. این وصف یک انسان کامل است. در انسان کامل صفات واجب و صفات ممکن با هم تلفیق می شوند. ممکن، رنگ واجب به خود می گیرد و واجب درشکل ممکن خودش را نشان میدهد.

بنابراین اگر کسی بخواهد خدای متعال را به صورت محدود شهود و حس کند، باید به محمد (ص) و علی (ع) نگاه کند و در زن ها به فاطمه (س) و زینب (س).

آدمی که در مقابل مصیبت به آن عظیمی تکان نمی خورد و قرص، مقاوم، صبور و حتی امید دهنده است، مایه امید دیگران است. هرکس گریه می کند به سراغ زینب میرود. این زنی است که تمام خصوصیات یک مرد کامل را با لطافت زنانه تلفیق کرده است. تمام خصوصیات یک شیرمرد را همراه با خصوصیات و جمال یک زن و لطافتش دارد. زینب تمام خصوصیات یک انسان عارف واصل را دارد. عارف ثابت است. عارف شاهد است. عارف می بیند مانند داستان ابی الخیر و ابن سینا که ابی الخیر می گوید من میبینم. ابن سینا می گوید، من میفهمم. بین فهمیدن و دیدن تفاوت بسیاری است. زینب (س) هم میبیند هم میفهمد. هم می ایستد هم گریه می کند اما گریه اش از ضعف نیست بلکه از شوق است. زینب کبری (س) مجلی و تبلور یک انسان محمدی است، یک انسان کامل است. عبیدالله، مبرز و مصداق یک انسان وارونه و دست خورده و مسخ شده است. هردو انسان هستند اما این کجا و آن کجا!

شفقنا: زمانی که از این نقطه ای که امروز در آن قرار گرفتیم، به مناظره ی حضرت زینب (س) که در کاخ یزید رخ داد، نگاه می کنیم، شیعیان چه چیزی را می توانند برداشت و عملی کنند که به زندگی نزدیک به سعادتمندی و عزت نفس برسند؟

– به نظر من زینب کبری(س) دو رسالت دارد؛ یکی اینکه واقعیات مشهود خود را به نسل بعدی برساند و مردم، جریان کربلا را دهان به دهان بازگو کنند. این قصیه باید در قالب های مختلف به صورت سخن و بیان یا دعا ، ورد زبان مردم شود. وقتی که قضیه از فرد به جامعه منتقل شود، ماندگار می شود. وقتی که مردم به عنوان ورد زبان یک مساله را بیان کنند، ادبیات و فرهنگ شکل می گیرد. مردم در زمان های مختلف عکس العمل های متفاوتی نشان می دهند و همین باعث می شود که این قضیه، نسل به نسل منتقل شود و مردم با جهت گیری ها و فرهنگ های مختلف با فرهنگ عاشورا و امام حسین(ع) آشنا شوند.

زینب کبری (س) تربیت شده مکتب رسول خداست. از طرفی تربیت شده مکتب علوی و از طرف دیگر تربیت شده مکتب فاطمه(س) است. از یک طرف معنای عصمت و از طرف دیگر معنای سیاست را درک کرده است. آدمی است که می فهمد فرد سیاسی چگونه باید صحبت کند. او معتقد است که امروز مسوولیت یک انسان ناجی این است که خودش و طرف مقابلش را معرفی کند و بگوید که برای چه چیز آمده و به دنبال چه چیزی بوده است و طرف مقابلش چه می خواهد.

یزید همان کسی است که از فرصت استفاده و بنی هاشم را بازیگر معرفی کرده است. او رسول خدا (ص) را بازیگر معرفی کرد. وحی و قرآن را زیر سوال برده و می گوید که از آخرت و قیامت خبری نیست. او می گوید که بنی هاشم و فرزندانش بازیگر سیاست و به دنبال حکومت بودند؛ بنابراین در نگاه او مبنای حقانیت، قدرت و حکومت است. او می گوید امروز مبنا، حکومت و قدرت است و وقتی ما در راس قدرت هستیم پس حق داریم.

زینب (س) احساس می کند که باید طرف مقابل را معرفی کند که اینها مقابل حسین (ع)، زینب (س)و سجاد(ع) نیستند؛ اینها مقابل پیامبر اکرم (ص) هستند. با پیامبر(ص) به عنوان بنی هاشم مخالف نیستند بلکه به عنوان رهبر دینی و رسول الهی مخالف اند.

پس یک رسالت این بود که زینب(س) طرف مقابل را خوب معرفی کرد و به طور غیر مستقیم گفت که ما بازیگر نیستیم، بلکه شما بازیگرید. به صورت مستقیم نگفت چراکه می دانست که غیرمستقیم گفتن، اثرگذارتر است.

او برای معرفی از ابزارهای مختلفی استفاده کرد؛ یکی از این عناصر عاطفه بود. اسیر و مظلوم است و اطرافیانش زنان بی پناهند. از طرف دیگر مقابلش شمشیر دارد. کتک می زند و شکنجه می کند. اینها ابزار معرفی مخالف است اما او به این فشاری که تحمل می کند اکتفا نمی کند و حرف می زند. با حرف زدن خود آن همه فشارها را جهت دهی می کند و می گوید ما کتک می خوریم به این دلیل که از مردم دفاع می کنیم. از حق و از دین دفاع می کنیم و آنها به این علت، ما را می زنند چرا که خواهان قدرت و خواهان معاویه اند و زور و ظلم را می خواهند.

امام علی (ع) می فرمایند: من أشر نیستم؛ من سرمست رفاه نیستم؛ من با رفاه زندگی نکرده ام؛ من عادت به زور ندارم؛من اهل فساد نیستم؛ من ابزارم علم، ادب، فهم و معرفتم است. چگونه میشود جریان ابی عبدالله (ع) را تحلیل کرد زمانی که فرزند کوچکش را در آغوشش مورد هدف تیر قرار دادند. دشمن تیر دارد و به گلوی کودک تیراندازی می کند. دشمن ارتش سراپا مسلح دارد و ابی عبدالله (ع) پشتوانه اش زنان مظلوم بی پناه است.

او فرزند کوچکش را آورد تا بگوید که این کودک تشنه است و خودتان آبش دهید. این ابزار ابی عبدالله (ع) است اما دشمن به جای آنکه سکوت کند و بازگردد، به تیر متوسل می شود. آیا این ابزار ماندنی نیست؟ آیا این ابزار امروز و دیروز دارد؟ آیا مربوط به شرق و غرب است؟

گفته می شود که تیر از این گوش تا آن گوش کودک را پاره کرد و از گلوی تیرخورده خون می چکید. عرفان اسلامی اینجا تجلی می کند. ابی عبدالله(ع) خون را در دست می گیرد و به خون و به آسمان نگاه می کند. نگاه به خون، مظهر تعلق به فرزندش است چرا که پدر است و قلب و عاطفه دارد. اگر نگاه نکند قساوت است اما انسان عارفی که امام معصوم و الگو و مدل حیات بشریت است، خون را سمت آسمان گرفت و گفت: این هدیه من به خداست. این جمله بسیار والاست. فرمودند خدایا این هدیه من است. می بینی؟ کافیست برای من؟ همین که تو میبینی کافیست برای من. این مظهر معاشقه و دلدادگی است. این مظهر  معامله و مبادله یک عشق متعالی است. عاشق با معشوق مبادله می کند. معشوق، خداست و عاشق، حسین (ع) است.

در این معامله، مبادله ای وجود دارد؛ از خدا، خشنودی و از حسین (ع) دادن فرزند. این نمونه ظهور یک عرفان است.

افتاده است روی خاک کربلا؛ توانایی خم شدن ندارد. پیکرش تکه تکه شده است. پیشانی را روی زمین می گذارد و می گوید خدایا به رضایت تو راضی ام. خودم مطرح نیستم، تو مطرحی.زینب (س)، خواهرش است. زینب (س) همان حسین (ع) است اما عاطفی تر و لطیف تر. زینب مرد است اما عجین شده با لطافت و جمال یک زن.

اما امروز چگونه می توانیم از این موضوع استفاده کنیم؟ من می گویم که این حرکت حسین و زینب و این مناظره، امروز راهگشاست. نشان می دهد که این جریان، مبارزه زیبایی با زشتی است. مبارزه کرامت با رذالت است، مبارزه انسانیت و شرارت است. امروز دعوا بر سر همین هاست. امروز یکسری آدم ها هستند که حسینی اند. فرزند علی ابن أبی طالب هستند اما از حیث معنا؛ حسین سمبل است، زینب سمبل است، حسین راه است، بشر همیشه نیازمند راه است. یکسری آدمهایی هستند که مانع راهند و آدمهایی هم هستند که راه گشایند، هادی اند. زینب (س) هادی است. آنانی که از دین، از اسلام، از جریان عاشورا تنها آمدند کشته شدن را معرفی کردند، حسین (ع) و زینب (س) را نشناختند.

امروز تکلیف من و شما این است که ما حسینی امروزی باشیم، زینبی امروزی باشیم. اتفاقاَ امروز زمانه و زمان زینب (س) است. یعنی امروز همه ما باید نقش زینب را ایفا کنیم. باید به این نکته توجه کرد که حاکمیت آن روز، تحت عنوان دفاع از تفکر خواست و ارادۀ خدا، با اهل بیت پیامبر(ص) آن رفتار را کرد. باید دقت کرد.

داستان دیالوگ بین زینب(س) و عبیدالله زیاد،  داستان دو خداست. عبید الله از خدا می گوید، امام حسین هم از خدا می گوید. اما کدام خدا؟ خدای زیبایی، خدای رحمان، خدای رئوف، خدای کریم، خدای عقلانیت، خدای ادب، خدای کمال یا خدای خشن و خدایی که همیشه جبار است؟

امام حسین (ع) می گوید من مدل هستم، عبیدالله هم میگوید من مدل هستم. آن مدل دین خشونتی است، این یکی مدل دین محمدیست. هر دو دین اند. یکی دین علوی است و دیگری دین امویست. هر دو از خدا حرف می زنند. فرعون چه می گفت از خدا؟ موسی هم از خدا حرف میزد. دعوای دو خدا بود. دعوای دو آدم بود. اما یک آدم مصداقش حسین است که وقتی که برادرش کشته شد و همه عزیزانش رفتند، دوباره آمد و گفت من برای هدایت شما آمده ام، من آمده ام شما را نجات دهم و طرف مقابلش چه گفت؟ گفت تو فرزند علی هستی. علی پدران ما را کشت. ما آمدیم که انتقام بگیریم. یکی دم از انتقام میزند و دیگری از رافت، رحمت، برکت و هدایت می گوید.

زینب (س) در مناظره می گوید، من به دنبال جمیلم. خودم جمیلم و مظهر جمال. خدا جمیل بود کار کربلایش هم جمیل بود. اما طرف او در مناظره چه می گوید؟ می گوید من قدرت دارم، قادرم، قدرتنمایی میکنم. من انتقام بدر و احد را از شما میگیرم. بنابراین اگر بیاییم و بگوییم در مناظره زینب(ع) عرفان اسلامی تجلی کرده درست است؛ زیبایی در مقابل زشتی تجلی کرده است. داستان کربلا داستان تجلی کمال در مقابل سقوط است. در یک طرف ادب، هنر، کمال و فضیلت گذاشته شده است و در طرف دیگر قلدری، فساد، بی اخلاقی، بی بند و باری و رذیلت خود را به نمایش گذاشته است.

شفقنا: یکی از شخصیت های اسطوره ای حادثه عاشورا، حر بن یزید ریاحی است. اگر امروزی بخواهیم نگاه کنیم ژنرالی هفت ستاره بود، فرمانده یک ارتش و آمده بود دشمن را مغلوب کند؛ اما وقتی که وارد دیالوگ با امام حسین (ع) می شود، اینقدر تحت تاثیر قرار می گیرد که از همه چیز چشم می پوشد و می رود به جرگه یاران امام حسین (ع) و فردایش کشته می شود. کشف رازی که توانست حر بن یزید ریاحی را برگرداند و آن جمله معروف امام حسین (ع) بعد از شهادتش هم که حر تو واقعا حر بودی را چگونه می شود تحلیل و تبیین کرد؟ چه اتفاقی افتاد؟ حر چه شنید که تمام ستاره ها، قدرت و پاداش های بعدی اش را نادیده گرفت و شهادت و مرگ در رکاب امام حسین را بر هدایا و افزایش منزلت اجتماعی در دستگاه یزید ترجیح داد؟

– هر انسانی متناسب ذهنیات خود یا به تعبیر قرآن با توجه به شاکله خود با قضایا برخورد میکند. آدم های سیاسی، با نگاه و عینک خاص سیاسی مسایل را تحلیل می کنند. آدم های عارف، با نگاه عارفانه به موضوع نگاه میکنند و هر کدام از این ذهنیات، نوعی حجاب به حساب می آیند. گاهی یک حجاب برای انسان وجود دارد و گاهی متعدد است. انسان مظهر اتمّ اسماء الهی و جانشین خداست و کدخدای زمین است، یعنی انسان یک موجود قابل همه نوع شدن و همه نوع کامل شدن خلق شده است.

ملاصدرا عبارت بسیار زیبایی دارد که انسان نوع واحد نیست، بلکه انواع گوناگون است. انسان جامع همه طرف ها و ظرفیت هاست. انسان تنها سیاست مدار نیست و هست. انسان، عارف تنها نیست و هست. انسان، بینهایت است. در جریان کربلا برای حر و امثال حر، حجاب ها برداشته شد. حقایق را آنطور که هست دیدند و موانع از برابر دیدگانشان برداشته شد. امروز هم اگر این موانع از چشم ها برداشته شود، خیلی چیزها مشخص می شود. بودایی ها ضرب المثلی دارند که می گوید انسان وقتی می تواند یک مطلبی را درک کند، باید خود آن بشود تا درک کند.

افرادی مثل حر، دقیقا دو جریان را در مقابل هم دیدند. این طرف امام حسین (ع) با آن گذشتۀ نورانی بود؛ آنها سوابق امام حسین (ع) را دیدند؛ سوابق طرف مقابل امام را هم دیدند.  سخنان امام را شنیدند و سخنان طرف مقابل را هم شنیدند. انسان در دنیا تعلقاتی دارد که برای آدم لازم هم هست؛ تعلق به فرزند، تعلق به خانواده، تعلق به دنیا، تعلق به ریاست، تعلق به موقعیت و تعلق به شغل و انسان با هر کدام از اینها یک عینک روی عینک می گذارد. رنگی روی رنگ قبلی می گذارد. نگاهش محدود می شود. تحلیلش محدود می شود اما وقتی انسان این تعلقات را کنار گذاشت، آزاد می شود. انسان آزاد معنی آزادی را می فهمد. بعضی از ژنرال هایی که اطراف عمرابن سعد بودند در میدان مبارزه با امام حسین (ع) خود را از این تعلقات جدا دیدند و جدا کردند. دیدند خوب الآن چگونه با قضایا برخورد کنند؟ یک لحظه آزاد شدند. دیگر تعلق خاطر را رها کردند. حجاب ها پاره شد. اینجاست که عرفان به معنی تام کلمه خودش را نشان داده و حقیقت، آنگونه که بود خودش را آشکار ساخته و خدا را آنگونه که بود شهود کردند و تجلیات الهی را دیدند. حتی در روایات داریم که جایگاه خود را در بهشت دیدند. دیدند اکنون دقیقا بهشت در مقابل جهنم تجلی و تبلور خودش را نشان داد. جهنمی ها این هایند و بهشتی ها اینها. یک طرف زیبایی مطلق، طرف دیگر پلیدی مطلق.

زمانی که یک چنین حالتی بروز پیدا کرد، متوجه زمان نمی شود، در این حالت انسان صاحب حال کربلا و صفین و بدر و احد نمی شناسد. این حتی ممکن است در ایران هم در یک جایی خودش را نشان بدهد. حتی ممکن است در یک خانه خودش را نشان بدهد. به همین دلیل گفته اند هرروز یک عاشوراست و هر سرزمین یک کربلاست. ممکن است در فلسطین باشد یا در یک گوشه ای از دنیای غرب باشد. بنابراین آنهایی که حجاب ها را پاره کردند، تعلقات را پاره کردند، این آدمها برایشان مقام، دنیا، ژنرالی و امثال آن قید نیست، زنجیر نیست، زنجیرها پاره شده است. زنجیر که پاره شد این آدم تحلیلش با تحلیل دیگران فرق می کند. آن راحتی اش در مرگ است، این آزادگی اش در مبارزه اش است. علی ابن أبی طالب می فرماید آزادی من در شهادت من است. حسین ابن علی چه می گوید؟ حسین أبن علی اینطور می گوید که من کشته می شوم اما بیعت نمی کنم. این بیعت با یزید بردگی من است. من آزاد آفریده شده ام و آزادگی را با بردگی عوض نمی کنم. حضرت زهرا (س) چه می گوید؟ حضرت زهرا هم حرفش همین است. می گوید من گمنام از دنیا می روم اما این را با تملق، چاپلوسی، بردگی و تسلم و تسلیم شدن در مقابل قدرت های زائل و نامشروع، معاوضه نمی کنم. ادبیات فاطمه زهرا (س) با ادبیات زینب (س) مشترک است. ادبیات مادر و دختر با ادبیات پدر و پسر و با ادبیات علی و حسنین مشترک است و ادبیات این ها با ادبیات امام باقر و امام سجاد مشترک است و جالب اینجاست که ادبیات همه آزادی خواهان همین است. راز جاودانگی اهل بیت نیز همین است. این ادبیات انسانیست، این ادبیات عقلانی  و قلبیست. این ادبیات با دل ها سر و کار دارد. به همین دلیل پیامبر فرمودند شهادت امام حسین حرارتی، ریشه ای و مرکزی در دلها دارد که هیچوقت خاموش نمیشود. چون دلها را نمیشود خاموش کرد. عشق ها را نمیشود خاموش کرد. حرارت های قلب را نمی شود با آب ریختن و امثال آن خاموش کرد. زمان فرسوده می شود اما عشق تازگی دارد. سلام بر حسین و سلام بر یاران حسین.

گفت و گو از زاگرس بهشتی

انتهای پیام

www.shafaqna.com/persian

———————————————–

لینک خبر